تربیت
Tarbiat.Org

نظریه سیاسی اسلام جلد اول
آیت الله محمد تقی مصباح یزدی‏‏

. 5تقابل مبانى فرهنگ غربى با فرهنگ اسلامى

مسأله اول اومانیسم مى‌باشد كه در مقابلش اصالت خداست. كسانى كه این گرایش را قبول دارند، به مانند یك مسلمان معتقد به خداوند به قانونگذارى نمى‌نگرند. آنها فقط به فكر منافع اقتصادى، رفاه، آسایش و لذّت‌ها هستند. البته در مكاتب غربى هم كم و بیش اختلاف وجود دارد، از قبیل این كه اصل، لذّت و منفعت فردى است و یا اجتماعى؟ اما تمام این مكاتب در یك اصلْ شریك‌اند و آن اصل عبارت است از این كه تا حدّ امكان باید از قید و بندها كاسته شود. در مقابل آن تفكر الحادى، طرز تفكر مكتب الهى و فرهنگ الهى است كه مى‌گوید اصالت با انسان نیست، بلكه اصالت با خداست. اوست كه مبدأ همه ارزش‌ها، زیبایى‌ها، سعادت‌ها و كمالهاست. او حقّ مطلق است و او بالاترین حق را بر انسانها دارد و باید طورى عمل كنیم كه با او ارتباط داشته باشیم. نمى‌شود خدا را در زندگى ندیده فرض كرد والاّ انسان از انسانیّت خارج مى‌شود: جوهره انسانیّت در خداپرستى است و انسان فطرتا میل به «اللّه» دارد. اگر ما این تمایل را نادیده بگیریم انسان را از انسانیّت خودش خلع كرده‌ایم. به هر حال، محور اصلى در اندیشه‌ها و افكار و ارزش‌ها فقط خداست كه نقطه مقابل انسان محورى است.
( صفحه 224 )
مسأله دوم سكولاریزیم است كه در مقابل آن اصالت دین است. ضرورى‌ترین و مهمترین امر براى یك انسان مؤمن انتخاب دین است. او قبل از آن كه به فكر آب و نانش باشد، باید درباره دینى كه مى‌پذیرد تحقیق كند، كه حق است یا باطل، دین او صحیح است یا فاسد؟ آیا اعتقاد به خداى یگانه صحیح است، یا نادرست؟ آیا به یاد خدا بودن بهتر است یا بى‌خدایى؟ اعتقاد به خداى یگانه درست است ،یا اعتقاد به خداى سه گانه و چندگانه؟ لذا اوّلین روزى كه قلم تكلیف بر انسان قرار مى‌گیرد، باید مشخص كند كه خدا، وحى و قیامت را قبول دارد یا خیر؟ قرآن حق است یا باطل؟ قبل از این كه شغل، همسر و رشته تحصیلى انتخاب كند، اول باید دین را انتخاب كند؛ چرا كه دین در تمام شؤون زندگى دخالت دارد. پس ركن دوّم در فرهنگ الهى دین دارى است و در مقابل سكولاریزم كه دین را یك امر حاشیه‌اى در كنار زندگى مى‌داند و مى‌گوید دین در مسائل اصلى نباید دخالت كند و نباید به عنوان اصلى‌ترین مسأله مطرح شود و همه شؤون زندگى را تحت الشعاع قرار دهد، اسلام مى‌گوید هیچ موضوعى نیست كه از دایره ارزش‌هاى دینى و حلال و حرام دین خارج باشد؛ حلال یا حرام بودن هر چیزى را دین مشخص مى‌كند. این گرایش نقطه مقابل سكولاریزم است.
مسأله سوم لیبرالیسم است؛ یعنى، اصالت داشتن آزادى و بى‌بندوبارى و هوس بازى، لیبرالیسم یعنى اصالت دلخواه. چون براى آزادى معانى‌اى ذكر شده كه در سطوحى با هم مشترك‌اند، اگر ما بخواهیم آنها را به زبان فارسى ترجمه كنیم باید بگوییم اصالت دلخواه. در برابرِ لیبرالیسم، اصالت حق و عدالت قرار دارد. لیبرالیسم مى‌گوید به هر صورت كه مى‌خواهى عمل كن، امّا گرایش الهى و فرهنگ الهى مى‌گوید باید به آنچه در دایره حق و عدالت است عمل كرد و نباید پا را فراتر از حق گذاشت و نباید برخلاف عدالت عمل كرد كه البته این دو با هم در ارتباط‌اند؛ چون اگر حق را به معناى جامعش در نظر بگیریم عدالت را هم شامل مى‌شود: «العَدالةُ اعطاءُ كلِّ ذى حقٍّ حقَّهُ» پس مفهوم حق در مفهوم عدالت نهفته است، ولى براى این كه اشتباهى رخ ندهد این دو اصل را با هم ذكر مى‌كنیم.
