تربیت
Tarbiat.Org

کربلا مبارزه با پوچی‌ها
اصغر طاهرزاده

وقتی زندگی قانع كننده نیست‏

به خودتان نگاه كنید، ببینید آیا ترس از پوچ شدن، بدنتان را نمی‏لرزاند؟ حالا خوشحال هستیم كه بِحَمْدِللّه راحت هستیم، صبح سر كار می‏رویم، نیازهای زندگی مان را تأمین می‏كنیم، راحت پول به دست می‏آوریم، راحت زندگی می‏كنیم، فرزندانمان را سر و سامان می‏دهیم، تابستان به گردش می‏رویم، ماشین هم كه داریم، خوب می‏خوریم، خوب می‏پوشیم، بعداً هم پیر می‏شویم!...و بعدش چی؟.... آیا به خود نمی‏لرزید؟ آیا در زمان‏های قبل، این كارها انجام نمی‏شد؟ ولی یك چیزی قبلاً بود كه حالا نیست و آن عبارت بود از امید و ارتباط مردم به یك حقیقت پنهان. یعنی زندگی مردمِ توحیدی، ماوراءِ گشت و گذار و خوش‌گذرانی‏ها بود، این چیزی است كه الآن گم شده است. امروز بشریّت آن‌چنان تنزّل كرده و از وسعت و تعالی افتاده است كه خودش را به «هیچ» می‏گیرد و این «هیچ» را به رسمیت می‏شناسد. باید «هیچ» را خوب بشناسید. اگر می‏بینید در جامعة ما آن فرد، روستا را رها می‏كند و به شهر می‏آید و سیگار می‏فروشد، ولی حاضر نیست گندم در روستا بكارد، و این‌كه می‏بینید راحتْ خودش را به هروئین می‏فروشد، آیا جز این است كه انسان جز پول در آوردن و خرج كردن و سیگار كشیدن و دنبال خوشی رفتن چیز دیگری از خودش سراغ ندارد؟ حالا شما بیایید طرح بدهید كه برای این آدم شغل ایجاد كنید. اگر مسئله اصلی‌اش كه درست معنی كردن خودش است حل نشود، مشكل او حل نمی‏شود، من نمی‏خواهم بگویم به او شغل ندهید! عرض من این است كه باید مشكل اصلی او را حل كرد. آیا فعلاً كسانی كه شغل دارند مسئله اصلی حیاتشان حل شده است؟ هر چند كه ایجاد شغل و امكانات زندگی، همه یك مقدمه و ایجاد شرایط است، امّا آنچه بشر را نجات می‏دهد این‌ها نیست. خطری همچون آتش، در خرمن وجودمان افتاده است كه خود را نمی‏نمایاند. شما گل مصنوعی را دیده‏اید؟ درحالی‌كه گُل نیست، اما ادای گُل در می‏آورد، شما خوشحالید كه این گُل مصنوعی، عین گل طبیعی است، آن را در اتاق خود می‏گذارید، چند روزی هم با دیدنش لذّت می‏برید ولی بعد از مدتی با دیدن آن دیگر به نشاط نمی‏آیید. چون یك گُلِ دروغی است. شما گل مصنوعی را به عشق گل طبیعی خریدید، امّا بعد از چند روز می‏بینید كه با دیدن این گل دیگر نشاطی ندارید و لذّت نمی‏برید، حالا به زندگی‌تان نگاه كنید، اطرافتان را گُل‏های مرده فرا گرفته است و لذا آن حیاتِ نشاط بخش را نمی‏یابید تا با آن به سر ببرید. زندگی منهای شور حسین(ع)، دكور و ادای زندگی است و لذا قانع كننده نیست.
