ناامیدی از خویشتن بدترین بلایی است كه اگر به جان انسان بیفتد همه وجود او را در هم میپیچد. در این حال گمان میكنیم شرارتِ دشمن است كه ما را میرباید و به وحشت میاندازد و میپنداریم دستهای قدرت دشمن است كه ما را به زوال میكشاند، درحالی كه چون ما از خدای عالَم و آدم، غافل شدهایم خود را به دامن شرارههای دشمن میسپاریم و نهضت حسینی از آن ناگفتنیهایی است كه این مسئله را به ما آموخت و راهی بود تا انسان در این بلا گرفتار نشود، و نه تنها عناصر كوچك وحشت، كه بزرگترین حیلههای خشونت بی تأثیر گردد.
اگر انسان امید رسیدن به هدفی را كه میطلبد، نداشته باشد به تضاد میافتد، چراكه از طرفی این هدف را میخواهد و از طرف دیگر نمیتواند آن را به دست آورد. و این حالت خیلی كشنده است چون انسان میپندارد این شرارت دشمن است كه او را میرباید و وی را به وحشت میاندازد. این یك پندار بسیار خطرناك است. اولین سؤالی كه باید برای شما پیش بیاید این است كه آیا آنچه ما را در حوادث میشكند، پیچیدگی حادثه است یا از دست دادن امید ایستادگی در مقابل پیچیدگی حادثه؟ آیا فكر كردهاید كه امامحسین(ع) در خود چه دید كه این همه توصیه برای نرفتن به كوفه و پیشبینیهای به ظاهر صحیحی كه اتفاقاً همانطور كه آن نصیحت كنندگان به امام میگفتند واقع شد - به معنای شكست خوردن- را به چیزی نمیگیرد و حركت خود را آغاز میكند؟ این سرّ عجیبی است كه امید داریم به حق حسین(ع) برای ما روشن شود. اگر تاریخ را خوب مطالعه كرده باشید میبینید كه همه متفكران مذهبی زمان، مثل ابنعباس و عبداللهبنجعفر و ابنحنفیه به امامحسین(ع) گفتند: «حسین! اگر به كوفه بروی كشته میشوی» «حسین! اگر میروی لااقل به طرف عراق نرو»، «حسین! اگر میروی، لااقل زن و فرزندانت را نبر». حسین(ع) چه چیزی در خودش میبیند و چقدر به پشتیبانی حق در مسیری كه برای احیاء دینِ حق انتخاب كرده، اطمینان دارد كه همه این پیشنهادها را به چیزی نمیگیرد؟ حضرت در پاسخ میفرمایند: «شما ناصح خوبی برای ما بودید» نفرمودند: «شما دروغ میگویید» آنها هم دروغ نگفتند، مگر به حضرت نگفتند كه خودت را میكشند و زن و فرزندت را اسیر میكنند و مگر این طور نشد؟ چه چیزی فوق حادثههاست كه حسین(ع) چنین توانی را در خودش میشناسد كه فوق حادثهها و تحلیلها زندگی كند؟ كسی كه به الفبای كربلا نزدیك شده به این نكته توجه دارد كه این دشمن نیست كه شرارتهایش، انسان را میرباید، بلكه این انسان است كه طعمة شرارت دشمن میشود و چون از خدای عالم و آدم غافل شد، خود را به دامن شرارههای آتش دشمن میسپارد.
كمی فكر كنید ببینید، طبیعیترین موضعگیری در حادثه كربلا این بود كه اباعبدالله(ع) در آنجا بگوید كه ما تسلیم شدیم و موضوع تمام میشد. او چه چیزی میبیند كه میگوید اولاً: تسلیم نمیشویم و ثانیاً: تا آخرین نفس میجنگیم؟ تا آخرین نفس جنگیدن اباعبدالله(ع)، غیر از تا آخرین نفس جنگیدن رزمندگان ما در جبهههاست! رزمندگان ما جلوی خودشان، تمام یاران راكشته نمیدیدند و همة قدرت را در دشمن نمیدیدند هرچند مطمئناً جبهههای ما از یك زاویه ظهور «كُلُّ یَوْمٍ عاشُورا» است، ولی ما در متونمان داریم «لا یَومَ كَیَوْمِكَ یا اَباعَبْداللّه». ای حسین هیچ روزی مثل روز تو نیست.