ملاصدرا(ره) در ادامه میفرماید:
«انبیاء(ع) چون خورشید در طول تاریخ بشر میتابند، ولی همانطور كه نور خورشید برای صاحبان چشم بینا مفید است، نور انبیاء هم فقط قلبهای طالب را متوجّه حق میكند».
آری؛ نور انبیاء برای قلبی كه طالب حق است مفید است، عین همین مسئله در طرف مقابل است، قلبی كه نور حق را نمیطلبد، ونور انبیاء برایش مفید نیست، حالا هر قدر هم كه برایش زحمت بكشند، نمیتواند آن نور را بگیرد. اگر گفت: «اَاَنْذَرْتَهُمْ اَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُون»؛ یا فرمود: «خَتَمَ اللهُ عَلی قُلُوبِهِم»؛(261) ای پیامبر! این آدمها در شرایطی هستند كه از نور تو نمیتوانند استفاده كنند، چون قلب و شخصیتی را برای خود انتخاب كردهاند كه محلّی برای پذیرش چنین تجلیّاتی نیست، بلكه محلّ پذیرش تجلیّات اسم غضب و قهر الهی است.
پس در واقع نور پیامبران(ع) برای كسانی كه طالب حقّاند و چشم دلشان باز است، کاملاً پیداست و به عنوان واقعیتی بسیار واقعیتر از واقعیات عالم محسوس، مورد پذیرش طالبان حق میباشد، ولی برای كسانی كه طالب حق نیستند، اصلاً نور و خوبی پیامبران پیدا نیست، چون آنچه كه برای اینها پیدایی حساب میشود، غیر حق است. بنابراین شیطان و نبی به عنوان مظاهر دو اسم خدا هر دو دعوت میكنند، و خداوند طالب هر اسمی را به وسیلة مظاهر همان اسم به كمال میرساند.
خدا ربّالعالمین است. ربّ یعنی كسیكه هر موجودی را در موطن خودش تربیت میكند. خدا از طریق شیطان كسانی را كه طالب باطل و طالب غضب الهی هستند تربیت میكند، و لذا آنها در نهایت به سوی غضب الهی سیر میكنند. و از طریق ملائكه كسانی را كه طالب رحمت الهی هستند هدایت میكند. در واقع طلب از خود فرد شروع میشود. حالا این طلب مطابق ذات و فطرت آن فرد هست یا نه، بحث دیگری است. مسلّم اگر كسی طالب اسم غضب الهی شد و با تجلّی اسم غضب الهی از منزل قدس الهی دور شد و به مرحلهای سقوط كرد كه آن مرحله پشتکردن به گرایشهای فطریاش بود و فطرت او اقتضای مرحله و جایگاه دیگری را داشت، مسئلة دیگری است. عذاب چنین فردی به جهت آن است كه بعداً كه به خود آمد و وارد قبر و قیامت شد، مییابد كه حقیقت و فطرت او چیز دیگری را طلب میكرد و سختترین عذاب ممكن نیز همین است كه انسان تا ابد بر خلاف فطرت و ذاتش به سر ببرد و در این حال با انواع عذاب روبهرو خواهد بود، آن هم عذابی كه روح و قلب او را آتش میزند.
میفرماید:
«همانطور كه فرشته و الهام او و پیامبر و قرآن، فرستادگان خداوند بهسوی بندگان حق هستند، هوای نفس و وسوسه هم فرستادگان شیطان به سوی پرستندگان طاغوت و فرزندان ظلمت دنیا میباشند».
در واقع انسانِ پرستندة طاغوت، در جمعبندی برای زندگی خود، ظلمت را میطلبد و طالب اسم قهر الهی است. حال دعوت كنندة به ظلمت، او را، به آن طرفی كه میطلبد هدایت میكند. پس شیطان، شیطنتطلبان را به استكمال شیطانیشان میرساند، در واقع موقعیت این افراد در هستی طوری است که خداوند به نحو دقیق و عمیقی در موردشان فرمود: «فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللهُ مَرَضاً»؛(262) خداوند از طریق مظاهر اسم قهر خود اینها را در طلبشان كامل میكند. اینها در قلب خود مریضاند و طالب ظلمتاند و خداوند هم از طریق شیطان و اسم قهر خود در راستای هدایت آنها بهسوی اسم قهر الهی، آن مرض را میافزاید تا آنها در طلب خود فعلیت پیدا كنند. چون این فرد میخواهد در دوری از خدا كامل شود، پس باید بر اساس اسم هدایت الهی در همان طلب، كامل شود زیرا «اِنّّه هُوَ السَّمیعُالْعَلیم»؛(263) خداوند هم شنوای طلب طالبان است و هم میداند كه چه چیزی طلب میكنند و همانی را كه طلب میكنند به آنها میدهد و چون اینها ظلمت و اسم قهر الهی را طلب میكردند خداوند تقاضای آنها را شنید و بهسوی همان اسم، هدایتشان كرد.