حكومت معاویه به خاطر رومی زدگی‌اش یك حیات پوچ را به اسلام تحمیل كرد و هنوز هم آن مشكل ادامه دارد بعضی از ما مسلمانان كه به غرب نزدیك می‏شویم متوجّه نیستیم، چه چیزی را از دست می‏دهیم و چه چیزی را به دست می‏آوریم، غربی كه پانصدسال است گرفتار نیهیلیسم و پوچی شده است همه چیز را به شكل مصنوعی در می‏آورد. به عنوان مثال شما به حكم عاطفه و فطرت؛ «مادر» را تاج سرتان محسوب می‏كردید و بدون آن‌كه روز مادر مطرح باشد، پدر و مادر‌های پیر هر طایفه، مورد احترام بودند. غرب آمد و گفت می‏خواهیم مادر را تجلیل كنیم. روزی را به نام «روز مادر» نهادند، ولی چون در این كار، فرهنگ پوچ‌گرایی‌غربی حاكم بود نتیجه این شد كه در تجلیل از مادر، آن‌ها را به آسایشگاه ‏سالمندان كشاندند. این جنس فرهنگ غرب است، ادای مادر دوستی در زشت‏ترین بی‏حرمتی‏ها به مادر شكل گرفت و ما هم گریزی از آن نداریم مگر آن‌كه متوجّه پوچی فرهنگ غرب شویم و تكلیف مان را با آن یكسره كنیم.
حال نگاهی به فرهنگ اصیل دینی خودمان در گرامی‌داشت مقام مادر بیندازید كه احترامات بر مبنای فرهنگ دیگری است و رعایت «وَ وَصَّینَاالانْسانَ بِوالِدَیْهِ حُسْنًا»(104) در صحنه بود كه متأسفانه كم‌كم به فراموشی سپرده می‏شود. حالا در فرهنگ غرب زده كه ترس از پوچ شدن مرده است خود را به بی‏خودی‏ها می‏بندیم تا بی خود نشویم آن وقت یك گُل می‏برد و می‏گوید: «مادر سلام، روز مادر را به شما تبریك می‏گویم» خنده‏های دروغین، محبّت‏های مصنوعی، دوستی‏های احساساتی همه در فرهنگ نیهیلیسم است. این آتش از طریق معاویه در خرمن اسلام افتاد. همان‌طور كه در بحث‏های قبلی به آن اشاره شد، رومی‏ها مشاور معاویه بودند و معاویه از طریق آن فكر و فرهنگ با ظاهر جذّابی كه آن فرهنگ داشت، پوچی مخصوص غرب را وارد اسلام كرد. قبلاً، مرشدی می‏آمد - كه عموماً مرشدها انسان‏های وارسته و حكیم و دلسوخته‏ای بودند- و از مصیبت‏های اباعبدالله‏(ع) روضه‏ای می‏خواند و ما را در عالَمی می‏برد كه با اباعبدالله(ع) معاشقه می‏نمودیم و از این طریق خط پوچ‌انگاری را از خود می‏زدودیم و خیزش مقابله با ستم را متذكر می‏شدیم ولی وقتی به غرب بیشتر نزدیك شدیم و از اباعبدالله‏(ع) دور شدیم، گروه تار و سنّتورشان می‏آیند و آواز می‏خوانند و می‏گویند كه ما با همدیگر اوركستر اجرا می‏كنیم و پوچی را عمیق‏تر می‏كنند. قبلاً در دشت و بیابان‌ها به تماشای طبیعت زنده و حیوانات می‏رفتیم، حالا حیواناتی را كه در دل طبیعت زنده هستند، در باغی جمع كرده و می‏آییم نگاه می‏كنیم و متوجّه نیستیم كه این، آن نیست. این باغِ پرندگان و این باغ ‌وحش‏ها، نقش همان گل مصنوعی را دارند. در فرهنگ غرب همه چیز دروغین است بدون این‌كه معلوم باشد و فرهنگ غرب همه چیز را تبدیل به «هیچ» و «پوچ» كرده است، آیا شما حس نمی‏كنید كه دارید «هیچ» می‏شوید؟