براى روشن شدن پاسخ این شبهه باید توجه كرد به این كه انسان موجود واحدى است، ولى داراى ارگانها، اندامها و ابعاد گوناگون است و این ابعاد به هم پیوسته و در هم تنیده است. انسان تنها بُعد اقتصادى ندارد، تا وقتى كسى قانونى براى اقتصاد وضع كند و بُعد اقتصادى جامعهاش را اداره كند كارش سامان پذیرد. اقتصادش با سیاستش مربوط است، سیاستش با احكام اجتماعى و مدنىاش مربوط است، احكام مدنىاش با احكام جزایىاش مرتبط است و همه آنها با احكام بینالمللى ارتباط دارند و مجموع آنها با بُعد معنوى، روحى و اخلاقى انسان ارتباط وثیق مىیابند. انسان ده موجود نیست و ده روح ندارد، انسان یك روح الهى دارد كه داراى ابعاد گوناگون و شؤون مختلف است، امّا همه به هم مربوطاند. پس اگر نقصى در یك بُعدى پیدا شود، به نوبه خود، در سایر ابعاد تأثیر مىگذارد. خدایى كه انسان را آفریده است و زندگى اجتماعى را براى انسان مقرّر فرموده، عواملى براى سامان گرفتن زندگى اجتماعى در فطرت انسان قرار داده است كه انسان بطور طبیعى و فطرى به زندگى اجتماعى گرایش پیدا كند. بنابراین، خدا از آفرینش انسان هدفى داشته است و آن هدف این است كه انسان در سایه زندگى اجتماعى به كمالات انسانى برسد و همه ابعاد وجودىاش كه در خدمت بُعد روحى و معنوى است، در جهت تكامل پیش برود و در نهایت انسان به سر حدّ كمال مطلوب برسد كه:
«وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الاْءِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ»(118)
( صفحه 242 )
آنچه گفته شد، باید در سایه عبادت كه پیوند ناگسستنى با توحید و ربوبیّت دارد صورت پذیرد و گرنه كمال انسانى به وجود نمىآید. البته در غیر این صورت ممكن است بظاهر نظمى در جامعه پیدا شود كه آن هم جاى تأمل دارد، نظیر نظمى كه امروز در كشورهایى كه سَمبل آنها آمریكاست وجود دارد و ملاحظه مىشود كه در تمام دبیرستانهاى آمریكا كه الگوى كشورهاى متمدّن دنیاست، باید پلیس مسلّح حضور داشته باشد و با وجود حضور نیروى مسلّح، هر روز در این دبیرستانها قتل و جنایت واقع مىشود. این همان نظمى است كه بشر برقرار كرده است و همچنین سایر مفاسد و جنایاتى كه چندش آورتر است.
حتّى اگر فرض شود كه بدون اِعمال قوانین الهى و توجه به بُعد معنوى انسانْ نظم ظاهرى و مدنى در جامعهاى برقرار بشود، باز هم هدف نهایى زندگى او تأمین نشده است. مگر زندگى انسان چون زندگى موریانه است؟ یا جامعه انسانى مانند جامعه زنبور عسل است كه با یك نظم ظاهرى كارش به سامان برسد؟ همه این نظامها، امنیّتها، تكاملها، رشدها، علوم، صنایع و تكنولوژىها مقدمهاى است براى این كه روح انسانى تعالى پیدا كند و به خدا نزدیك شود. چه كسى این روابط را بخوبى درك مىكند؟ چه كسانى مىتوانند بگویند كه اگر انسان چه نوع غذایى بخورد و چگونه زندگى كند در قرب الهىاش مؤثر است؟ چه كسى باید مشخص كند كه آیا خوردن گوشت خوك و نوشیدن شراب، در سعادت ما مؤثر است یا خیر؟ پزشكان دنیا هر چند در علم طب پیشرفت كنند، به این نتیجه مىرسند كه زیاده روى در نوشیدن الكل ممكن است به سلولهاى مغز صدمه بزند، اما نمىدانند كه آیا به سعادت نهایى انسان صدمه مىرساند یا خیر؛ زیرا تجربهاى در آن زمینه ندارند و اساسا آن مسأله تجربه بردار نیست.
