یعنی اگر شما به كمك ایمان و از طریق هماهنگی با امام معصوم معنوی شدید و یك شخصیت ایمانی در شما پدید آمد، دیگر در زندگی زمینی گم نمیشوید چون با حقیقت این زندگی در ارتباط هستید، دیگر پوچ نمیشوید هدفهایتان بیهوده نیست، و در یك كلام، از پوچی و بیهودگی نجات پیدا میكنید. خدا میداند كه هم اكنون جوانان تان را به دلیل كارهای بیهوده و پوچ دارید از دست میدهید، ما از «بی خودی» لبریز شدهایم، از «هیچی» پر شدهایم، از همین حالا خودتان را امتحان كنید، هر كاری میكنید از خودتان بپرسید: چرا چنین میكنم؟ آیا برای این است كه فلانی بدش نیاید؟ خوب چرا فلانی بدش نیاید؟ چون زشت است!! برای این و آن زندگی كردن پوچی است. به قول جامی:
از پی ردّ و قبول عامه خود را خر مكن
زان كه نبود كار عامی جز خری یا خرخری
گاو را باور كنـــد بهر خدایــی عامیان
نــوح را بـــاور نــدارد از پــی پیغمبــری
آری همین است، ملّتی كه ایمان را نشناخت و به دنبال راه ایمان نرفت و در نتیجه به دنبال خدا نبود كه خدا چه میگوید، پوچ میشود، همه زندگیاش ادای زندگی میشود، و این زندگی دیگر زندگی نیست، چون با باطن زندگی زمینی بیارتباط است ولی اگر توانست با عالم غیب و سنّتهای معنوی عالم مرتبط شود، وارد یك فرهنگ معنوی شده است. در این حالت است كه عرض میكنم؛ آری قدرت تشخیص هدف از فرهنگ به واقع معنوی زدودنی نیست. همچنانكه امید رهایی از پوچی و توان مبارزه با آن نیز فقط در فرهنگ معنوی ممكن است. به همین دلیل حسین(ع) راه عجیبی به ما نشان داد، آیا از خود نمیپرسید كه چرا امامحسین(ع) جنگ را اول شروع نمیكند؟ چرا تیر اوّل را نمیاندازد؟ تمام تلاش حضرت این است كه روح معنوی در این صحنه دمیده شود، شما میدانید كه حضرت در روز عاشورا چندین سخنرانی داشتند. در حالی كه سوار شتر میشدند و عمامه بر سر داشتند، و عرض شد كه اینگونه كارها در نزد عرب یعنی این كه ما جنگی نداریم. ما آمدهایم انسان را نجات دهیم. حضرت صحبتهای عجیبی داشتند. اصرار داشتند كه مردم بفهمند كه دارند گمراهی خودشان را ادامه میدهند، و از این طریق راه ورود حقایق غیبی را برای خود و یارانشان هرچه بیشترگشودند تا كربلا نمایش كامل ایمان باشد.
با كربلا میشود طوری دیگر زندگی كرد، به صحنه كربلا خوب دقت كنید، منحرفترین انسانها در مقابل حضرت ایستادهاند، حضرت نه آنها را تصدیق مینمودند و نه به اصطلاح قهر مینمودند، بلكه صبر میكردند. راوی میگوید كه در روز عاشورا دشمنان خیلی شلوغ میكردند تا حضرت نتواند حرف خود را بزند اما امامحسین(ع) اینقدر صبر كردند كه بین خود آنها دعوا شد و خودشان شروع كردند به آرام نمودن لشكر، پس از آن، حضرت شروع كردند به صحبت كردن امام فرمودند: چرا میخواهید مرا بكشید؟ آیا مالی از شما بردهام؟ كسی را از شما كشتهام؟ بعد میگوید از خودتان بپرسید مگر پیامبر نگفت من و برادرم سرور جوانان اهل بهشت هستیم؟
آیا فكر میكنید امامحسین(ع) از مرگ میترسد كه این چنین صحبت میكند؟ نه! هرگز اینطور نیست، امامحسین(ع) قبل از آن در همان برخورد اول به حرّ گفته بود، مادرت به عزایت بنشیند، آیا مرا از مرگ میترسانی؟ امام در مكه فرمود: ما آمدهایم برویم و كشته شویم. عرض من این است كه فكر كنید چرا امام اینگونه صحبت فرمودند؟
برای اینكه كربلا ظرفیت پذیرش تجلی همة حقایق را در خود ایجاد نماید و نمایش كامل ایمان برای بشریّت در همة تاریخ باشد وما از طریق حسین(ع) و كربلا از مسیر حق جدا و گرفتار پوچی نشویم، لذا است كه هر كاری انجام میدهیم باید از خود بپرسیم چرا؟ اگر ما كاری بكنیم كه در آن كار عنصر ایمان نباشد و جای ارتباط با غیب در آن مشخص نگردد، فریب خواهیم خورد، آنگاه به روش معاویهای زندگی میكنیم و حسین را میكشیم! و نمیفهمیم. پس وقتی از پوچی ترسیدیم، و وقتی پوچی را فهمیدیم و عمق فاجعه پوچ شدن را شناختیم، دست به دامان حسین(ع) میزنیم تا از این فاجعه بزرگ رها شویم. اولین پنجره نجات، از طریق واردشدن در ایمان به حقایق عالم، نترسیدن از مرگ است. آن طور كه حسین(ع) نترسید و نه آنطور كه چنگیز نترسید و اینكه بدانیم قدرت تشخیص هدف از فرهنگ به واقع معنوی، زدودنی نیست.
خدایا! به حق حسین(ع) ایمانی را كه حسین(ع) میطلبد در جان ما شعلهور بگردان.
خدایا! به حق حسین(ع) یاد خودت و یاد حسین(ع) را هرگز از قلب ما بیرون مبر.
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»