ملاصدرا(ره) در ادامه میفرماید:
«و پیوسته این جدال و درگیری بین سپاه فرشته و شیطان با تمام ابزارها برقرار است تا بر قلب، آنچه متناسب با خود انسان و اختیار و انتخاب او است غالب شود».
این دو لشكر در جمعبندی نهایی با انواع الهامها و یا وسوسهها كاری میكنند كه ما برسیم به آنچه در اساس شخصیت خود، خود برای خودمان انتخاب كردهایم. از این نکتة دقیق غفلت نکنید که انسان خودش، خودش را انتخاب میكند و قبلاً هم عرض شد که انسان عین انتخاب است. این جنگ بین فرشته و شیطان در قلب انسان دو كار انجام میدهد؛ اوّلاً: حق و باطل را در روح ما جلوه میدهند، تا ما آنچه از باطل و یا از حق، متناسب با شخصیتی كه برای خود انتخاب كردهایم، همان را بگیریم. گاهی دو نفر یكی اهل سخن حق است و دیگری اهل سخن باطل، اوّلی حرفهای اهل حق را بیشتر دوست دارد و با انتخابی كه برای شخصیت خود اراده كرده است، متناسبتر میبیند. و دومی حرفهای اهل باطل را بیشتر میپسندد، چون در جمعبندی شخصیتش، خودش را طوری پذیرفته است كه در مسیر انتخاب باطل است و در واقع خودِ خود را در سخنان باطل او جستجو میكند، اوّلی آنچنان خودش را میخواهد كه در مسیر حق خود را باید بیابد و دومی آنچنان خودش را میخواهد و نهایت خود را دنبال میكند كه در سخن باطل بایدآن شخصیت را پیدا كند. عنایت داشته باشید که انسان خودش در جمعبندی شخصیتش نقش مهمّی دارد، حالا جنگ بین شیطان و ملك در درون این انسان برای به نهایترساندن آن شخصیتی است که خودش برای خودش انتخاب كرده است. حالا آن شخصیتی كه برای خودش انتخاب كرده است مطابق فطرتش هست یا نه، بحث دیگری است و ذات و فطرت او نسبت به هر شخصیتی كه برای خود انتخاب كرد بیتفاوت نمیباشد ولی فعلاً بحث این نیست، آنچه مورد تأكید است اینكه انسان در عرصة دمیدن وسوسة شیطان و الهام ملک در یک جمعبندی نهایی، شخصیت خود را خود انتخاب میکند.
میفرماید: این پیشنهادات متضاد از طرف شیطان و ملك همچنان بر او عرضه میشود «تا بر قلب، آنچه متناسب با خود انسان و اختیار و انتخاب او است، غالب شود». انسان ممكن است در جمعبندی خود، پیشنهادات مَلَك را بپذیرد، لذا دنبال آن میرود، یا ممكن است خودش این را میخواهد كه دنیا را بگیرد تا از دستش نرود، پس حالا حرف شیطان با انتخاب او سنخیت دارد، یا بر عكس خودش را طور دیگری میخواهد، كه این دنیا چنگی به دل او نمیزند، و لذا حرف ملك روی او اثر میگذارد. خلاصه در القائات ملك یا شیطان، هركس خودی را كه خود میخواهد مییابد و دنبالش راه میافتد.
این موضوع از بحثهای ظریف جبر و اختیار هم هست. اگر بحثهای گذشته خوب حل شود، روشن میشود که چرا ممكن است شخصی در زمان پیامبر خدا(ص) زندگی كند ولی هیچ تأثیری از آن حضرت نگیرد، چون شخصیتی كه برای خود انتخاب كرده است، آن شخصیتی نیست كه از طریق پیامبر خدا(ص) بتواند آن را رشد دهد.
به هر حال القائات ملك و شیطان همچنان به انسان میوزد و چه بخواهد و چه نخواهد او را در گذرگاههای متّضادِ انتخاب قرار میدهد تا در نهایت در جمعبندی با شخصیت خود، یكی از آن دو را برگزیند، حال اگر در این جمعبندی و گزینش، شیطان بر او غلبه كرد، راه دوری از خدا را بیشتر پیش میگیرد. و به تعبیر ملاصدرا(ره):
«دودِ هوس، آسمانِ دل او را آنچنان تاریك میكند كه اندیشه و بینش او از كار میافتد و جوانمردی و ایمان در او خاموش میشود».
آنوقت دیگر نسبت به دین خدا و تقوا و حلال و حرام خدا هیچ ادراكی ندارد. اوّلش اینطور نبود! حلال و حرام را میفهمید، ولی میترسید اگر به حلال خدا محدود شود از خیلی چیزها محروم گردد، ولی حالا دیگر آن حسّش از بین رفته است و هیچ سوسویی از نور معنویت هم در قلب خود ادراك نمیكند.
