روی این جمله تأكید زیاد داریم كه هر كس معنای خودش را نشناسد، هرگز به هیچ مرتبهای از كمال نمیرسد. مثلاً اگر یك مرغ خانگی، مرغ بودن خودش را ادامه ندهد و بخواهد كلاغ بودن را ادامه دهد، به هیچ كمالی نمیرسد. چون كلاغ بودن كه مربوط به مرغ نیست، و لذا اگر این مرغ كمالات كلاغ بودن را به دست آورد،شما هیچ ارزشی برای چنین مرغی قائل نیستید، هر چند این مرغ، كلاغ خوبی هم باشد و به خوبی هم قارقار كند.
اگر كمالات آدم بودن در شما ظهور پیدا كند، چون در آن كمالات واقع شدید، در آن حال خود شمایید كه كامل شدهاید. هركمال دیگری برای شما غیر از كمال مربوط به آدم بودنتان، نسبت به شما پوچی است. ما هر چیز دیگر شویم، از خودمان، ناخود شدهایم و مسلماً ناخودِ ما، ما نیستیم. برای همین هم میگویند انسان كاملشدن، شأن انسان است، همین طور كه مرغ كاملشدن، شأن مرغ است. بنابراین اگر كسی معنی خودش را ندانست، جهت خودش برایش درست تبیین نمیشود، در نتیجه خودش برای خودش گم میشود. معنی واژة «غَیّ» همین است. یعنی كسی كه بیهدف است و نمیداند كجا باید برود. یك وقت انسان هدف را گم نكرده، بلكه راه را گم كرده است، این آدم، گمراه است، یعنی میداند هدف چیست، منتها نمیداند از چه راهی برود. این غیر از كسی است كه اصلاً نمیداند به كجا باید برود. انسانی كه معنی خودش را نشناسد، در حالت «غَیّ» و بیهدفی است.(32) این دیگر دنبال پیداكردن جادهای نیست كه او را به هدف برساند، چون اصلاً نمیداند كجا باید برود. انسانی كه معنای خودش را گم كند، نمیداند با داشتن چه خصوصیاتی انسان خوبی است و با داشتن چه خصوصیاتی انسان بدی است. این در واقع هدف خودش را گم میكند و دیگر نمیداند كه گمراهی چیست؟ اولین نکتهای که آیات مربوط به زندگی در بهشتِ قبل از هبوط و سپس هبوط بعد از آن برای انسانها روشن میکند، هدف زندگی زمینی است تا از این طریق بتواند جایگاه و معنی امروزین خود را بشناسد و تجزیه و تحلیل درستی از گمراهی و هدایت بهدست آورد.