تربیت
Tarbiat.Org

نظریه سیاسی اسلام جلد اول
آیت الله محمد تقی مصباح یزدی‏‏

. 6تفاوت نگرش اسلام و غرب در تعیین قلمرو آزادى

بیان كردیم كه همه عقلاى عالم آزادى مطلق را انكار مى‌كنند. ما هیچ عاقلى را سراغ نداریم كه بگوید هر كس در هر مكانى هر كارى كه دلش مى‌خواهد مى‌تواند انجام بدهد. پس از نفى مطلق و نامحدود بودن آزادى، سخن در این است كه حدّ آزادى تا كجاست؟ پاسخ متعارف این است كه حدّ آزادى را قانون تعیین مى‌كند. سپس سؤال مى‌شود كه قانون تا چه اندازه مى‌تواند آزادى‌ها را محدود كند؟ در مباحث گذشته بیان كردیم كه عده‌اى گفته‌اند یك سلسله آزادى‌هایى وجود دارد كه هیچ قانونى نمى‌تواند آنها را محدود كند، چون آنها فوق قانون و فوق دین هستند. در جلسات گذشته توضیح دادم كه شأن قانون محدود كردن آزادى‌هاست و قانون گذار مى‌تواند آزادى‌هاى افراد را تا اندازه‌اى محدود كند و اساسا معناى قانون همین است. كلام در این است كه قانون تا كجا مى‌تواند پیش برود و تا چه اندازه مى‌تواند آزادى‌ها را محدود كند؟ بر طبق دو فرهنگ الهى و غربى، دو جواب متفاوت وجود دارد: براساس فرهنگ غربى، آنجا كه مصالح مادّى انسانها به خطر مى‌افتد، آزادى محدود مى‌شود. اگر در زندگى انسانها خطرى متوجه حیات انسانها و یا سلامتى و یا اموال آنها شود، قانون از آن جلوگیرى مى‌كند. بنابراین، اگر قانونى بگوید رعایت بهداشت لازم است و بگوید آب آشامیدنى را مسموم نكنید ـ چون موجب مى‌شود جان مردم به خطر بیفتد ـ محدود كردن این آزادى‌ها مقبول است؛ چون این آزادى‌ها باید محدود بشود تا سلامتى افراد محفوظ بماند. بى‌تردید این قانون براى همه پذیرفته است، اما اگر كارى موجب شد كه عفّت مردم، سعادت ابدى و ارزش‌هاى معنوى انسانها به خطر بیفتد و روح انسانى آلوده گردد، آیا قانون باید جلوگیرى كند یا خیر؟ اینجاست كه بین دو فرهنگ الهى و غربى اختلاف رخ مى‌دهد:
بر اساس بینش الهى انسان به سوى كمال الهى و ابدى در حركت است و قانون باید راه را براى این مسیر هموار كند و موانع این مسیر را برطرف سازد. (قانونى كه در اینجا مطرح است، قانون حقوقى و حكومتى است كه دولت ضامن اجراى آن است و آنچه مربوط به فرد مى‌شود؛
( صفحه 227 )
یعنى، مسائل اخلاقى مورد بحث ما نیست.) در پاسخ به این پرسش كه آیا قانون باید نظرى به مصالح معنوى انسانها هم داشته باشد؟ آیا قانون باید از آنچه كه حیات ابدى انسانها را به خطر مى‌اندازد جلوگیرى كند؟ فرهنگ الهى مى‌گوید: باید جلوگیرى كند، اما پاسخ فرهنگ الحادى غربى منفى است. همه بحثهایى كه ما از ابتدا تا بدین جا بیان كردیم براى روشن شدن این مطلب بود. اگر ما مسلمان هستیم و اگر ما خدا، قرآن، اسلام، پیغمبر (صلى‌الله‌علیه‌و‌آله) حضرت محمّد (صلى‌الله‌علیه‌و‌آله)، حضرت على (علیه السلام) و امام زمان عجل الله فرجه الشریف، را قبول داریم، باید براى ارزش‌هاى معنوى، ابدى و اخروى ارزش قائل شویم.
قانونگذاران ما باید مصالح معنوى و الهى را رعایت كنند و دولت اسلامى باید از آنچه كه به ضرر معنویات انسانها هم هست جلوگیرى كند و گرنه تابع فرهنگ غربى خواهیم بود. این گونه نیست كه قانون فقط سلامت بدن، زنده ماندن انسانها و وسائل رفاه مادّى آنها را فراهم كند و از آنچه موجب اغتشاش و بحران در جامعه مى‌شود جلوگیرى كند و جلوى رفتارى كه منافع و امنیّت اقتصادى مردم را به خطر مى‌اندازد بگیرد؛ بلكه باید قانونْ معنویات را هم در نظر بگیرد. ما دو گزینه در پیش‌رو داریم، یا باید قانون اسلام را بپذیریم، یا قانون غربى را. البته در این دو گزینه اختلاطها و التقاطهایى وجود دارد كه در مباحث گذشته به آنها اشاره شد. كسانى مى‌گویند:
«یُؤْخَذُ مِنْ هذا ضِغْثٌ وَ مِنْ هذا ضِغْثٌ فَیُمْزَجانِ»105
اندكى از این و آن برگیرند تا به هم درآمیزند و مخلوط سازند.
بخشى را از فرهنگ الهى و بخشى را از فرهنگ غربى بر مى‌گیرند و مجموعه نامتوازنى راشكل مى‌دهند. مسلما اسلام چنین رویّه‌اى را نمى‌پسندد و قرآن در نكوهش آن مى‌فرماید:
«إِنَّ الَّذِینَ یَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ یُرِیدُونَ أَنْ یُفَرِّقُوا بَیْنَ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ یَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْضٍ وَ یُرِیدُونَ أَنْ یَتَّخِذُوا بَیْنَ ذلِكَ سَبِیلاً أُوْلئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ حَقّا...»(106)
