تربیت
Tarbiat.Org

هدف حیات زمینی آدم ملک، شیطان، هبوط
اصغر طاهرزاده

طرح قواعد تکوین به زبان تشریع

نكتة عمیقی كه امید دارم برای شما حل شود قسمت دوم فرمایش علامه(ره) است كه می‌فرمایند:
«لذا بحث‌هایی كه در مورد سجده آدم در قرآن مطرح است در حقیقت تصویری است از روابط واقعی كه بین نوع انسانی و نوع مَلك و ابلیس جاری است، چیزی كه هست این واقعیت را به صورت امر و اطاعت ملائكه و استكبار شیطان و رجم و طرد و سؤال و جواب مطرح شده، بیان كرد».
دقت كنید؛ می خواهند بفرمایند، داستان آدم و آنچه در جلسات قبل مطرح شد، لفظ و گفته نبود، حرف و كلام در آنجا مطرح نیست، تشریفات نیست. این‌طور نیست كه به طریق لفظی به ملائكه گفتند «اُسْجُدُوا» سجده كنید، پس آن‌ها هم سجده كردند و این‌طور نیست كه مثلاً با لفظ و كلمات به آدم گفتند، ای آدم از اسماء ملائكه به آنها خبر بده، و آدم هم با این گوش شنید و با این دهان خبر داد.
امیرالمؤمنین(ع) می‌فرمایند: «إنّما کَلامُهُ سُبْحانَه فِعْلٌ مِنْه اَنْشَأهُ وَ مَثَّلَهُ»(123) قول و کلام خدا، همان فعل او است که چیزی را ایجاد می‌کند و چیزی را متمثل می‌نماید. در واقع آنچه خدا انجام می‌دهد قول خدا است، نه این‌كه گفتاری مثل گفتار انسان برای خداوند مطرح باشد. خداوند قصة «‌شدن‌ها» را در قرآن به زبان بشر برای ما می‌گوید. و این مسئله باید إن‌شاء‌الله برای عزیزان به خوبی حل شود. گفتگوهای دنیایی مخصوص نظام عالَم ماده است و معنی ندارد که گفتگوی بین ملائكه و آدم و ابلیس در آن عالَم بدین صورت واقع شود. باید بدانیم شریعت؛ قصة تكوین را به زبان بشر بیان می‌كند و این معجزة عظیمی است كه پیامبر(ص) به كمك وحی برای ما آورده‌اند، قصة بودن و شدن عالَم را از طریق جبرائیل(ع) به صورت لفظ می‌شنوند و بعد ارائه می‌دهند و به همین جهت است که اگر كسی نتواند مبانی تكوینی آیات تشریعی را بشناسد، خیلی مسائل - از جمله معجزه‌بودن قرآن- برایش حل نیست، و در واقع معنی و جایگاه دین را هنوز درست نشناخته و نمی‌داند الفاظ قرآن یك حقیقت وجودی دارند و این الفاظ، صورت تشریعی آن حقایق تكوینی است.
قرآن می‌فرماید: «اِنْ مِنْ شَیْئٍ اِلاّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبیحَهُم،...»(124) هیچ چیز نیست مگر این‌كه تسبیح خدا را می‌گوید ولی شما فهم آن تسبیح را ندارید، پس این سنگ‌ها هم تسبیح خدا را می‌گویند حالا كسی بگوید با چه صدایی تسبیح می‌گویند؟ صدایشان بم است یا زیر؟ این فرد با طرح این‌گونه سؤالات نشان می‌دهد كه اصلاً جایگاه موضوع و ساحت آن را نمی‌داند، صد کتاب تفسیر هم که بخواند باز نمی‌فهمد، چون تفاوت تكوین و تشریع را نمی‌شناسد. فكر كرده حالا كه طبق آیه فوق همة عالَم تسبیح حق را می‌گویند، حتماً باید لفظ در كار باشد.
پس یكی از نكاتی كه اگر حل شد انسان در فهم دین خوب جلو می‌رود همین چگونگی رابطة بین «تكوین» و «تشریع» است و این‌كه چگونه خداوند روابط واقعی را به قالب لفظ بر پیامبرش(ص) وَحی فرموده‌است و بفهمد یعنی چه كه خدا مثلاً به ملائكه می‌فرماید: سجده كنید.
در فلسفه مطرح است كه بسیاری از افراد به‌جای این‌كه فیلسوف باشند، مُتُفَلْسِف‌اند. یعنی در عین این‌كه الفاظ فلسفی را به‌كار می‌برند ولی روح فلسفه را نفهمیده‌اند، هرچند كتاب فلسفی هم بنویسند و فلسفه هم درس بدهند. چون یكی از نكاتی كه در فلسفه باید برای فرد حل شود این است كه بتواند هر پدیده‌ای را از جایگاه وجودی‌اش تحلیل كند، به اصطلاح به «مُوجود بِما هُوَ موجودٌ» نظر كند، نه این‌كه از ماهیت و چیستی موجود سخن بگوید. تازه نگاه فلسفی به عالَم وجود، یك نگاه متوسط است چون اگر از موجود بما هو موجود سخن می‌گوید از مفهوم وجود بحث می‌کند. حقیقت وجودی و حضوری هرچیزی را دین می‌یابد و به زبان بشری، قصة وجودی عالَم را بیان می‌كند و لذا علامه‌طباطبایی(ره) در بارة داستان آدم و حوا كه قرآن به زبان الفاظ بشری نقل كرده است، می‌فرماید: «در حقیقت تصویری است از روابط واقعی».
