در هر حال موضوع تعلیم اسماء، موضوع بسیار ظریفی است. هزار نكته در این قسمت نهفته است. این اسماء چیست که فقط آدم ظرفیت پذیرش و نمایش آن را دارد؟ ذات حق سراسر نور و کمال است، حقْ ذاتی است مستغرق در خود. حالا این ذاتِ سراسر نور و کمال، حتماً جلوه میكند و این جلوهكردن، ذاتی حق است. اگر جلوه نكند مقام او، «جواد» نیست، مقام بُخل است، در حالی که در ذات کمال مطلق، بخل نیست، در ذات او جُود و فیض هست. خداوند فیّاض است، به گفتة فیلسوفان «واجب الوجود، واجب الوجود است، از جمیع جهات». پس عین جُود و فیض است، نمیشود خدا جلوه نكند و یا فیض نداشته باشد. از طرفی دوگانگی بین خدا و فیض او نیست كه یك فیض داشته باشیم و یك خدا آن هم به دوگانگی. امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند: «مَعَ كُلِّ شَیْءٍ لا بِمُقارَنَةٍ، وَ غَیْرُ كُلِّ شَیْءٍ لا بِمُزایَلَة»(22) «او با هر شیئ هست، اما نه به مقارنه و اینكه عین آن شیئ باشد، و غیر هر شیئای است اما نه به دوگانگی، كه جدای از آن شیئ باشد». آری! «خداوند با همه اشیاء و با همة فیضهای خود هست، اما نه به یگانگی، و از آنها جدا است، اما نه به دوگانگی» برای تقریب به ذهن، مثل صُوَر ذهنی ما و خود ما، كه نه آن صور ذهنی عین ماست و نه جدای از ما است.
پس گفتیم او فیاض است و فیض از او جلوه میكند، ولی نه آن فیض عین خودش است و نه غیر خودش. و به همین جهت هم میگویید «لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ» یعنی این طور نیست كه خدا مخلوق خود را مثل مادر كه فرزند را تولید میكند، تولید كند. چون در این حالت یك نوع دوگانگی در كار است. در حالی كه رابطه مخلوق با خالق این طور نیست. خداوند در سوره نور مثال خوبی میزند. میفرماید:
«اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِی زُجَاجَةٍ ...»(23)
خدا نور آسمانها و زمین است، مَثَل نور او چون چراغدانی است كه در آن چراغی و آن چراغ در شیشهای است.
چراغی را در نظر بگیرید كه وسط آن یك حباب باشد،(24) وسط حباب یك فتیلهای باشد كه روشن است. شما ابتدا آن چراغ را روشن میبینید، در حالی كه آن روشنایی از آن حباب است، تازه آن حباب به وسیله آن فتیله روشن است و آن فتیله به جهت آن روغن یا نفتی كه در مخزنِ چراغ هست روشن میباشد. یعنی اصل همة این نورِ حباب و فتیله را از جای دیگر بدانید ولی آن نور در همه جا ظاهر است و نمیتوانید حباب را جدا و نور را جدا ببینید. و لذا فرمود: «اَللهُ نُورالسَّمواتِ وَ الْاَرْض» نور آسمان و زمین به جهت حضور و ظهور و جلوة «الله» است، و بحث دوگانگی بین اصل نور و مظاهر آن نیست، همچنان كه رابطه خورشید با نورهایی كه از آن صادر میشود همین طور است. از طرفی هم میتوان گفت: نورِ قسمت پایین خورشید همان نور بالایی است - چون نور است- و هم میتوان گفت: نور قسمت پایین خورشید نور قسمت بالا نیست - چون جلوة آن است و نه خود آن- ولی با اینكه از یك جهت نور پایین غیر نور بالایی است، این طور نیست كه نور پایین غیر نور باشد، یا یك مقداری ظلمت داخل نور پایین شده باشد، چون اصلاً ظلمت چیزی نیست كه بتواند داخل نور شود. ظلمت، عدم نور است. عدم كه چیزی نیست. حال متوجه میشویم که همه جا ظهور خدا است و چیزی جز خدا در صحنه نیست، ولی این ظهور به اسماء الهی است و نه به ذات خداوند، و از طرفی ظهورات اسماء متفاوت است. خدا «حـیّ» است، «قـدیـر» است، «سمیع و بصیر و لطیف» است. خدا وقتی در مقام ذات است، فقط اوست بدون هیچ ظهوری. از طرفی همانند نور دارای ظهورات است، وقتی هم كه ظهور كرد باز خدا است كه ظهور میكند، منتها به اسماء خود ظهور میكند، یعنی به اسم «حیّ» یا «قدیـر» یا «سمیـع» یا «غفـور» یــا «مُصَوِّر» ظهور میكند. به همین جهت میگویند: «اسم خدا، همان ذات است به صفتی خاص» چون اسم حی و قدیر و غیره، چیزی جز خدا نیست. پس وقتی هم كه میگویید: «یا حیّ و یا قیّوم» در واقع با خدا حرف میزنید، منتها با جلوة حیّ و قیّومیاش. و خدا هم جواب شما را با جلوة حیّ و قیّومیاش میدهد.
پس ذات الهی چون به صفتی جلوه كند «اسم» میشود. خود ذات كه فقط ذات است، وقتی جلوه كرد «حیّ»، «رحمان»، «رحیم» میشود. ما هر چه با خدا ارتباط داریم، با اسماء الهی مرتبط هستیم، نه با ذات. چرا كه اصلاً ارتباط با ذات خدا، حدّ مخلوق نیست، خود ذات با خودش ارتباط دارد، او بلندتر از آن است كه مخلوق بتواند با او ارتباط پیدا كند. به همین جهت توصیه میشود برای ارتباط با خدا به سراغ اسماء الهی بروید. «وَ لِلّهِ الأسْماءُ الْحُسْنی فَادْعُوهُ بِها».(25) گفت:
برو این دام در جایی دگر نه
كه عَنقا را بلند است آشیانه
در مقام ذات الهی چیزی نمیماند، همه در آن مقام هیچاند، هیچ. مثل وجود نور زرد و سبز و آبی است در نور بیرنگ، که نور زرد و سبز و غیره هیچ موجودیتی از خود ندارند.
تعبیر استاد ما این بود که: كنارة اقیانوسها گاهی بادهایی به سرعت 500 كیلومتر در ساعت میآید. حالا آیا كسی میتواند برود در آنجا بساط پهن كند و چیزی بفروشد؟ یا خودش و بساطش در هواست؟ اصلاً آنجا جایی نیست كه كسی بتواند بماند. اصلاً چیزی در مقام ذات نیست كه آن باشد و ذات هم باشد. حق است كه حق است. ولی وقتی كه حق جلوه كرد، باز حق است، اما به صفتی. پس در واقع وقتی كه میگویید «یا شافی»، یعنی «یا حق»، با ظهور شافی بودنش.