كسانى كه خدا و پیامبران او را انكار مى‌كنند و مى‌خواهند میان خدا و پیامبرانشتبعیض قائل شوند و مى‌گویند: به بعضى ایمان آوردیم و بعضى را انكار مى‌كنیم ومى‌خواهند میان این دو راهى براى خود برگزینند، آنها كافران حقیقى‌اند.
( صفحه 228 )
امروز نیز كسانى مى‌خواهند بخشى از اسلام را با بخشى از فرهنگ غرب مخلوط كنند و آن را به عنوان اسلام نوین به جامعه عرضه كنند! این افراد اسلام را باور ندارند، اگر اسلام را باور داشتند مى‌دانستند كه اسلام یك مجموعه است كه قطعا باید ضروریاتش را پذیرفت. نمى‌شود بنده بگویم اسلام را قبول دارم، اما بعضى از ضروریاتش را قبول ندارم. بنابراین، امر ما در قانونگذارى و در محدود كردن آزادى دایر است بین این دو كه باید یكى را انتخاب كنیم: یا باید ملاك محدود كردن آزادى‌ها را خطرهاى مادّى و دنیوى قرار بدهیم، یا این كه آن را اعم از مادّى و معنوى قرار دهیم. اگر اوّلى را قبول كردیم فرهنگ الحادى غربى را پذیرفته‌ایم، ولى اگر دوّمى را پذیرفتیم فرهنگ الهى و اسلامى را پذیرفته‌ایم؛ و هر اندازه به آن قطب (اوّلى) نزدیكتر شویم، به فرهنگ الحادى نزدیكتر شده‌ایم و هر اندازه به این قطب (دوّمى) نزدیكتر شویم، به اسلام نزدیكتر شده‌ایم. به هر حال، این دو با هم توافق كامل ندارند. زیرا تا آنجا كه به مصالح مادّى مربوط است، هم اسلام و هم فرهنگ الحادى غرب مى‌گویند باید تأمین بشود. به عنوان مثال، هر دو مى‌گویند دستورات بهداشتى را باید رعایت كرد. امّا آنجا كه به امور معنوى مربوط مى‌شود، اختلاف پدید مى‌آید.
وقتى فقط منافع مادّى مورد نظر باشد، دایره كوچكى از محدودیت‌ها در برابر آزادىِ انسان قرار مى‌گیرد، امّا زمانى كه ارزش‌هاى معنوى را هم ضمیمه كردیم، یك دایره دیگر به آن دایره اوّلى اضافه مى‌شود و دو دایره متداخل پدید مى‌آید. در نتیجه، دایره محدودیت‌ها وسیعتر و دایره آزادى‌ها محدودتر مى‌شود. اگر ما مى‌گوییم كه آزادىِ پذیرفته شده در دینْ مثل آزادى غربى نیست، معنایش همین است. یعنى به این دلیل كه باید مصالح معنوى را رعایت كنیم نمى‌توانیم مثل غربى‌ها بى‌بندوبار باشیم و باید یك سلسله از ارزش‌هاى دیگر را كه مربوط به روح و انسانیّت واقعى و حیات ابدى انسان مى‌شود رعایت كنیم؛ اما فرهنگ غربى مى‌گوید این ارزش‌ها مربوط به قوانین اجتماعى نیست. قوانین حكومتى و دولتى فقط در دایره امور مادّى جامعه جارى مى‌شود و ماوراى آن مربوط به اخلاق است كه ربطى به دولت ندارد. وقتى گفته مى‌شود مقدّسات دین در خطر است، مسؤول دولتى مى‌گوید به من ربطى ندارد، وظیفه من فقط تأمین منافع مادّى زندگى مردم است. دین مربوط به آخوندهاست، آنها خودشان بروند آن را حفظ كنند؛ دولت با این مسائل ارتباطى ندارد. اما اگر دولت، دولت اسلامى است، مى‌گوید: اول دین بعد دنیا.
( صفحه 229 )
بنابراین، ما باید در مواجهه با این دو فرهنگ نهایت دقّت را انجام دهیم، بدانیم آنجا كه پاى ما در مقابل ارزش‌هاى دینى مى‌لنگد و در خود احساس سستى مى‌كنیم، بدان جهت است كه به فرهنگ كفر نزدیكتر شده‌ایم و حقیقت اسلام را فراموش كرده‌ایم. این انقلاب نه فقط براى تأمین ارزش‌هاى مادّى، بلكه اساسا براى احیاى اسلام بود. این همه شهدایى كه جانفشانى كردند، خون دادند، براى این بود كه اسلام زنده بماند، نه این كه فقط رفاه مادّى و توسعه اقتصادى و سیاسى تأمین گردد. این شهداء براى توسعه فرهنگ اسلامى كشته شده‌اند. براى دولت اسلامى، باید قبل از هر چیز، اهتمام به اسلام و ارزشهاى اسلامى مطرح باشد. اگر كسانى كلمات را بد تفسیر و مثله و تقطیع مى‌كنند و با انگیزه‌هاى گوناگون حقایق را تحریف مى‌كنند، ما با آنها كارى نداریم. ما مى‌خواهیم مسلمانان عزیز توجه داشته باشند كه مرز دین كجاست؟ ارزش‌هاى دینى چقدر اهمیّت دارد و براى حفظ آنها تا چه اندازه باید فداكارى كرد؟ مردم ما به این مسائل آگاهند، ولى وظیفه یك روحانى این است كه وقتى احساس مى‌كند كه یك بیمارى معنوى مى‌خواهد در جامعه شیوع پیدا كند فریاد بزند و هشدار بدهد.

( صفحه 231 )