پس لیبرالیسم معتقد به اصالت دلخواه است و در مقابلش دین طرفدار اصالت حقّ و عدل است. به تعبیر دیگر، واقعا حقّ و باطل وجود دارد و چنان نیست كه دنبال هر چه خواستیم برویم. باید ببینیم كدام حق و كدام باطل است؟ كدام عدل و كدام ظلم است؟ اگر من ظلم به
( صفحه 225 )
دیگران را هم دوست داشته باشم نباید به كسى ظلم كنم: مقتضاى لیبرالیسم این است كه ما حق و عدل را تا آنجا محترم مى‌شماریم كه مخالفت با آن موجب بحران در اجتماع بشود، امّا اگر موجب بحران نشد، هر كسى مى‌تواند به فكر منفعت خودش باشد. مى‌گویند مروّت و انصاف مفاهیمى هستند كه بشر از روى ضعف به آنها روى آورده است. اگر توانایى دارى هر كارى را كه مى‌خواهى انجام بده، مگر آن كه احساس كنى كه این آزادى موجب بحران اجتماعى مى‌شود و چون آفت آن متوجّه خودت نیز مى‌شود باید محدود گردد. پس اصل سوم در فرهنگ الهى و اسلامى اصالت حقّ و عدل است، در مقابل اصالت دلخواه.
به غیر از این سه ركن، عناصر دیگرى هم در فرهنگ غربى موجود است كه یا عمومیت و یا اصالت ندارد كه مهمترین آنها «پوزیتیویسم اخلاقى» است. یعنى ارزش‌هاى اخلاقى تابع خواست و سلیقه مردم است و واقعیتى ندارد. اگر امروز یك چیزى را پسندیدند و از آن خوششان آمد و به آن رأى دادند، مى‌شود ارزش. اما اگر فردا آن را نخواستند و رد كردند، ضد ارزش مى‌شود. مكرر عرض كرده‌ام كه افراد جامعه ما با آن صفاى ذهنى كه دارند، نمى‌توانند بفهمند كه فرهنگ غربى چه گندابى است. به طور مثال، در جامعه‌اى كه تا چندى پیش زشت‌ترین كارها همجنس گرایى بود، امروز همانْ ارزش مى‌شود، درباره آن، فلسفه و ادبیات جذّابى ارائه مى‌گردد و انجمنهاى رسمى تشكیل مى‌شود كه شخصیت‌هاى مهمّ كشور از وزراء و وكلا عضو این انجمنها هستند! تظاهراتى كه در حمایت از آن انجام مى‌شود، از هر تظاهرات سیاسى پرجمعیت‌تر است، چرا؟ چون سلیقه‌هاى مردم عوض شده است. تا كنون سلیقه آنها این بود كه با جنس مخالف زندگى كنند، اما اكنون سلیقه‌ها عوض شده است و مى‌خواهند با جنس موافق زندگى كنند! ازدواج «مرد با مرد» و «زن با زن» را به طور قانونى در دفتر شهردارى ثبت مى‌كنند!!
این طرز فكر «پوزیتیویسم اخلاقى» نامیده شده است كه در آن ارزش‌هاى اخلاقى واقعیت عقلانى ندارد و تابع خواست‌ها، سلیقه‌ها و آراء مردم هستند. ملاكْ رأى مردم است، هر چه را امروز مردم گفتند خوب است، خوب مى‌شود و اگر فردا گفتند بد است، بد مى‌شود و در وراى خواست مردم چیز واقعى كه ملاك ارزش‌ها باشد وجود ندارد؛ این یك گرایش است و مطالب دیگرى هم هست كه نمى‌خواهم وارد تفصیل آنها بشوم و همان گونه كه عرض كردم در فرهنگ
( صفحه 226 )
غربى سه ركن اصلى وجود دارد: اومانیسم، سكولاریزم و لیبرالیسم كه در قانون گذارى تأثیر مى‌گذارند.