در نهضت حسینی، دیگر اسلحههای دشمن، قدرت حكومت ندارند، چون دشمنِ حسین(ع) نمیتواند آنها را از دور نشان دهد و رعب ایجاد كند، بلكه این تن اصحاب كربلاست كه خود را به اسلحهها میزنند تا روشن شود آن وقت كه انسان خود را به خدا باخته باشد، چقدر اسلحهها بی رمقند! آری وقتی انسان از بی معنایی خود نگران شد، دیگر برق اسلحههای از دور به نمایش در آمده، نمیتوانند او را در سایة بی معنای ترس، پوچ و بی معنا كنند، بلكه فریاد بر میآورد «فَیاسُیُوفُ خُذینی» ای شمشیرها مرا بگیرید.
بعد از واقعه عاشورا از یكی از لشكریان عُمر سَعد پرسیدند كه شما چطور فرزندان رسول خدا را كشتید؟ در جواب میگوید: ما با كسانی روبهرو بودیم كه زیر بار هیچ تعهدی با یزید نمیرفتند و به شدت ایستاده بودند تا كشته شوند، عمرسعد با تعجب می پرسد: چرا میگویید كه ما اینها را كشتیم؟ اینها خودشان را به اسلحههای ما زدند...
من و شما از چه چیزی میترسیم؟ ممكن است كسی از این بترسد كه امشب غذا بهدست نیاورد، یا حقوقش زیاد نشود، یا بترسد كه از اداره بیرونش كنند، یا همه مردم شهر بگویند او آدم بدی است، و یا او را بكشند! چنین كسی اصلاً شیعه نیست. شیعه كسی است كه میفهمد بی معنی شدن حیات یعنی چه؟ و تمام نگرانی و تلاش او آن است كه حیاتش بی معنی و پوچ نباشد، كه كل مباحث «كربلا مبارزه با پوچیها» هم روی این محور است.
انسانها اگر در فرهنگ اسلام نمانند، بیمعنا خواهند شد. دیدهاید كه بعضیها چقدر بدبختند، میبینید كه طرف چقدر خوشحال است از اینكه وقتی دیروز از اداره به خانه میآمد رئیس اداره خندهای كرد، كه یعنی من از تو راضیام! آیا این فرد میتواند معنی زندگی را بفهمد تا از بیمعنی بودن بترسد؟ اینها نمیتوانند كربلا را بفهمند. اول باید متوجّه باشیم كه بیمعنی بودن، همه خطر یك زندگی است. دیدهاید كه درس میخوانید، كار میكنید، خانهداری میكنید، اداره میروید، كتاب میخوانید، ولی آن معنا و حرارتی كه تو را در انسانیّت قائم نگه دارد، وجود ندارد، آیا از خودتان سؤال نمیكنید كه چرا زندگی و عمل ما، حرارت صعود انسانی را ندارد؟ باید برسیم به آنجایی كه بدانیم برای همهمان خطر بی معناشدن وجود دارد. چه چیزی به ما اجازه نمیدهد كه بلند شده و ارادهای آهنین در پیش گیریم؟ میترسیم.... به عنوان مثال: اگر كسی بگوید میخواهم دقیقاً اسلام را رعایت كنم تا حدّی كه اگر در جلسهای نشستم و دیدم غیبت میكنند، بلند شوم، آبرویم هم كه برود، اشكالی ندارد. حالا وقتی در چنین شرایطی قرار گرفت چرا جرأت نمیكند؟ برای اینكه جوّ او را میگیرد، سایه ترس از اینكه به او بگویند اُمُّل است، اجازه نمیدهد تا او یك انتخاب انسانی بكند. حالا شما حساب كنید برق اسلحهها نمیگذارد كه انسان انتخابی بكند مناسب آنچه باید بكند. بنابراین فقط كسی كه از بی معنا شدن میترسد میتواند كاری بكند كه از سایه سیاه اسلحهها نترسد. یادتان باشد كه سایه اسلحهها در هر زمان یك معنا میدهد. امروز؛ ارادة انسانی جهان زیر سایة ترساننده اسلحهها سقوط كرده است و حسین(ع) است كه میتواند جهان را نجات بخشد. اگر كسی از مرز ترسِ از قدرتها فراتر نرود، مدیحهسرای قدرتهاست. اوایل انقلاب همة افراد، یك معنای عالی از حیات داشتند، بعضی از عزیزان میگفتند كه ما در زمان شاه خیلی فعالیت دینی كردیم ولی در این زمان كار برایمان خیلی معنا دارد و معنی خودمان را در كار برای این انقلاب احساس میكنیم، همه همین طور بودند. وقتی انسان شجاعت حسینی پیدا كرد، نفس كشیدنش هم معنادار خواهد بود. حالا برعكسش كنید، اگر كسی ترسید، دیگر چه تعبیری برای او میشود بهكار برد و چه معنایی برای خود میشناسد؟ ترس از سایه ها را ترس وَهْمی گویند و چقدر زندگی بیمعناست وقتی ترسهایش وَهمی و بیمعنا شد.