پاسخ شبهه فوق را از زاویه رویكرد تكوینى و تشریعى ارائه مىدهیم، چه این كه ما مواجه با دو مقام هستیم: مقام تكوین و مقام تشریع. به عبارت دیگر، مقام هستها و واقعیتها و دیگرى مقام بایدها و تكلیف. به تعبیر سوم، عالم واقعیّات و دیگرى عالم ارزشها (البته تعابیر فوق در محتوا همسو هستند و به جهت تسهیل فهم و درك افراد در سطوح مختلف تعابیر متعددى ارائه گشته است.) حال از نظر تكوین باید دید كه ما چه نسبتى با خداوند داریم. چون اگر كسى از اصلْ اعتقاد به خداوند نداشته باشد، فرض نسبت با خدا در نظرش بیهوده خواهد بود؛ اما كسى كه به خداوند اعتقاد دارد، لااقل قبول دارد كه آفریده اوست و خالقیّت خدا را ـ كه پایینترین مرتبه اعتقاد به خداوند است ـ پذیرفته است و خود را مخلوق و پدیده او مىشناسد. (البته در اسلام، تنها اعتقاد به خالقیّت خداوند براى موحّد كافى نیست، بلكه اعتقاد به ربوبیّت تكوینى و تشریعى نیز در نصاب اعتقاد به توحید ضرورت دارد.) بر اساس
( صفحه 83 )
توحید در خالقیت، سخن كسى كه ادعا مىكند عبد و مملوك خدا نیست، با اعتقاد به خالقیّت خداوند در تضادّ است و اولین گام در توحید این است كه بپذیریم آفریده خدا هستیم و هستى ما از اوست و این همان عبودیّت است: عبد؛ یعنى، مملوك و در ملك دیگرى بودن. پس اگر كسى خود را مسلمان ومعتقد به خداوند دانست، اما از پذیرش عبودیّت الهى و مملوكیت او سرباز زد، به تناقض آشكارى روى آورده؛ چرا كه لازمه اعتقاد به خدا این است كه ما خود را مخلوق، عبد و مملوك او بدانیم. از اینروست كه همه مسلمانان در اصلىترین و برجستهترین عبادت خود؛ یعنى، نماز مىگویند: اشهد انّ محمدا عبده و رسوله. اساسا شایستهترین و افتخارآمیزترین مقام برترین شخصیّت انسانى عبد خداوند بودن است، از این رو خداوند مىفرماید:
«سُبْحَانَ الَّذِى أَسْرى بِعَبْدِهِ لَیْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الاْءَقْصَا...»(42)
آرى، نظر به جایگاه رفیع عبودیّت و بندگى خداوند، در قرآن، خداوند مكرر واژه زیباى «عبد» و مشتقات آن را به كار برده است و كمال عبودیّت را عالىترین مقام و كمال انسان مىشمرد و مىفرماید:
«یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ. إِرْجِعِى إِلى رَبِّكِ رَاضِیَةً مَرْضِیَّةً. فَادْخُلِى فِى عِبَادِى.»(43)
تو اى روح آرام یافته! به سوى پروردگارت باز گرد در حالى كه هم تو از او خشنودىو هم او از تو خشنود است سپس در سلك بندگانم در آى.
در رویكرد تشریعى، این سخن كه آزاد بودن انسان با زیر بار قانون رفتن و پذیرش مسؤولیت سازگار نیست، توحّش و بربریّت و هرج و مرج را نتیجه مىدهد و این تلقى و برداشت كه انسان چون آزاد است، هر جور دلش بخواهد مىتواند عمل كند و حتى مىتواند به قانونى كه به آن رأى داده عمل نكند، در جنگل نیز قابل اِعمال نیست؛ چون آنجا نیز قوانین خاصى وجود دارد كه حیوانات بدان عمل مىكنند! پس ما كه دم از تمدّن و مدنیّت مىزنیم، باید بپذیریم كه اولین ركن مدنیّت پذیرش مسؤولیت و تعهد در قبال قوانین است و با بىقیدى، عدم پذیرش محدودیّت و مسؤولیتها نه تنها نمىتوان داعیه تمدّن نوین داشت، بلكه باید خود را فرو غلطیده در پستترین شكل توحّش یافت.
( صفحه 84 )
به بیانى دیگر، فصل مقوّم انسان عقل است و عقل ایجاب مىكند كه انسان مسؤولیتپذیر باشد و خود را متعهد به انجام امورى بداند و از انجام رفتارى دورى گزیند. بر این اساس، در هر كوى و برزنى اگر كسى به هر قسم كه خواست لباس پوشید و در خیابان دور خود چرخید و یا برهنه در انظار عمومى ظاهر شد و هر چه از دهانش بیرون آمد گفت، آیا كسى او را عاقل مىشناسد؛ یا او را وحشى و دیوانه مىخوانند؟ آیا وقتى از او سؤال مىشود كه چرا چنین مىكنى، اگر گفت من آزادم و آزادى مقوّم انسانیّت است و دلم مىخواهد چنین رفتار كنم، كسى از او مىپذیرد؟ پس با توجه به این كه فصل مقوّم انسانیّت عقل است و لازمه عقلانیّت مسؤولیتپذیرى و قانونپذیرى است اگر قانونى نباشد، مدنیّتى نیست و اگر مسؤولیتى نباشد، انسانیّتى هم تحقق نخواهد یافت. این كه انسان آزاد است؛ یعنى، تكوینا قدرت انتخاب دارد، نه این كه تشریعا زیر بار قوانین، احكام و دستورات الزامى نرود و براى زندگى اجتماعىاش حد و مرزى قائل نباشد. بر این اساس، نباید تصور شود كه اِعمال ولایت از طرف دین مخالف آزادى انسان است، زیرا آزادى فصل مقوّم انسان و لازمه مقام خلیفة اللّهى اوست!