سال 61 هجری هنگامهای است كه در آن سال افراد پنجاهساله پیامبر(ص) راندیدهاند، و شصت و هفتادسالههایی هم كه پیامبر(ص) را دیده بودند در سرازیری حیات، آماده بستن بار سفر آخرتند و اكثریت قریب به اتفاق مردم آنچه به یاد دارند راه و رسمی است جدای از راه و رسم پیامبر(ص). حال چگونه امامحسین(ع) باید آنها را متوجّه سیره پیامبر(ص) بكند و رسالت خود را كه عبارت است از «اِنَّماخَرَجْتُ لِطَلَبِ الْاِصْلاحِ فی اُمَّةِ جَدّی(ص)»(29) به انتها رساند؟ و حسین(ع) چنین كاری كرد. چگونه؟ آنطور كه كرد. در شرایطی كه هیچ راهی جز یأس نمانده بود امامحسین(ع) مأیوس نشد و قیام حسین(ع) یعنی همین كاری كه در چنین شرایطی انجام داد، با آن منطق و روشی كه انجام شد.
حاكمانی چون مغیرةبنشعبه، سعدبنعاص، ولید، عمربنسعد و دیگر اشرافزادههای قریش، حاكمان فاسق و ستمكار و تجملدوست و مالاندوزی بودند كه طی پنجاهسال، تمام افق تجزیه و تحلیل فكری نسل موجود را پركرده بودند و گویا به باور مردم چنین القاء شده بود كه حاكمیّت و ثروت، میراث همیشگی این باند است و ثروت همه مردم باید در اینها خلاصه شود. (كسانی كه حسینی فكر نمیكنند از اینكه فلان باند، روند جامعه را بهدست گرفته زود مأیوس میشوند. شماببینید پنجاهسال همه ثروت و پست های كشور دست یك گروه اموی میچرخید، در این مدّت نسلی هم در جامعه هست كه اصلاً پیامبر(ص) را ندیده و با سیرة آن حضرت آشنا نشده است)، حال در چنین جوّی حسینبنعلی(ع) اصلاً مأیوس نیست و بنای تغییر دارد.
جوّی حاكم بود كه در آن جوّ اصلاح معنا ندارد و یأس عین حكمت پنداشته میشود. (به عنوان مثال؛ ابنعباس كه بعد از معصوم از سیاستمداران عرب است به امامحسین(ع) میگوید: فایده ندارد و به نتیجهای نمیرسی و كشته میشوی؛ یعنی در آن روز، یأس، حكیمانهترین كار حساب میشد). و حسین(ع) در چنین شرایطی تمام این باورهای اختاپوسی را ویران كرد و اراده كرد كه همه چیز را تغییر دهد، و همه چیز را تغییر داد. ما شیعهها بیش از هزارسال است كه به نور حسینی زندگی میكنیم و بهراحتی بدون آنكه تلاش مضاعف كرده باشیم، امیدمان زنده است و هرگز به یأس فكر نمیكنیم و متوجّه نیستیم این همه نور و شور و شعور از كجاست. در این صدسالهای كه بعد از مشروطه، روح عشق حسینی به جهت حضورِ فرهنگ غربی در این كشور ضعیف شد و تحت تأثیر پوچیهای غرب قرارگرفتیم، تا حدّی از آن حیات پر امید دور شدهایم، ولی بحمد اللّه این روحیه در حال بازگشتن است و راستی به غیر از حكمت حسینی هر كاری بی نتیجه بود، همچنانكه حكمت حسینی هیچوقت بینتیجه نخواهد بود؛ انشاءالله در یك فرصتی باید روی این مطلب كاركرد كه در شور حسینی بینتیجه ماندنِ حیات اصلاً معنی نمیدهد. امام خمینی (ره) با همین روحیة حسینی، نهضتشان را شروع كردند و لذا پیروزی نصیب نهضت شد. این روحیه اصلاً مرگپذیر نیست. یعنی وقتی همة جوّ زمانه، ما را به غیرممكن بودن كارها محكوم میكند، حكمت حسینی است كه غیر ممكنها را ممكن میداند و در این حكمت اصلاً یأس جایگاهی ندارد.
مشكل دشمن همین است كه نمیتواند فرهنگ شیعه را به یأس بكشاند و خودش را بدون هیچ مقاومتی در تمام ابعاد زندگی مسلمانان جایگیر كند. شما ببینید در كشور ما چه كسانی مرعوب آمریكا هستند؟ مرعوب آمریكا شدن شكست است وگرنه آمریكا هیچ كاری نمیتواند بكند. نداشتن روحیة حسینی است كه رعب از آمریكا را در دل یك عدّه انداخته است. الآن در این كشور كسانیكه حسینی فكر میكنند، مرعوب آمریكا نیستند. بعضی از مسئولین و بسیاری از سیاست زدگان روشنفكر آنچنان مرعوب آمریكا هستند كه میگویند شما را قسم میدهم به خدا یكطوری با آمریكا كنار بیایید تا یك وقت بلایی سر ما نیاورد. باید به اینها گفت همین ترسی كه شما دارید، بدترین بلایی است كه بر سرتان آمده است. شما با وَهمهای ساختة آمریكا بهسر میبرید و نه با شور و شعور حسینی. حكمت حسینی انسان را در مقابل هیچچیز مرعوب نمیكند. فرهنگ حسین(ع) فرهنگی است كه دشمن نمیتواند اسلحة رعبش را به رخ آن بكشد و لذا برای دشمن دیگر اسلحهای نمیماند. وقتی كه انسان ترس از مرگ را كُشت همه قدرت دشمن را كشته است و كربلا یعنی همین. اگر آیتاللهمدرس(ره) در مقابل اولتیماتوم روسیه به نمایندگان مجلس فرمود: «قبل از مرگ، از ترسِ مرگ نمیمیریم»، چون او شاگرد كربلاست. كسانی كه شاگرد كربلا نبودند از رضاخان ترسیدند.