«فَدَلاَّهُمَا(103) بِغُرُور(104)ٍ فَلَمَّا ذَاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُمَا سَوْءَاتُهُمَا وَطَفِقَا یَخْصِفَانِ(105) عَلَیْهِمَا مِن وَرَقِ الْجَنَّـةِ وَنَادَاهُمَا رَبُّهُمَا أَلَمْ أَنْهَكُمَا عَن تِلْكُمَا الشَّجَرَةِ وَأَقُل لَّكُمَا إِنَّ الشَّیْطَانَ لَكُمَا عَدُوٌّ مُّبِینٌ».(106)
پس شیطان با غرور و اظهار خیرخواهی، حیلهگرانه سقوطشان داد، و چون از درخت چشیدند آنچه میخواستند پنهان كنند برایشان آشكار شد و لذا جمعآوری برگهای بهشت را - برای اینكه به خود بگیرند - شروع كردند، خداوند از دور ندا كرد - زیرا دیگر از مقام قرب خارج شدهبودند، قبلاً فرمود: «هذِهِ الشجرة» چون نزدیك بودند- آری از دور ندا داد، مگر من شما را از آن درخت نهی نكردم؟ آیا من به شما نگفتم شیطان دشمن صریح و روشن شماست. پس شیطان با دروغ و قسم آنها را فریب داد و پایین كشید.
با حبّ دنیا نظرشان را به پایین انداخت. وجه تعلّقشان را دنیا قرار داد، حالا كه باید انسان وجه تعلقی داشته باشد - چون عین نیاز است - شیطان آن وَجه تعلّق را دنیا قرار داد و لذا دنیا را جهت اقناع آن وَجه تعلّق برای آنها زیبا نمایاند. چون بالاخره انسان دلش را باید به جایی بند كند، شیطان آن دل را به دنیا بند میكند و انسان بندة دنیا میشود، و دلی كه باید به اَحد بند میشد، با وسوسه و تکرار و دائم توجهدادن به دنیا، به شجره و كثرت بند شد؛ لذا فرمود: «فَدَلاَّهُمَا بِغُرُورٍ» یعنی زیرپایشان را با اظهار خیرخواهی و دروغ، خالی كرد تا از مقام اصلیشان سقوط كنند و لذا از آنچه باید فرار میكردند، به آن نزدیك شدند و به آن علاقهمند گشتند و در نتیجه «فَلَمَّا ذَاقَا الشَّجَرَةَ» همین كه از شجره چشیدند، عیوبشان آشكار شد - هنوز به خوردن هم نرسید - چون اصلاً دنیا را نمیشود خورد، فقط میشود چشید. شما كودكی را میچشید، جوانی را میچشید. آنها را كه نمیخورید كه جزء وجود شما شود، بلكه آنها را میچشید، برای همین هم باز شما، خودتان هستید و از کودکی و جوانی عبور میکنید.
مثلاً بنده وقتی این فرش را دوست داشته باشم جزء وجودم نمیشود، فقط برایم یك خوشی و خیالات بهوجود میآورد. اگر این فرش پیش شما باشد یك تصوری دارم كه مال من نیست، اما پیش من كه باشد یك تصوری برایم هست كه پیش شما نیست و در نتیجه مال من است و این یعنی چشیدن. میفرماید: «فَلَمَّا ذَاقَا الشَّجَرَةَ» وقتی كه شجره را چشیدند، یعنی نظر به دنیا انداختند «بَدَتْ لَهُمَا سَوْءَاتُهُمَا» خیلی عجیب است میفرماید: قسمتهای پست آنها برایشان جلوه كرد، نیازهای پست برایشان رخ نمود، نقصهایشان كه باید در مورد آن فكری نكنند ظاهر شد. تا قبل از این واقعه، این نیازها بود، ولی زیر پرتو لطف پروردگار، خودبهخود رفع میشد، خداوند شرایط رفع آن را خودبهخود فراهم كرده بود، کار آنها نظر به بالاتر از اینها بود. ولی آنها خودشان هم خواستند تقلایی بكنند تا خودی نشان دهند، و لذا همهچیز عوض شد، گرفتار جمعآوری وسایلی شدند كه به کمک آن وسایل رفع نیازهای مادی و پست خود را به عهده گیرند. به گفتة مولوی:
طفــل تا گیـــرا و تا پویـــا نبــود
مركبش جز گردن بابا نبــود
چون فضولی كرد و دستوپا نمود
در عنا افتاد و در كور و كبود
همینكه خواست خودش باشد و خودی نشان داد، حالا پدرش او را به زمین گذاشت كه برو هركاری میخواهی بكن، حالا به چهكنم چهكنم افتاد. در ادامه میگوید:
