فرهنگ اموی غربی، نوع خاصی از زندگی را به انسانها پیشنهاد میكند كه تنفس در آن فضا همراه با ذلّت و خواری است، و انسان بودن و آزاده بودن در چنان شرایطی بسیار مشكل است و انسانهای آزاده حیات خود را در هر لحظه در چنان فرهنگی در خطر میبینند.
هر لحظه میبینید معنی حیات دینی و الهی زیر سؤال میرود و حیات پوچ و بیمحتوای انسانهای لاابالی مورد ستایش قرار میگیرد.
اسیر زمین شدن و از آسمان باز ماندن و روزمرّگی را زندگی پنداشتن و در دنیاداری مسابقه گذاشتن، زندان متعفّنی است كه روحهای آزاده نمیتوانند آن را بپذیرند، و سرباز زدن از چنین رسومی را در هر زمانهای زندگی میشمارند.
اصولاً زندگی حقیقی این است كه نگذاریم عمرمان از آسمان و غیب و ملكوت بریده شود. یعنی انسانهای بزرگ معنی زندگی خودشان را مقاومت در برابر فرهنگی میدانند كه میخواهد معنی حیات آسمانی را از بین ببرد، و این است كه شعار اصلی حسین(ع) فریاد«هَیْهات مِنَّاالذِّلَّة» بود. یعنی چنین بودنی كه فرهنگ معاویه پیشنهاد و مطرح میكند، حیاتی ذلیلانه است و این شعار یعنی آزادی از هر ذلّتی كه ما را از آسمان غیب جدا كند و اسیر زمینِ تاریكِ افسرده بنماید.
در بحث علائم مادّیشدن دین از نظر علّامه طباطبائی(ره) عرض كردیم كه اهلالبیت(ع)؛ یعنی معنویت مجسّم در درون حوزه فرهنگی اسلام، وگرنه هر حاكمی كه سركار میآمد یك تعداد نخلستان درست میكرد و به سر و وضع شهر میرسید. ولی اهلالبیت(ع) یك روح معنوی در كالبد جامعهاند، و حكومت اموی كالبد بی روح اسلام است. نهضت حسینی یعنی بقایی همراه با ملكوت، و فعالیت معاویه یعنی بقایی همراه باحیات زمینی صِرف.