هر مجموعه از افكار و عقاید داراى اجزاى ثابت و «قدر متیقّن»ى است كه اصطلاحا به آنها ضروریات گفته مىشود و هركس آشنا به آن مجموعه باشد، خواه آن را قبول داشته باشد و یا
( صفحه 120 )
قبول نداشته باشد، مىداند كه آن مجموعه شامل آن اعضاء مىشود. به عبارت دیگر، هر مجموعهاى گرچه ممكن است صدها عضو به آن افزوده یا از آن كسر شود، اما باید محورى داشته باشد تا وجه تمایز آن مجموعه از دیگر مجموعهها گردد. بر این اساس، اگر كسى دین را به عنوان یك مجموعه پذیرفت، باید بپذیرد كه این مجموعه داراى اعضاى ثابت، قطعى و همیشگى است تا از سایر مجموعهها باز شناخته شود. متأسفانه، برخى افراد مىگویند ما اسلام را قبول داریم، اما نمىپذیرند كه اسلام اصل ثابتى داشته باشد و همه چیز را قابل تفسیرهاى مختلف و متغیّر مىدانند. آنها مىگویند: ما با اسلام مخالف نیستیم، ولى لازمه پذیرش اسلام این نیست كه همه باید نماز را به جاى آورند. معتقدند كه نمازى وجود داشته است و عدهاى به خواندن آن عادت دارند، اما لازم نیست كه هر كس مسلمان است حتما نماز بخواند ونماز را جزیى ثابت از اسلام بداند!
در مورد روزه و هر حكم اجتماعى دیگر هم كه مطرح مىشود، معتقدند كه پیامبر، ائمه و سایر مسلمانان به آنها عمل مىكردند؛ اما قبول ندارند كه قوام اسلام به آنهاست و اگر آنها نباشد اسلام باقى نمىماند. در اینجا این سؤال مطرح مىشود كه پس اسلام بر چه پایهاى استوار است كه اگر آن نباشد اسلام باقى نخواهد بود؟ آیا قبول دارید كه در اسلام توحید یك اصل است و اگر كسى آن را قبول نداشته باشد مسلمان نیست؟ پاسخ مىگویند كه این برداشت بر طبق درك ما از اسلام صحیح است، ممكن است شخص دیگرى درك دیگرى از اسلام داشته باشد و ما نمىتوانیم بگوییم كه فقط درك ما از اسلام صحیح است! ممكن است دیگرى از اسلام چنین برداشت كند كه خدا دو تا و یا هزارتاست و یا اصلاً در دین اسلام خدایى وجود ندارد و ما نمىتوانیم دلیلى ذكر كنیم كه ثابت كند درك ما از اسلام صحیحتر است! اگر ادعا كنیم كه فهم ما درست است، نمىتوانیم بگوییم كسى حق ندارد تفسیر دیگرى از اسلام داشته باشد. در نهایت مىتوان گفت: فهم من بر طبق نظر خودم بهتر است، كه چنین حكمى در مورد دیگران نیز صادق است.
بى شك چنین اشخاصى تنها قصد فریبكارى و شیادى دارند والاّ در هیچ علم و دستگاه معرفتى نمىتوان دو مجموعه را كه از اعضاى مشتركى برخوردارند از یكدیگر جدا كرد. دو مجموعه را وقتى مىتوان از یكدیگر جدا كرد كه یا همه اعضاى آنها با هم متفاوت باشند و یا دستكم، برخى از اعضاى آنها با هم فرق داشته باشند والا تفاوتى بین هیچ یك از این دو
( صفحه 121 )
مجموعه با مجموعه دیگر نخواهد بود. باید تمایزى بین دو نوع مجموعه باشد تا مجموعهاى را از مجموعه دیگر جدا كند. اگر همه اعضاى یك مجموعه قابل جایگزینى با اعضاى مجموعه دیگر باشد ـ مثلاً عضو «الف» در این مجموعه بتواند جایگزین عضو «الف» در مجموعه دیگر شود و همچنین «ب» در این مجموعه، جایگزین «ب» در مجموعه دیگر شود و نیز «ج» به جاى «ج» بنشیند ـ پذیرفتنى نیست كه آن دو را مستقل از یكدیگر بدانیم.
اگر مجموعهاى به عنوان «دین اسلام» شناخته شده، باید در مقابل دین دیگرى وجه امتیازى داشته باشد تا از آن باز شناخته شود، یعنى اصول ثابتى در آن باشد كه اسلام بر آنها استوار گردیده باشد و حال اگر به اصولى چون توحید، نبوّت، معاد و یا اصل نماز و عبادت معتقد شدیم و در عین حال همه آنها را قابل تغییر و تفسیرهاى مختلفى دانستیم، هیچ عنصر ثابتى را نمىتوانیم اثبات كنیم و ادعا كنیم كه اصلى از اصول اسلام است . بنابراین، باید بگوییم كه مجموعه مشخصى به نام اسلام وجود ندارد! در این صورت از چه چیز مىخواهیم دفاع كنیم؟ چگونه افراد را به اسلام دعوت كنیم اما شیوه و طریقه مسلمان شدن را به آنها یاد ندهیم و به آنها بگوییم اسلام را به هر شكلى و نحوى كه درك كردید بدان عمل كنید و بر اساس فهم و درك خود از اسلام عمل كنید! اگر به این نتیجه رسیدید كه باید نماز بخوانید، بخوانید و اگر به این نتیجه رسیدید كه نخوانید، نخوانید؛ شما مختارید كه بر اساس فهم خود عمل كنید! این نوع درك از اسلام چه فرقى با درك از مسیحیّت و یا هر آیین دیگرى دارد؟ دیگر چرا افراد را به اسلام دعوت كنیم؟ اگر قرار است هر كسى به فهم خود از اسلام عمل كند و هیچ اصل و محور ثابت و مشخصى وجود نداشته باشد، ما فقط در لفظ، افراد را به اسلام دعوت مىكنیم. بر اساس این نگرش، تفاوت نمىكند كه ما مردم را به اسلام دعوت كنیم یا به مسیحیّت و یا اساسا به بىدینى دعوت كنیم!