تربیت
Tarbiat.Org

هدف حیات زمینی آدم ملک، شیطان، هبوط
اصغر طاهرزاده

آنگاه كه شیطان مأیوس می‌شود

در روایت داریم: «آخِرُ ما یَخْرُجُ مِنْ قُلُوبِ الصِّدیقین، حُبُّ الرِّیاسَةِ»؛(177) آخرین چیزی كه از قلوب صدیقین خارج می‌شود، حبّ ریاست است. حبّ ریاست، یعنی روح زمینی داشتن، یعنی روحیه‌ای که برای انسان شیرین است كه بر بقیّه حكومت كند. به جای این‌كه بندة حاكم هستی باشد و دوست داشته باشد خدا حكومت كند، دوست دارد خودش بر بقیه حكومت كند. صدیقین كسانی‌اند كه برنامه دارند همة حجاب‌های بین خود و خدا را برطرف كنند تا مال و سرمایة حقیقی خود را در آسمان دنبال نمایند، حالا می‌فرماید: آخرین حجابی كه از قلب آن‌ها خارج می‌شود - معلوم است سخت‌ترین حجاب است - حبّ ریاست است. حبّ ریاست یعنی كبر خود را دوست‌داشتن، صدیقین چون متوجّه‌اند باید راه بین خود و محبوب خود را در آسمان هموار كنند، متوجّة این حجاب می‌شوند و در رفع آن می‌كوشند و در این حال شیطان را از همة راه‌های ورود به خود مأیوس می‌كنند و در نتیجه بصیرت فهم حیله‌های شیطان در آن‌ها نهادینه می‌گردد و از رنج‌های وَهمی ‌برای همیشه آزاد می‌گردند. عمده آن است كه بفهمیم نقشة «لَاُزَیَّنَنَّ لَهُمْ فِی الْاَرْضِ»؛ كه شیطان برای ما فراهم كرده است، یعنی چه و چه رنج‌هایی برای ما به‌بار می‌آورد و ربّ مهربان ما هم از آن خبر داد تا ما بتوانیم با شناخت حیلة شیطان خود را از این رنج‌ها آزاد كنیم. خوشبخت كسی كه خود را از هر تشتّت خیالی آزاد كند و مواظب باشد با پشت‌کردن به آرایشگری‌هایی كه شیطان در زمین ایجاد كرده، خود را با شیطان همراه نكند. خداوند می‌فرماید: «اِنّا جَعَلْنا ما عَلَی‌الْاَرْضِ زینَةً لَها لِنَبْلُوَهُمْ اَیُّهُمْ اَحْسَنُ عَمَلاً»؛(178) ما آنچه را بر زمین است زینت زمین قرار دادیم تا انسان‌ها را آزمایش كنیم و معلوم كنیم چه كسی در بهترین عمل خواهد بود. پس ملاحظه می‌كنید كه آنچه بر زمین است، زینت زمین است و نه زینت ما انسان‌ها، ولی شیطان می‌آید آنچه زینت زمین است را زینت ما قرار می‌دهد و ما را از جهت‌گیری معنوی و آسمانی‌مان محروم می‌كند. در حالی که خداوند در راستای زینت حقیقی ما انسان‌ها می‌فرماید: «یا بَنی‌آدَم! خُذُوا زینَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ»؛(179) ای فرزندان آدم! بروید زینت خود را در مساجد به‌دست آورید. پس زینت انسان معنویت است و آن هم در مساجد به‌دست می‌آید و نه در كوچه و بازار. نیكبخت آن‌كسی كه بین زینت جان و روح خود و زینت زمین تفكیك قائل شد و زینت زمین را زینت خود نپنداشت و از هر آنچه او را از زینت حقیقی‌اش محروم گرداند، چشم پوشید و شیطان را نسبت به خود بی‌عمل گذارد. مردانه باید نبرد كرد، وگرنه عادتی بر عادت دیگر افزون آید و به جای آن‌كه همچون صدّیقین درصدد خارج‌كردن آخرین دستگیره‌های شیطانی باشیم، همواره دستگیره‌ای بر دستگیره‌های شیطان می‌افزاییم و آن‌وقت در انتظار تسلای حضرت پروردگار نیز هستیم! اگر به زیبایی‌های حیات ابدی چشم بدوزیم و متوجة آن شرایط بی‌انتها و پایدار گردیم و اگر در مصائب قبر و قیامتِ خود غور كنیم، یك‌جا دل از زمین برخواهیم كند و از هیچ مشقّتی در این راه هراس به‌خود راه نمی‌دهیم و به جای این‌كه بر خوشی‌های گذشته آویخته باشیم، به زیبایی‌های حیات ابدی دل می‌بندیم، باید خاضعانه از پروردگار خود بخواهیم كه خودش سرمایة ما باشد و نگذارد شیطان زمین را سرمایة ما قرار دهد. می‌فرماید: غیر بندگی سایه زندگی است و نه اصل زندگی، شما بدنتان سالم است، ولی بدن كه اصل شما نیست، شما به‌واقع بدون بدن هستید. خیلی چیزها در این دنیا در رابطه با بدن ما معنی دارد. حالا اگر بدن ما فرع شد، همه آن چیز‌ها فرع می‌شود. اگر روحتان اصل بود، با توجّه به این‌كه روح شما با خدا زنده است و با توجّه به خدا فربه و بانشاط است، پس شما فقط خدا را می‌خواهید نه زمین را. اما اگر به جای استفاده از بدن، بدن اصل شد، نوع برخوردِ با دنیا خیلی فرق می‌كند، مثل تفاوت مال‌داشتن است با مال خواستن. مال‌داشتن یك چیز طبیعی است، مثل ناخن‌داشتن است. مثل این است كه كسی بگوید ما ناخن داریم! این كه پُز ندارد. بگوید نان داریم! خیلی وضعمان خوب است! ناخن زاید بدن است و بدن زاید روح است. مال، زاید طبیعت است. یعنی مال دنیا حتی نسبت به ناخن با ما بیگانه‌تر است. مال‌داشتن غیر از مال‌خواستن است. هر كس مال بخواهد، باید بداند كه مال در رابطه با بدن است. بدن سایه‌ و اضافة انسان است. حالا این مال‌خواستن یعنی جهت روح را صرف سایة سایه خود كردن! ولی وقتی كه ما برای بدنمان به جای معنی فرعی، معنی حقیقی قائل باشیم خیلی چیزها كه حقیقی نیستند معنی حقیقی پیدا می‌كنند. مثل آجر برای ساختمان؛ آجر، واحد دیوار است. دیوار، واحد اتاق است. اتاق، وسیله‌ای است كه بدن من در آن سرما و گرما نخورد و مضافاً این‌که بدن من سایه و فرع حقیقت مَن می‌باشد، حالا جایگاه اتاق و آجر در كلّ زندگی انسان كجاست؟ اگر تماماً بندگی برایت مطرح باشد، این اتاق و آجر از آن رنگ و بوی وَهمی‌ كه برایشان حقیقت قائل بودی می‌افتد. می‌فهمی ‌عدّه‌ای كه این طبیعت را به عنوان ارضای مال‌خواهی جمع كرده‌اند، چه مصیبتی بر سر خود آورده‌اند. به قول مولوی:
نیستش درد فراغ و وصل هیچ

