امّا فرهنگ كربلا، همه چیز را زیر و رو كرد، همانطور كه پدران یزید، اسلام را سحر میپنداشتند و بهكمك اسلام رسوا شدند، كربلا هم فرهنگ نمایش اسلام است، آنگاه كه در قلب انسانهایی مخلص، جای میگیرد. راستی چه توانی به انسان میدهد! و چه روحیهای به مسلمانان میبخشد! و چه زیبا چشم مسلمانان را به حقارت دشمنان اسلام میاندازد! - دشمنانی كه با نفی اسلام، امید به احیاء ارزشهای دوران جاهلیت دارند- و چه با اطمینان، پیروزی را تضمین میكند. نمونه آن حضرت زینب(س) است، آری؛ حضرت زینب(س) نمایش قدرت اسلام است كه چگونه یك زن داغدیده، قهرمانی را با همه ابعاد قهرمانی به ظهور میرساند، كربلا نشان داد چیزی برتر از قدرت هست و آن ایمان است و بنیامیه هرگز این را نفهمید، همچنانكه دشمنان شیعه هرگز این را نمیفهمند.
انسان در فرهنگ كربلا و در فرهنگ شهادت به روش امامحسین(ع) هرگز مرعوب دشمن نمیشود. شما در برخورد حضرت زینب(س) با یزید در آن خطبه مشهور این روحیه را ملاحظه خواهید كرد. بزرگان شیعه امروز هم اصلاً مرعوب آمریكا نیستند، ولی روشنفكران بی حسین(ع) مرعوب آمریكا هستند.
حال با دقت تمام به خطبه حضرت زینب(س) در برابر یزید توجّه كنید:
«اَلْحَمْدُللّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَ صَلَّی اللّهُ عَلی رَسُولِهِ وَ آلِهِ اَجْمَعینَ وَ صَدَقَ اللّهُ سُبْحانَهُ كَذلِكَ یَقُولُ: ثُمَّ كانَ عاقِبَةُ الَّذینَ اَساؤُا السُّوای اِنْ كَذَّبُوا بِایاتِ اللّهِ وَ كانُوا بِها یَسْتَهْزِوُنَ»
«آتش، پایان كار آنان بود كه كردار بد كردند، آنها برای ارضاء نفس خود آیتهای خدا را دروغ خواندند و آن را مسخره نمودند و با بیاعتنایی نسبت به آنها، از آنها گذشتند».
سپس فرمودند:
یزید! چنین میپنداری كه چون اطراف زمین و آسمان را بر ما تنگ گرفتی و ما را مانند اسیران از این شهر به آن شهر بردی، ما خوار شدیم و تو عزیز گشتی؟ گمان میكنی با این كار قدر تو بیشتر شده است كه این چنین به خود میبالی و بر این و آن تكبّر میكنی؟ وقتی میبینی اسباب قدرتت آماده و كار پادشاهیمنظم است از شادی در پوستت نمیگنجی. نمیدانی این فرصتی كه به تودادهاند برای این است كه نهاد خود را چنان كه هست آشكار كنی؟ مگر گفته خدا را فراموش كردهای كه فرمود : «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذینَ كَفَرُوا اَنَّما نُمْلی لَهُمْ خَیْرٌ لِاَنْفُسِهِمْ اِنَّما نُمْلی لَهُمْ لِیَزْدادُوا اِثْمًا وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهینٌ». (كافران مپندارند این مهلتی كه به آنها دادهایم برای آنان خوب است. ما آنها را مهلت میدهیم تا بار گناه خود را سنگینتر كنند، آنگاه به عذابی میرسند كه خواری و رسوایی است.)
دقت كنید ببینید برخورد حضرت زینب(س) برخوردی است الهی و تذكری عزّتمند. دلیلش هم این است كه در پایان سخنرانی آن حضرت یزید به چه ذلتی افتاد. حالا اگر زینب(س) از اوّل میفرمود: ای مردك فاسد، خدا تو را لعنت كند وچنین جملاتی را به كار میبرد، در پایان جلسه چه كسی ذلیلانه بیرون میرفت؟ اینكه انسان به گونهای حرف بزند كه عزّت خودش و حقارت دشمن در صحنه بماند ، كار بسیار سختی است كه آن را در حكمت اباعبدالله(ع) میبینیم و زینب(س) یكی از اركان این حكمت است. در فرهنگ ماركسیستی كه از سالها پیش به كشور ما آمده و هنوز هم هست اگر برخورد من با دشمن برخورد زینب گونه باشد آن فرهنگ میگوید تو از سر ضعف و ترس این چنین حرف میزنی. یعنی فرهنگ مبارزه ماركسیستی فرهنگ مبارزه بین دو قدرت است. شعارهای این فرهنگ، غضب زده و بی تعادل و بیحكمت است. در حالی كه در فرهنگ كربلا حكمت وتعادل تمام آن جبهه را فرا گرفته است و در عین اینكه هتّاكی در كار نیست، ولی ذلّتی هم در كار نیست، سراسر عزّت است و حقّ، هر چند فهم و شناخت این برخورد مشكل است.
