از جمله اندیشهها و نگرشهاى همسو با بحث ما این است كه كسانى، با الهام از فرهنگ غربى، اصل آزادى را به عنوان بزرگترین ارزش انسانى بطور مطلق مىپذیرند و بالاترین ارزش را براى انسان آزادى مىدانند. على رغم این كه خود را پایبند به اسلام، سنّتها و دستورات اسلامى مىدانند و ادعاى دیندارى دارند، چنان سرسختانه از این ارزش غربى حمایت مىكنند كه كاسه از آش داغتر شدهاند؛ بىشك این نوعى التقاط است. اگر بنا باشد كه ما از روى منطق با این دسته بحث كنیم، باید بگوییم كه اساس اسلام پرستش خداست:
«وَ لَقَدْ بَعَثْنَا فِى كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ...»(81)
به سوى هر امّتى پیغمبرى فرستادیم تا به آنها ابلاغ كند كه خداى یكتا را بپرستند واز بتها و طاغوت دورى كنند.
نه تنها اسلام بلكه اساس هر دین آسمانى بندگى خالصانه خداوند است و مگر مىتوان تصور كرد كه یك صاحب دین و یك مسلمان، یا یهودى و نصرانى غیر از این تلقّى دیگرى از دین الهى داشته باشد. ما معتقدیم كه اسلام با سایر ادیان توحیدى، بجز در احكامى كه متناسب با مقتضیات زمانى و مكانى صادر شدهاند، در كلیّات و اصول اعتقادى یكسان هستند و اگر در این زمینه اختلافى مشاهده مىشود، بر اثر تحریفى است كه در برخى از ادیان الهى صورت گرفته است. پس بالاترین ارزش در اسلام این است كه انسان بنده خالص خدا باشد؛ حقیقتى كه خداوند در آیات فراوانى از قرآن بیان كرده است از جمله:
( صفحه 163 )
«وَ مَا أُمِرُوا إِلاَّ لِیَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ...»(82)
آنها امر نشدند مگر به این كه خداوند را با اخلاص كامل در دین پرستش كنند.
و نیز آیه:
«أَلاَّ لِلَّهِ الدِّینُ الْخَالِصُ...»(83)
و یا: «وَ مَنْ یُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَى اللَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَقَداسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى ...»(84)
و هر كس از روى تسلیم به خداوند متوجه شود و نیكوكار باشد، به محكمترین رشته الهى چنگ زده است.
حال وقتى انسان خود را بنده خدا مىداند و بندگى خدا را بزرگترین ارزش مىشناسد و كاملاً خود را در اختیار خداوند قرار داده است، مىتواند به آزادى مطلق معتقد باشد و هر چه را دلش خواست ارزش بداند؟ آیا این دو با هم توافق و سازگارى دارند؟ اگر من واقعا معتقدم كه اسلام حق است و یك دین خدایى است و باید آن را پذیرفت و معتقدم كه خدایى هست و باید او را پرستش كنم و باید همه چیز را در اختیار او گذاشت و تابع اراده او بود، چطور مىتوانم معتقد باشم كه باید بطور مطلق آزاد باشم و هر طور كه مىخواهم عمل كنم؟ این دو طرز تفكر چطور با هم سازگارى دارند؟ كسانى كه چنین ادعایى دارند، یا دچار التقاط ناآگاهانه شدهاند و یا در دل اعتقادى به اسلام ندارند و یا جهت فریبدادن دیگران این ادعا را مىكنند و یا اساسا توجه ندارند كه آن دو طرز تفكر با هم ناسازگارند. در غیر این صورت، چطور مىشود كه انسان از یك سو بگوید كه من كاملاً و با همه وجود تابع اراده خدا هستم و از سوى دیگر براى خود آزادى مطلق قائل باشد و بگوید من به هر چه دلم خواست عمل مىكنم!
این طرز تفكر؛ یعنى، اعتقاد به آزادى مطلق انسانْ زاییده اندیشه مغرب زمین است. در آنجا گروهى از معتقدان به مسیحیّت در ضمن اعتقاد به دین خود ـ كه شاید بر اساس علایق فطرىشان و یا در اثر محیط و نوع تربیت دینى نمىتوانستند دست از دین خود بردارند ـ در اثر دلایل و استدلالات خاصى و یا برخى شبهات به ارزشهایى چون آزادى مطلق انسان گرایش یافتند. بىشك كسى كه چنین ادعایى مىكند، بدون ارائه دلیل و بدون هیچ توجیهى
( صفحه 164 )
حرف خود را نمىزند؛ بلكه از نقطهاى حرف خود را آغاز مىكند و به گونهاى سخن مىگوید كه براى دیگران جذّاب و قابل پذیرش باشد. براى مثال مىگویند: آیا اگر مرغى را در قفسى قرار دهند و آن قفس را نیز در درون قفس آهنین جاى دهند بهتر است، یا این كه در قفس را باز كنند تا مرغ پرواز كند و به هر جا خواست پر كشد؟ بدیهى است كه آزادى مرغ و پرواز آن بسیار بهتر و مطلوبتر است؛ سپس مىگویند آزادى كه ما از آن بحث مىكنیم یعنى همین!
در جامعه ما، اولاً یك چارچوبه قوانین كامل از دین تدوین شده است، سپس مجموعه قوانین مربوط به «ولایت فقیه» درون آن نهاده شده است و در درون آن، قوانین موضوعه مجلس شوراى اسلامى قرار مىگیرد و همچنین مجمع تشخیص مصلحت جایگاه خودش را یافته است و در نهایت شوراى نگهبان قوانین مصوّب را از نظر مىگذراند؛ چنین ساختارى بواقع نهادن قفس در درون قفس است! بهترین قانون آن است كه به انسانها اجازه دهد هر طور كه خواستند عمل كنند و هرچه خواستند بگویند و در كل برخوردار از آزادى مطلق باشند. طبیعى است كه قانون اول قفس است و قانون دوم آزادى است.
تأكید ما روى این است كه در مواجه با عقاید، افكار و آرایى كه از فرهنگهاى دیگر مىگیریم، ابتدا باید سعى كنیم تا ریشه آنها را پیدا كنیم، سپس بنگریم كه با افكار اسلامى سازگارى دارند یا خیر؟ اگر سازگارى داشتند كه مطلوباند و در غیر این صورت باید آنها را كنار بگذاریم و به سراغ مبانى دین خودمان برویم و آنها را اساس و مبناى افكار و عقاید و فرهنگمان قرار دهیم.