حسین(ع) میخواهد نشان دهد كه وقتی فكر مقدّس كشی و قداست زدائی در صحنه بیاید، همه بشریّت هلاك میشود چون بشر گرفتار زمین میشود. او میخواهد نشان دهد روحیهای كه در سقیفه شروع شد، كارش به اینجا رسید كه یك انسان مقدّس و متعالی را كشت. پس حسین(ع) باید دو كار انجام دهد اول اینكه ثابت كند كه او یك انسان مقدّس و متعالی است، دوم این كه به جامعه بگوید شما آنچنان شدهاید كه من را میكُشید. آیا صحبت های حضرت را در ظهر عاشورا خطاب به لشكر عُمر سَعد دیدهاید، میفرماید آیا زیر این آسمان غیر از من، پسر پیغمبری وجود دارد؟ بعد شروع میكند به نامبردن بعضی از افراد لشكر عمرسعد و سؤال كردن، كه آیا شما نشنیدهاید كه پیامبر(ص) فرمودند: حسن و حسین دو سید شباب اهل جنتاند؟ و بدین وسیله میخواهد ثابت كند كه من مقدّسترین آدم زیر این آسمان هستم. اگر خوب فكر كنید به این نتیجه میرسید كه امام معصوم كه مأمور هدایت جامعه است میخواهد بگوید ای مردم! خطری شما را تهدید میكند كه كارتان به جایی میرسد كه قداستكشی میكنید. ما امروز هم باید بسیار هوشیار باشیم، اگر دیدید كه در جامعه، انسانهای مقدّس واقعی با بقیه افراد برای شما ارزششان مساوی است، باید بدانید نطفه حسین كشی در این جامعه شروع شده است به همین علت است كه امام خمینی(ره) میفرمودند: نگذارید رزمندگان، در ادارات مورد بی مهری قرار گیرند. این هشدار دادن به همان خطر است، روحیه و فرهنگی كه مقابل فرهنگ یزیدی میایستد، آمده است تا مقدّسات حفظ شود حتی اگر كار به جایی كشیده شود كه خودش باید در صحنه نمایش كشتن مقدّسات، بازیگر اصلی گردد، همه بشریّت حیران هستند كه چگونه میشود عدهای، این آدمها را با این خصوصیات بكشند، اینها چه كار كردند؟
دكتر ادریس حسینی، استاد تاریخ (اهل تونس) در كتاب «راه دشوار هدایت» میگوید: من در زمانی كه سُنی بودم در حین خواندن تاریخ كربلا یك دفعه متوجّه شدم كه راستی چرا اینها را كشتند؟ یعنی امامحسین(ع) كاری كرده است كه حتی یك انگیزه ضعیف برای كشتن خودش در دشمن باقی نگذارد، تا آنجا كه در سخنانش به لشكر عمرسعد میفرماید: «اگر میخواهید بر میگردم». نه اینكه من از حسین بودنم بر میگردم، ولی من نیامدهام جنگ كنم، شما مرا دعوت كردید، آمدهام، اگر میخواهید بر میگردم نه یعنی از اینكه یزید بد است و من آمر به معروف و ناهی از منكرم، بر میگردم، خیر، حسین(ع) طوری عمل میكند كه دشمن نتواند بگوید چون حسین و یارانش میخواستند به شهر ما حمله كنند مقابلشان میایستیم. یعنی امامحسین(ع) میخواهد به تمام معنا، دشمن را خلع سلاح كند از اینكه انگیزه مقدّسی در آنها بماند، حتی به اندازهای كه بگویند كه چون حسین میخواست به شهر ما حمله كند ما جلویش را گرفتیم. جبهه مقابل اباعبدالله(ع) به كمك نور حسینی(ع) به ذلّتی رسید كه ظلمت محض شد. یا بگو ظلمت محض بودنش نمایان شد تا بشریّت در تحلیلهای خود از خود بپرسند: چگونه میشود كه یك جامعه تا این حدّ از سقوط پیش رود؟
دكتر ادریسحسینی میگوید: پس از اینكه این سؤال برایم پیش آمد یك مرتبه تكان خوردم و جدّم حسین مرا شیعه كرد. كربلا مرا شیعه كرد. چطور میشود حسین(ع) كاری بكند كه هزار و اندی سال بعد، یك تونسی به این مرحله برسد؟