وقتی ما نوار صحبتهای امام خمینی(ره) را كه در سالهای 42 شاه را نصیحت میكردند گوش میدادیم، ناراحت میشدیم، میگفتیم مگر شاه نصیحت كردنی است كه امام او را نصیحت میكنند؟ علت ناراحتی ما این بود كه فرهنگ كربلا را نمیشناختیم و حركات و حرفهای امام خمینی(ره) را با فرهنگ ماركسیستی یا بگو روشنفكری ماركسیست زده، كه در سالهای 53 و 54 ذهن نیروهای سیاسی را متأثر كرده بود، ارزیابی میكردیم. تا اینكه امام خمینی(ره) آمدند و از طریق انقلاب به لطف خدا فكرها را تصحیح كردند. هر چند ما هنوز در جامعه گرفتار آن بینش ماركسیستی هستیم. البته اینكه با صفا و وارستگی دشمن را حقیر كنیم و عزّت خودمان را هم حفظ نماییم كار سنگین و مشكلی است و هنوز در زندگی ما جا نیفتاده است.
حضرت زینب(س) در خطاب به یزید «یابْنَ الطُّلَقاء» میگویند كه منظور از طُلَقاء كسانی هستند كه وقتی پیامبر اكرم(ص) مكّه را فتح كردند به عدهای مثل ابوسفیان گفتند: شما خیلی بدی كرده اید و من هم شما را بخشیدم، ولی بروید كه جلوی چشم ما نیایید تا با حضور خود یادآور آن خباثتها نباشید. لذا جملهای كه حضرت زینب(س) میگویند، یادآوری آن حادثه است و این به اصطلاح فحش نیست، اگرچه یزید از این طریق تحقیر میشود. زینب(س) ادامه میدهد:
یَابْنَ الطُّلَقاء! این عدالت است كه زنان و دختران و كنیزكان تو در پس پرده عزّت بنشینند و تو دختران پیامبر را اسیر كنی، پرده حرمت آنان را بدری، صدای آنان را در گلو خفه كنی و مردان بیگانه آنان را بر پشت شتران از این شهر به آن شهر بگردانند؟ نه كسی آنان را پناه دهد، نه كسی مواظب حالشان باشد، نه سرپرستی همراهیشان كند و مردم از این سو و آن سو برای نظارة آنان فراهم شوند. اما راستی از كسی كه سینهاش از بغض ما آكنده است جز این چه توقّعی میتوان داشت؟ میگویی كاش پدرانم كه در جنگ بدر كشته شدند اینجا بودند و هنگام گفتن این جمله با چوب به دندان پسر پیغمبر میزنی؟ ابداً به خیالت نمیرسد كه گناهی كردهای و منكری زشت مرتكب شدهای. چرا نكنی؟ تو با ریختن خون فرزندان پیغمبر و خانواده عبدالمطلب كه ستارگان زمین بودند دشمنی دو خاندان را تجدید كردی. شادی مكن، چه، به زودی در پیشگاه خدا حاضر خواهی شد، آنوقت است كه آرزو میكنی كاش كور بودی و این روز را نمیدیدی. كاش نمیگفتی پدرانم اگر دراین مجلس بودند از خوشی در پوست نمیگنجیدند. خدایا: خودت حق ما را بگیر و كینه ما را از آنكه بر ما ستم كرده بستان.
دقّت كنید حضرت زینب(س) باز مسئله را به خدا برمی گرداند، یعنی تو خودت را با خدا به جنگ انداختی - من نیستم و تو- خداست و تو. این یك موضع بسیار مهمّی است كه همه تلاش حضرت این است كه این صحنه از بین نرود. نگاه حسینی حیات انسان را تا ابدیت میكشاند و سپس موضعگیری میكند.