حال که روشن شد فلسفه خلقت آدم همین یك كلمه است، كه خدا میخواهد در زمین خلیفه تعیین كند و خلیفه خداوند هم حتماً مَجْلی و محل ظهور اسماء الهی است. معلوم میشود فلسفة خلقت انسان، ظهور اسماء الهی است و به همین جهت خلقت انسان به معنی خلقت زیباییها است. چون همة اسماء الهی، اَحْسن و نیكو و خوب است و خلقت خوبیها، خوب است. و چون همة اسماء الهی باید به طور كامل در خلیفة خداوند جلوه كند، پس اولاً: باید انسان خلق شود كه ظرفیت پذیرش همه اسماء الهی را دارد - برعكس ملائكه كه ظرفیت پذیرش همه اسماء را ندارند - ثانیاً: باید آن انسان، انسان كامل باشد، تا بتواند آن اسماء را به طور كامل اظهار كند و بروز دهد.
خلیفة خدا، نمایش «مستخلف عنه» و عامل نمایش تمام صفات الهی است و خداوند به جهت فیاضبودنش، میخواهد اسماء خود را بنمایاند و این خلیفه خداست كه محل نمایاندن اسماء الهی میشود، و علت خلقت انسان هم بر همین اساس است كه چون خداوند خودش را دوست دارد جلوههای خود را نیز دوست دارد، و چون خوبی را دوست داشتن خوب است، و جلوة خوبی را هم دوست داشتن خوب است، پس در راستای دوست داشتن خود و دوست داشتن نمایش اسماء حُسنای خود، انسان را خلق میكند.
حتماً متوجهاید كه ما خودمان را دوست داشته باشیم، بد است. چون ما در ذات خود چیزی نیستیم جز عدم، هر چه هست، خداست و جلوة اسماء او، ما فقیران الیالله هستیم. دوست داشتنِ عدم و ظلمت، بد است. ولی اگر خدا خود را و اسماء خود را دوست داشته باشد، دوست داشتن كمال مطلق و جلوههای كمال مطلق است. و در راستای چنین دوست داشتن است كه انسان خلق میگردد تا خلیفه خدا شود و کمالات الهی را به نمایش بگذارد.
فرمود: «عَلَّمَ ادَم الاَسْماءَ كُلَّها»(19) یعنی به آدم همة اسماء را آموخت و چون میخواهد خود را در آیینة مخلوق، به نحو کامل بنگرد و همه اسماء خودش را ببیند، انسان را خلق میكند. چرا خلق میكند؟ باز تكرار میكنم، دقت بفرمایید؛ چون خدا كمال مطلق است و دوست داشتنِ كمال مطلق، خوب است پس خداوند خودش را دوست دارد و در همان راستا ظهور كمالات خود را نیز دوست دارد و ظهور كمالات، به تعلیم اسماء به خلیفهای است كه بتواند محل ظهور آن اسماء باشد. پس علت و انگیزه خلقت، خودِ ذات خداوند است، تا بر خود نظر كند. یعنی خلق نمیكند برای هدفی، بلكه خود خداوند هدف خلقت مخلوقات است و به اصطلاح منشأ و انگیزة خلقت انسان، خود ذات حق است، به همین جهت هم شعری كه در رابطه با خلقت میگوید:
من نكردم خلق تا سودی كنم
بلكه تا بر بندگان جودی كنم
شعر کاملی نیست، چون در این شعر انگیزة خلقت بیرون از ذات تفسیر میشود، زیرا میگوید: خلق كردم تا بر بندگان جود و بخشش كرده باشم. در این شعر در انگیزة خلقت، نظر به غیر هست. در حالی كه وقتی «غیر» بیاید، دیگر «اَحَد»، «اَحد» نیست، اَحد یعنی فقط اوست. در واقع حرف صحیح این است که:
چو آدم را فرستادیم بیرون
جمال خویش بر صحرا نهادیم
فرمود: «عَلَّمَ ادَم الاَسْماءَ كُلَّها» چرا؟ چون فقط به خودش نظر دارد، «غیر» در صحنه نیست، اسماء الهی است و ظهور كمالات خدا. مگر میشود خدا به غیر نظر داشته باشد. به قول فیلسوفان «العالی لا یَلْتَفِتُ اِلَی السَّافِل» عالی هرگز به سافل نظر ندارد. خدا فقط به خودش نظر دارد. غیری در رابطه با خدا نیست، همة عالَم شئونات حقاند. پس اگر اسماء را دوست دارد، به خاطر این است که اسماء جلوههای خودش هستند. آدم را خلق كرد، چون میخواست اسماء خودش را در آینه مخلوق ببیند، و آدم آینه حق شد تا خداوند خود را در آینه مخلوق خود ببیند. به همین جهت به گفته حافظ:
نظری كرد ببیند به جهان قامت خویش
خیمـه در مزرعـه آب و گـل آدم زد
پس آدم را بری خودش خلق كرد تا در واقع خود را نظاره كند. به همین جهت در حدیث قدسی داریم كه ای آدم «خَلَقْتُ الْاَشْیاءَ لِاَجْلِكَ، وَ خَلَقْتُكَ لِاَجْلی»(20) همة عالم و اشیاء را برای تو خلق كردم، و تو را برای خودم.