بند فرع است و نجوید اصل هیچ

احمق است و مـردة مـا و منی

كـز غـم فرعـش مجال وصل نی

آجرها جمع شده و اتاق شده و این اتاق در رابطه با بدن توست. حالا اگر بدنت مقصد تو شد، این آجرها اصالت پیدا می‌كند و قسمت جدّی زندگی محسوب می‌شود و از این طریق شیطان وارد می‌گردد، ولی اگر بندگی برایت اصل شد، باز هم آجرها هست، اما در رابطه با بُعد اضافه‌ای و سایه‌ای تو، حالا سایة شما چقدر اصیل است؟ حالا ببینید آجر و اتاق چقدر اصیل خواهد بود! دیگر آن اصالت و جدیّت وَهمی ‌از آجرها و خانه می‌افتد. به چه اندازه‌ای؟ به اندازه‌ای كه بفهمید بندگی برای شما اصل است. حال اگر كسی بنده شد - آن هم بنده مخلَص - فقط یك راه در جان خود می‌یابد و آن هم راه به‌سوی خدا است. خدا هم كه حق است و شیطان باطل، در راه حق، باطل نمی‌تواند بیاید. پس هیچ‌وقت شیطان با هیچ وسوسه‌ای نمی‌تواند در میدان جان این افراد قدم بگذارد، در آن حال - که انسان فقط یک راه بشناسد و آن راهِ به سوی خداست - اصلاً ورود شیطان ممكن نیست و شیطان در اغواء چنین اشخاصی مأیوس خواهد بود.
بندة مخلَص؛ یعنی بنده‌ای كه خود را کنار كشیده است و خدا را در همة ابعاد زندگی‌اش حاكم كرده و در نتیجه خداوند او را برای خود انتخاب كرده و با این نحوه از زندگی راه ارتباطش را با حق یگانه كرده است، پس تمام شخصیتش حقّانی شده است. از طرفی شیطان در راه‌های باطل می‌تواند وارد شود. پس حتماً در راه عابد واقعی كه شخصیتش حقّانی شده، شیطان نیست و نمی‌تواند وارد شود، این یك قاعده است که به اندازه‌ای كه خدا را بخواهید، شیطان اسیرو مأیوس است، و برعكس؛ به اندازه‌ای كه خدا را نخواهید، باطل به كمك حیله شیطان برایتان زینت داده می‌شود و چشم ما نسبت به دیدن عظمت اولیاء معصوم(ع) ضعیف می‌شود.
ما که داریم چمن‌های پر از سنبل و گُل

به دَمَن‌ها گُلِ خرزهره چرا بوی کنیم؟