قوانین زندگى انسان باید طورى تنظیم شود كه همه ابعاد زندگى وى را تأمین كند و تنها به بهداشت جسمانى و بهبود وضع اقتصادى و سیاسى وى اكتفا نكند و نباید آنها را جدا از سایر ابعاد در نظر بگیرد، بلكه ارتباط همه ابعاد را با هم در یك نظام منسجم و هماهنگ برقرار كند و چنین اطلاع جامعى را، براى برقرار كردن ارتباط بین این ابعاد و جهت دادن به آنها به سوى كمال نهایى، كسى جز خداى آفریننده ندارد. از این روست كه قانون را خدا باید وضع كند. به علاوه، كدام قانونگذارى است كه در موقع قانونگذارى بتواند خود را از گرایش به منافع شخصى تخلیه كند. آشكار است كه هر گروهى كه به قدرت مىرسد، سعى مىكند قوانینى وضع و پیاده كند كه به نفع خودش باشد. به عنوان مثال، در همین كشورهاى اسلامى، به محض این
( صفحه 243 )
كه دولتى بر سر قدرت مىآید مقرّرات و بخشنامههاى جدیدى وضع مىكند كه غالبا به نفع گروهى مىباشد كه سركار آمده است، تفاوت نمىكند كه چپ باشد یا راست؛ این خاصیّت طبیعت انسان است و به هر حال همه انسانها كه معصوم نیستند.
كسى مىتواند از گرایشهاى فردى و گروهى مبرّى باشد كه این مسائل نفعى براى او نداشته باشد و او خداست. اگر هر كس دیگرى قانونى وضع كند، ممكن است به نفع یا به ضرر وى باشد، اما قوانین خدا نفع و ضررى براى او ندارد و او تنها نفع و ضرر انسانها را ملاحظه مىكند. پس از یك طرف، علم او بىنهایت است و از طرف دیگر نفعى از وضع قوانین نمىبرد؛ علاوه بر این كه حقّ ربوبیّت بر انسانها را داراست و اگر انسان بخواهد به كمال برسد باید حقّ ربوبیّت الهى را ادا كند. البته این یك بحث دیگرى است و احتیاج به توضیحات بیشترى دارد و در این فرصت كوتاه امكان بررسى آن نیست.
انسانها حقوقى بر گردن هم دارند و حقوقهاى عرْضى را مىشناسند، مانند حقّى كه كشاورز بر كارگر و كارگر بر كشاورز دارد و یا حقّى كه فرماندار بر مردم و مردم بر فرماندار دارند. مردم این حقوق را مىشناسند، اما آیا حقّى را كه خدا بر مردم دارد و راه اداى آن را مىشناسند؟ اساس بینش اسلامى این است كه رأس همه حقوق، حقّ خداست. بنابراین، ابتدا باید آن را ادا كرد تا حقوق مردم در سایه حقّ خدا شكل گیرد. پس آیا مىتوان در قوانین موضوعه حقوق انسانها را لحاظ كرد، اما حقّ خدا را در نظر نگیریم؟ اساسا اگر حقّ خدا در نظر گرفته نشود، آیا نسبت به حقوق خداى متعال ستم و جفا نشده است؟ و آیا با این ناسپاسى مىتوان به كمال انسانى دست یافت؟
كدام ناسپاسى بالاتر از ناسپاسى نسبت به خدا مىباشد كه آیه قرآن به آن اشاره دارد: «إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظیمٌ»(119) بالاترین ظلمها، ظلم به ساحت ربوبیّت الهى است. بنابراین، اگر حقّ
الهى را در نظر نگیریم مرتكب ظلم بزرگى شدهایم. آن وقت چگونه مىتوانیم نسبت به دیگران عدالت داشته باشیم؟ چگونه انسان مىتواند عادل باشد، در حالى كه نسبت به آفریننده خود ظلم مىكند؟ و چنانكه گفتیم از جمله شركها اعتقاد به حقّ قانونگذارى براى غیر خداست.