باز به آیه «فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللهُ مَرَضاً» دقت بیشتری بفرمایید که چرا میفرماید در عینی که در قلب این افراد مرض هست خداوند آن مرض را میافزاید، آیا این بدین معنی نیست که شرایط طلب ظلمت را بر اساس اسم هادی خود میافزاید؟
مگر نه اینكه خداوند با اسم غضبش مظاهری را به صحنه میآورد تا پرستندگان طاغوت از طریق آن مظاهر به آنچه كه میطلبند برسند؟ و مگر نه اینكه پرستندگان نور از خداوند هدایت به سوی نور میخواهند و شایسته است خداوند هدایت را از طریق مظاهر اسم رحمت به آنها بدهد تا شنوای طلب آنها شده باشد، پس«اللهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنُوا»؛(264) یعنی اسم «الله» كه جامع جمیع كمالات است، ولیّ كسانی است كه ایمان آوردند و لذا اسم «الله» با تمام كمالات لازمه بر قلب آنها تجلّی میكند. نتیجه آن میشود كه «یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ اِلیَ النُّور»، از ظلمات غفلت نسبت به حقایق، خارج میشوند و به سوی بهشت و مظاهر جامع اسماء الهی سیر میكنند، ولی طبق همان اسم سمیع علیم، «والَّذینَ كَفَرُوا اَوْلِیائُهُمُ الطّاغُوت»؛ خداوند برای كافران هم طاغوت را ولیّ و سرپرست قرار داده است، كه عرض شد طاغوت مظهر غضب الهی است. كفّار بر اساس نوع جمعبندی كه برای زندگی خود كردهاند، به غضب الهی پناه میبرند. معلوم است غضب نتیجهاش عذاب است، ولی اینها خودشان چنین چیزی را میخواهند. اگر كسی به غضب الهی پناه آورد، خدا او را در غضبش میپذیرد. اگر كسی به رحمتش پناه آورد، او را در رحمتش میپذیرد. حالا ملاحظه كردید كه اگر خدا بخواهد كسی را با غضب بپذیرد، باید مظهری از اسم غضب را به میدان بیاورد كه اسم آن شیطان و به تعبیر کلیتر طاغوت است و نتیجة آن عبارت است از؛ «وَالَّذِینَ كَفَرُواْ أَوْلِیَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَی الظُّلُمَاتِ أُوْلَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِهُمْ فِیهَا خَالِدُونَ»(265) اولیاء و سرپرست اهل کفر و طالبان غضب الهی طاغوت است که آنها را از نور خارج و به سوی ظلمت میبرد. تا اوّلاً: آنچه را كافر طلب كرده است به او بدهند. ثانیاً: اسم غضب در مظهر مناسب خود تجلّی كند. ابولهب طالب غضب خداست و اسم غضب خدا هم طالب ابولهب است و بر او تجلّی میكند و در قیامت هم صورت همین تجلّی اسم غضب بر قلب ابولهب، آتش قیامت است. به قول حافظ:
در كارخانه عشق، از كفر ناگزیر است
آتش كه را بسوزد گر بولهب نباشد؟
یعنی در نظامی كه باید به هر طلبی توجه شود، كفر هم باید به میدان بیاید تا آتش الهی، محلی برای تجلی خود داشته باشد و توازن اسم رحمت و غضب در صحنه باشد، هرچند ابولهب با سوء اختیار خود طالب چنین آتشی است.
آیا این نظام با این خصوصیات، نظام كاملی نیست كه هر كس آنچه را میطلبد - چه هدایت و چه ضلالت- به آن دست مییابد؟ حکمت اقتضا میکند که اگر انسان هدف باطلی را میخواهد بتواند بهدست آورد. این نشانة زیبایی نظام تكوین است. نظام تشریع قصّهاش جداست. در نظام تشریع چون انسانها سرنوشتشان به هم گره میخورد، لذا اگر ما به كسی كه میخواهد به طور علنی در جامعه مشروب بخورد، اجازه بدهیم این کار را بکند، ما را هم كه مشروب نمیخواهیم، گرفتار كارهای خود میكند و چون باید حق حاكم باشد، ما وظیفه داریم نگذاریم او مشروب بخورد. امّا اگر رفت در خانهاش و به طور پنهانی به آن کار دست زد، ما كاری به او نداریم و این است كه بین تشریع و تكوین نباید خلط شود. پس به هر صورت مظاهر غضب الهی و مظاهر رحمت الهی در عالم هست. و شیطان، مظهر غضب الهی و ملك، مظهر رحمت الهی است.