روی این جمله باید خیلی فكر كنید. روابط واقعی یعنی شرایطی كه روابط لفظی در كار نبوده است، بلكه قصة بودن و واقعیت آن‌ها را حضرت جبرائیل(ع) به صورت ایجاد لفظ به حضرت‌محمد(ص) وحی كرده‌است، به ‌طوری كه آن الفاظ را گوش حضرت پیامبر(ص) شنیده است‌، ولی در عالمی که موضوع آدم و ملائکه و ابلیس واقع شده لفظ و گفت و شنود نبوده، روابط واقعی و وجودی بوده است و نه قراردادی، بلكه در آنجا آدم به ارادة خداوند عین اظهار اسماء است. حالا آدم كه عین اظهار اسماء است در زبان تشریعیِ دین به آن می‌گویند: «قالَ یا آدم اَنْبِئْهُمْ بِاَسْمائِهِم» یعنی خداوند به آدم گفت: ای آدم از اسماء ملائكه به آن‌ها خبر بده. یعنی خدا - نعوذبالله - حرف زده است و آدم شنیده‌است؟ آنجا که مقامِ لفظ نیست و مقام آدم در آن‌جا، مقام گوش داشتن نیست. گوش و لفظ مربوط به زمین و عالم حرکت و ارتعاشات است در حالی که آدم و ملائكه در آن شرایط در مقام برزخ‌اند، نه در مقام زمین.
بنده به دوستان عرض كرده‌ام اشعار حافظ بیشتر قصة تكوین عالَم است و فرق می‌كند با شعرهای سعدی - هر دو خوب‌اند ولی جایگاه شعرهای حافظ، قصة تكوینیات است منتها به زبان بشری-. مثلاً می‌گوید: «دوش دیدم كه ملائك در میخانه زدند» یعنی حقیقت وجودی ملائكه آنچنان است كه با عشق عبادت می‌كنند و عملاً با عبادات خود درِ میخانة غَلبات عشق را می‌زنند، عباداتشان مثل بسیاری از انسان‌ها نیست كه از سر تكلیف به آن تن داده‌اند. حالا شما ببینید این واقعیت وجودی را به زبان بشری می‌گوید و اگر كسی موضوع تكوین و تشریع را نشناسد فهم اشعار حافظ برایش مشكل می‌شود. قرآن در بسیاری از موارد همین‌طور است كه قصة واقعیات را به زبان قراردادیِ بشری مطرح می‌فرماید و اگر ما غفلت كنیم كه اصل قضیه، قراردادی و اعتباری نیست، بلكه قصة وجودی و واقعی و مربوط به عالم تکوین است و با روابط خاص خود و نه با روابط دنیایی باید آن را ارزیابی کرد، در فهم آن‌ها به اشتباه می‌افتیم.
ممكن است بنده به فرزندم بگویم، آن ظرف آب را بیاور این دستور، مطابق عالم تشریع است. اما یك وقت به چشمم می‌گویم آن ظرف را درست و دقیق ببین. این نوع؛ گفتن‌ با آن اولی فرق دارد. در حالت دوم الفاظی در كار نبود، رابطة وجودی بین ارادة من و چشم من واقع شد و لذا چشم من عمل دیدن را انجام داد. در عالم غیب و معنی، گفتن به صورت دوم است نه به صورت اول. در حالت دوم رابطة واقعی بین نفس من و چشم من برقرار شد بدون آن‌كه لفظی به میان باشد. حالا اگر خواستیم رابطة نوع دوم را به زبان بیاوریم و برای كسی بیان کنیم، می‌گوییم به چشمم گفتم كه ای چشم، خوب و كامل ببین. در حالی‌كه لفظی در میان نیامد، چرا كه اصلاً الفاظ، اعتبار بشر است و ربطی به واقعیت ندارد. بعضی از انسان‌‌ها قرار گذاشته‌اند که به فلان شیئ بگویند«آب»، و بعض دیگر قرار گذاشته‌اند که بگویند «ماء». در عالم معنی جای این الفاظِ قراردادی نیست. آری می‌شود قصة تكوینیات را به الفاظ قراردادی بشر در آورد، ولی باید توجه داشت كه اصل قضیه به صورت لفظی نبوده است، مثلاً ممكن است ما بگوییم «آب می‌گوید كه من روان هستم» این جمله دروغ نیست، اما ما موضوع واقعی را در مقام لفظ و اعتبار بشری آوردیم. اصل موضوع در مقام لفظ نبود. واقعیت این است كه آب می‌رود. ما می‌آییم به قول اقبال‌لاهوری می‌گوییم موج گفت: «هستم اگر می‌روم، گر نروم نیستم».
داستان آدم در قرآن داستان بودن و نحوة بودن ما است. خداوند قصة بودن ما را به زبان تشریع به حضرت پیامبر(ص) وحی فرمود و لذا آیات قرآن مثل قوانین بشری نیست. قوانینی كه بشر می‌گذارد قراردادهایی است برای ادامه زندگی، بدون آنكه ریشه در عالَم هستی داشته باشد و به‌همین جهت هم می‌توان آن‌ها را تغییر داد. اما یك وقت است قرآن قصة بودن را می‌گوید، در این حال تغییر آن قصه مساوی تغییر بودن است، آدم باید از آدمیت بیفتد تا این قصه عوض شود.