امیرالمؤمنین علی(ع) در رابطه با غلبة شیطان چنین مطرح میفرمایند كه:
«اِتَّخَذُوا الشَّیْطَانَ لِأَمْرِهِمْ مِلَاكاً وَ اتَّخَذَهُمْ لَهُ أَشْرَاكاً فَبَاضَ وَ فَرَّخَ فِی صُدُورِهِمْ وَ دَبَّ وَ دَرَجَ فِی حُجُورِهِمْ فَنَظَرَ بِأَعْیُنِهِمْ وَ نَطَقَ بِأَلْسِنَتِهِمْ فَرَكِبَ بِهِمُ الزَّلَلَ وَ زَیَّنَ لَهُمُ الْخَطَلَ فِعْلَ مَنْ قَدْ شَرِكَهُ الشَّیْطَانُ فِی سُلْطَانِهِ وَ نَطَقَ بِالْبَاطِلِ عَلَی لِسَانِهِ»(275)
«شیطان را جهت امور خود برگزیدند و خود را با پیشنهادهای او همسو دیدند و لذا بدینشكل آنها ابزار و دامهای شیطان شدند. ابتدا در سینههایشان جای گرفت و سپس در درون آن سینهها رشد كرد و دیگر شیطان چشم و زبان آنان را در اختیار گرفت و آنها را به مسیرهای انحرافی كشاند و برایشان زشتیها را زیبا جلوه داد و شریك او شدند و كردند و گفتند هر چه شیطان میخواست.»
چون عملاً شیطان بر قلب آنها غلبه كرد.
ملاصدرا(ره) در ادامه میفرماید:
«و اگر ملك بر قلب انسان غلبه كرد، صفات ملكی كه عبارت است از طاعت و بندگی در او ظاهر میشود و رشد بیشتر مییابد و آن میشود كه باید بشود»
این همان حالت است كه در اصطلاح به آن قرب نوافل میگویند كه خداوند میفرماید:
«إِنَّهُ لَیَتَقَرَّبُ إِلَیَّ بِالنَّافِلَةِ حَتَّی أُحِبَّهُ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِی یُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِی یَنْطِقُ بِهِ وَ یَدَهُ الَّتِی یَبْطِشُ بِهَا إِنْ دَعَانِی أَجَبْتُهُ وَ إِنْ سَأَلَنِی أَعْطَیْتُهُ».(276)
بندة من در اثر ادامة نوافل آنچنان به من نزدیک میشود که او محبوب من میشود و چون او را دوست گرفتم، من گوش او میشوم که به آن میشنود، و چشم او میشوم که به آن ببیند، و زبانش میشوم که بدان سخن میگوید و دست او میشوم که بدان میگیرد، اگر مرا بخواند جواب او را میدهم و اگر از من تقاضایی کند، برآورده میکنم.
به هر حال شما این تضاد را در قلب خود دارید و دائم در درون خود گرفتار این جنگ هستید و نمیخواهم بگویم در دام شیطان افتادهاید. امّا میخواهم بگویم تا كی این تضاد باید باشد؟ بیایید ملك را راه بدهیم و كار را تمام كنیم. آخرش ما باید تصمیم جدّی بگیریم. این تضاد هست، خودتان هم آن را میشناسید، چون خودتان میگویید كه گاهی در دینداری ضعیف میشویم و گاهی قوی. پای قلب كه وسط آمد، راحتتر متوجّه میشویم چگونه قلب عرصة شیطان و ملك است، امّا این هم درست نیست كه ما تا آخر همین طور كجدار و مریز با خودمان رفتار كنیم، بالأخره وقتی كه حق را دیدیم، با تأسّی به حركات پیامبران و ائمه معصومین(ع) دیگر آن را بپذیریم، تا شیطان امیدوار نباشد و همچنان یورش بیاورد تا تازه ملك بخواهد یورش او را خنثی كند. این خستهكردن خود و از بینبردن عمر است و از دست دادن فرصتها در این دغدغهها.
هركه از تن بگذرد جانش دهند
هركه جان در باخت، جانانش دهند
هركه نفس بتصفت را بشكنـد
در دل آتــش گلستــانـش دهـــند
هركه از ظُلْمات تن، خود بگذرد
خضــرآســا آب حیوانـش دهنــد
هركهبیسامانشود درراهعشق
در دیــار دوسـت سامانـش دهند
خداوند إنشاءالله به حقیقت پیامبر خدا(ص) و امام صادق(ع) در روز میلاد مبارکِ این دو ذات مقدس به ما توفیق دهد كه سروش مَلَك تمام وجودمان را با لطف و كرم خودش اشغال كند.
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»