جانهای خلق پیش از دست و پا
می پریدند از وفا سوی صفا
كه همان زندگی قبل از نزدیكی به شجره بود، ولی با نزدیكی به شجره و هبوطی كه به همراه آورد، ما ماندیم و خودمان كه از این به بعد باید مشكلاتمان را رفع كنیم. میگوید:
چون به امر اِهْبِطُـوا بندی شــدند
حبس حرص و خشم و خرسندی شدند
آدمها چون خود را از زیر پرتو نور پروردگارشان خارج كردند، تا خودشان با نزدیكی به شجره خود را سیر كنند، حرصها و خشم و خوشحالیها شروع شد، تا قبل از آن در یك حالت غنایِ به وجود حق بودند، و از این به بعد باید با دنیا غنی شوند و با دنیا خوشحال گردند. و این قصة هر روز انسانها است كه دائم به شجره نزدیك میشوند و دائم از بهشت خارج میگردند، مگر اینكه به توكل برگردند و خود را در پرتو نور پروردگارشان قرار دهند كه:
كارساز ما، به فكر كار ما است
فكر ما در كار ما آزار ما است
فرمود: چون به شجره نزدیك شدند، عیوبشان برایشان ظاهر شد و از آن عفت ذاتی خارج شدند. چون همة ما یك عفت ذاتی داریم و آن نعمت بزرگی است، نعمت موهبی خداست، عموماً شهوات در هر انسانی به جهت حیایی که دارد، پنهان است و آشكار نیست. هر انسانی ناخودآگاه حیائی نسبت به کارهای حرام دارد كه به آن «عفت ذاتی» میگویند. حالا اگر انسان با پارهکردن آن عفت به میلهای شهوانی كه در او پنهان است، نزدیك شود این میلِ پنهان برایش جلوه میكند. و قبح آلودهشدن به آن برایش از بین میرود و از نزدیکشدن به آن خوشش میآید. درست است كه انسانِ ساكن زمین از شهوتش زیر مدیریت عقل و شریعت میتواند بهره ببرد ولی بحث مورد نظر این آیه خیلی عجیبتر از این حرفها است. میگوید: شما اصلاً در زمین نبودید كه میل به این چیزها داشته باشید، با زمینیشدن، این میلها بهوجود آمد حالا که ظاهر شد خداوند از طریق دستورات شرعی میگوید چگونه هدایتش كن و چگونه جهتش بده، میفرماید: با نزدیکی به شجره زشتیها و نقصهایشان برایشان آشكار شد، میل به دنیا؛ زشتیها و نقصهای وجود انسان را برای انسان آشكار كرد. با آشکارشدن عیوب، وجه حیاء آدمیت به خود آمد و لذا آدم و حوّا شروع كردند به برگ جمعكردن. «وَطَفِقَا یَخْصِفَانِ عَلَیْهِمَا مِن وَرَقِ» شروع كردند كه برای خود برگهایِ برزخیِ آن عالم را جمع كنند. چون شما از عریانی خود، بدتان میآید و نسبت به آن كراهت دارید. ولی اگر شیطان به صحنة زندگی ما پا گذاشت، زشتیهای ما نمایان میشود ولی از طرفی ما بُعدی داریم كه راضی به نمایش بدیهایمان نیست، به فكر چاره میافتیم.
شیطان شروع میكند به وسوسه كه شما باید نشان بدهید كه شخصیت مهمی هستید. حال همین كه وسوسه شیطان شروع شد و انسان مطابق آن وسوسه عمل كرد، یك غمی در عمق جان آدمی ظاهر میشود و به فكر میافتید كاری كنید - چون حیاءِ ذاتی دارید- البته اگر سریعاً به فكر چاره نیفتید، شیطان وسوسه را ادامه میدهد و آن وقت آن حیاءِ ذاتی ضعیف میشود و آرامآرام انسان از خودنمایی و عریانی در همة امور خوشش میآید. یعنی میلش با میل شیطان منطبق میشود و از میل ذاتیِ فطری خود جدا میگردد. خودنمایی یعنی توجه به غیر. یعنی توجه به عالم شجره و كثرت، در حالیكه جهت اصلی و فطرت ما نظر به خداوند یعنی نظر به «وحدتِ» مقابل كثرت دارد و بیش از توجه به ظاهر به غیب و باطن عالم نظر دارد، کسی که با غیبِ عالم اُنس داشت بیشتر اهل اَسرار و راز است.