پوچی در قلمرو اولیای خدا نیست، همچنانی كه شأن خلیفه خدا نیز نمیباشد و شناختن پوچی و رهایی از آن نیز در حدّ دقت اولیاء خدا و شأن خلیفةالهی آنها است و آنكس كه كسوت خلیفةالهی را از قامت خود بیرون كند بصیرتِ پوچییابی خود را نیز فروبسته است و دیگر نمیتواند به علاج پوچی بیندیشد تا به كربلا و حكمت حسینی دل ببندد، او به اكنون میاندیشد و لذا از سرمایه عظیم اسمای الهی كه در جان او دمیده شده بهكلی بیخبر است و نهتنها از پوچی فرار نمیكند و به علاج آن نمیاندیشد بلكه پوچی را زندگی میداند، چراكه زندگی ادامه خویشتن خویش است و ادامه انسانیِ كسی كه از خلیفةالهی خود به درآمده و به پوچی دل سپرده است، ادامه همان پوچی است و ارزش نهادن به بیارزشترین چیزها.
آن چیزی كه نمیگذارد حسین(ع) شكست بخورد، این است كه او هم پوچی را میشناسد و هم شرایط پوچ نشدن را. معاویه به فرزند خود وصیت میكند كه حسین(ع) را نكش، چراكه معاویه خوب میداند كه حسین(ع) پوچی را میشناسد و لذا به هیچوجه كشته نمیشود چون خوب میداند كه چه موقع بمیرد. حسین(ع) میداند وقتی باید بمیرد كه بزرگترین ثمره را برای حیات بشریّت به ارمغان بیاورد. كسی كه پوچی را میشناسد میتواند درست زندگی كند و درست بمیرد. شما در ابتدای انقلاب اسلامی بهخوبی دیدید كه مردم به اندازهای كه به شهادت نزدیك شدند، پوچیهایشان كمتر شد. جنگ تحمیلی 8 ساله، مسلماً یك جنگ حسینی بود، زندگی همه مردم در آن فضا با بركت شده بود، از معلّم گرفته تا بقّال، همه دارای یك زندگی معنیدارِ مفید شده بودند، آیا الان هم همین طور است؟ در جنگ چون حسینیتر بودیم، یك پیرزن احساس میكرد زندگی اش معنی دارد، یك كشاورز هم حس میكرد زندگی اش معنی دارد، همه حس میكردند كه در یك زندگی با معنی قرار گرفتهاند. آیا الان به اندازه زمان جنگ معنی داریم؟ ولی هر چه بود 8 سال جنگ ما بوی حسین(ع) میداد و به همان اندازه نیز، 8 سال جنگ بوی بیثمری نمیداد، بوی ثمردهی میداد. در و دیوار این كشور به «وجود» فكر میكرد نه به «عدم»، چراكه جنگ ما جنگ حسینی بود و حسین(ع) پوچی را میشناسد، چیزی كه معاویه فكر میكند میتواند با آن مردم را غافل كند، حسین(ع) آن فرهنگ را رسوا میكند. فكر میكنید معاویه چكار میكند؟ در نهایت امر میآید به من و شما پول میدهد، اگر من و شما پوچی را بشناسیم، میگوییم پول را چه كار كنیم؟ اگر پول من و شما زیاد باشد چه میكنیم؟ اتاقمان را رنگ میزنیم، لباس نو میخریم و... اینها اگر هدف شد كه همهاش پوچی است. اگر كسی پوچی را شناخت تشخیص این امور برایش ساده است، بسیاری از این جوانها را بیدار میبینیم چراكه میفهمند همچون استخوان در دهان سگِ پوچی در حال خرد شدن هستند، دارند دست و پای میزنند تا از این ورطه هلاكت خود را برهانند و تلاش میكنند خود را از این پوچی نجات دهند.