همة تاریخ در كربلا جمع شده، همه خوبی ها در وارث همه انبیاء یعنی حسین(ع) و همه بدی ها در وارث شیطان، یعنی یزید. همه زندگی بشر در همة خوبیها یعنی زهیر و بُریر و .... و همة بدی ها در خولی، شمر و.... تمرین میشود. دوباره به این جمله با دقت بنگرید: «در كربلا این دو رویارویی به عنوان صفحه نمایش همه تاریخ، در ابعاد بسیار جامع خود ظهور كرده است»، در یك طرف جبههای است كه با تندادن به شهادت میخواهد با پوچی مبارزه كند، و در طرف دیگر جبههای است كه با ماندن، پوچی خود را ادامه میدهد. عجب! آدم عموماً این طور فكر میكند كه باید نمیرد تا بماند ولی كربلا میگوید: بمیر تا بمانی! این موضوع را شنیدهاید كه طرز فكر بعضی از آدم ها این است كه آن چه برای من نباشد بیخود و بیهوده است، ولی كربلا میگوید: این منِ مادون هم مال من نباشد، تا من باشم. «در دو چشم من نشین، ای آنكه از من، منتری». این كدام «من» است كه «من»تر است كه باید این «من مادون» نماند تا آن «من» بماند؟ شما تماشا كنید كه در كربلا، آدم زن و فرزند و آبرویش را به مهلكه میآورد، برای اینكه پوچ نشود، گفتند حسینبنعلی فرد خارجی و ضد دین است، نظام فرهنگی آن زمان هم تا حدی این حرف را پذیرفت، ولی قبول دارید كه تمام مردم در آن زمان با همه چیزشان پوچ بودند. پسر سعد میخواست برای اینكه پوچ نباشد، مُلك ری را داشته باشد و حسین(ع) ثابت نمود كه اینها با داشتن همه چیز پوچِ پوچ هستند.