پس هم بدان جهت كه خدا نسبت به همه مصالح ما آگاهى كامل دارد و هم بدان جهت كه خدا نفعى در قانونگذارى ندارد و هم از آنرو كه حقّ ربوبیّت تشریعى بر انسان دارد، باید در
( صفحه 244 )
مرحله اوّل قانون خدا رعایت شود، سپس مقررات كسانى كه از طرف خدا مأذون هستند؛ آن هم در محدودهاى كه او اجازه مىدهد، تا انسان مشمول این آیه نگردد:
«قُلْ أَرَأَیْتُمْ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ لَكُمْ مِنْ رِزْقٍ فَجَعَلْتُمْ مِنْهُ حَرَاما وَ حَلالاً قُلْ ءَاللَّهُ أَذِنَ لَكُمْ أَمعَلَى اللَّهِ تَفْتَرُون.»(120)
بگو آیا روزىهایى را كه خداوند بر شما نازل كرده دیدهاید كه بعضى از آنها را حلالو بعضى را حرام قرار دادهاید؟ بگو آیا خداوند به شما اجازه داده، یا بر خدا افترامىبندید (و از پیش خود حلال و حرام مىكنید؟)
و در آیه دیگر مىفرماید:
«وَ لاَ تَقُولُوا لِمَا تَصِفُ أَلْسِنَتُكُمْ الْكَذِبَ هذَا حَلاَلٌ وَ هذَا حَرَامٌ لِتَفْتَرُوا عَلَى اللَّهالْكَذِبَ، إِنَّ الَّذِینَ یَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ لاَ یُفلِحُونَ.»(121)
و با دروغى كه بر زبانتان مىرود مگویید: این حلال است و آن حرام، تا بر خدادروغ بندید. همانا كسانى كه بر خدا دروغ ببندند رستگار نخواهند شد.
بنابراین، براى اداىِ حقّ ربوبیّت تشریعى الهى ابتدا باید سراغ قانون خدا رفت، سپس بررسى كرد كه او به چه كسى اجازه داده است كه قانون وضع كند و یا چه كسى اجازه دارد كه قوانین را اجرا كند. چون اگر اجراى آن قوانین هم به دستور او نباشد، باز تصرف در بندگان خدا، بدون اذن مولایشان، صورت گرفته است. در بینش الهى تصرف در وجود خود هم، اگر برخلاف رضاى خدا باشد، جایز نیست؛ چه رسد به تصرف در دیگران. از اینرو، انسان حقّ خودكشى ندارد. ممكن است در نظام لیبرال غربى گفته شود كه چون انسان مالك خودش است، حقّ خودكشى دارد، اما در نظام الهى چنین نیست. انسان بر خویش مالكیّت ندارد، بلكه از آنِ خداست؛ پس حقّ خودكشى نیز ندارد، زیرا خدا به او چنین اجازهاى نداده است. روح و حیاتى كه خداوند به انسان واگذار كرده اختیارش به دست خداست و نه به دست دیگرى. پس كسى كه حق ندارد جان خود را تلف كند، چگونه مىتواند به دیگرى اجازه دهد كه جان او را بگیرد؟
كسى كه اجازه ندارد دست خود را قطع كند و یا چشم خود را نابینا كند، زیرا مالك آنها
( صفحه 245 )
خداست و او چنین اجازهاى نداده است، چگونه مىتواند به دیگرى اجازه دهد كه دست دزدى را قطع كند و یا شخصى را زندانى كند؟ هیچ كس چنین حقّى ندارد، زیرا دیگران بندگان خدا هستند و بدون اجازه خداوند نمىتوان در آنان تصرف كرد. پس در قانونگذارى و نیز در اجراى قانونْ اذن خدا معتبر است، كوتاه سخن این كه نظریه سیاسى اسلام در این باب بر این اساس مبتنى است كه ربوبیّت تشریعى الهى ركن توحید است و اگر كسى این ركن را رعایت نكند، مرتكب كفرى چون كفر ابلیس شده است.
( صفحه 247 )