تربیت
Tarbiat.Org

پاسخ استاد به جوانان پرسش گر
آیت الله محمد تقی مصباح یزدی‏‏

انسان، حاكم بر سرنوشت خویش؟

پرسش:
مفهوم «حاكمیت انسان بر سرنوشت خود» چیست؟ و آیا حاكمیت خدا این حاكمیت (= حاكمیت انسان) را نفى مى‌كند؟
پاسخ: واژه «حاكمیت» در دو بخش از حقوق قابل طرح است (البته چون الفاظ مشابه‌اند، كسانى كه اطلاع كافى ندارند آنها را جابجا به كار مى‌برند): یكى در حقوق بین‌الملل عمومى است كه گفته مى‌شود هر ملتى حاكم بر سرنوشت خویش است. در حقوق بین‌الملل جا افتاده كه هر ملّتى حاكم بر سرنوشت خویش است‌؛ یعنى، دیگران حق استعمار و حق قیمومیت بر هیچ ملتى را ندارند. «حاكمیت ملى»‌؛ یعنى، هر ملّتى در مقابل ملت دیگر استقلال دارد و خودش حاكم بر سرنوشت خویش است و هیچ ملتى حق ندارد خود را قیّم سایر ملّت‌ها بداند، هیچ دولتى حق ندارد خود را قیّم فلان كشور بداند. این یك اصطلاح است كه جایگاه و بسترش روابط بین‌الملل است.
اصطلاح دوم، حاكمیت افراد در درون یك جامعه است، این اصل مربوط به حقوق اساسى است‌؛ یعنى، در درون یك جامعه كه متشكل از اصناف و گروه‌هایى است (صرف‌نظر از این كه آن جامعه با جوامع دیگر و با كشورهاى دیگر چه ارتباطى دارد)، هیچ صنفى بر صنف دیگر و هیچ گروهى بر گروه دیگر از پیش خود حق حاكمیت ندارد. بر خلاف دیدگاه طبقاتى كه در آن حاكمان همواره از طبقه‌اى خاص مانند طبقه اشراف، زمین‌داران و یا از نژاد خاصى بودند. این اصل كه مبیّن حاكمیت هر فردى بر سرنوشت خویش است، حاكمیّت طبقه خاص، یا حاكمیت فرد خاصى را بدون ضابطه و از پیش خود بر دیگرى نفى مى‌كند.
چنان كه مشاهده مى‌شود بستر این حقوق و اصول «روابط انسان‌ها» با یكدیگر است، نه «رابطه انسان با خدا». كسانى كه این اصول را مطرح كرده‌اند ـ چه این كه معتقد به دینى بوده‌اند یا نبوده‌اند ـ هیچ‌گاه رابطه بین انسان و خدا را در نظر نگرفته‌اند، تا بگویند خدا
( صفحه 221)
هم حق حاكمیت بر انسان را ندارد. آنها در این مقام نبودند، بلكه در مقام تعیین روابط بین انسان‌ها بودند كه آیا كشورى، به عنوان قیّم و یا استعمارگر، حق حاكمیت بر كشور دیگرى را مى‌تواند داشته باشد یا نه؟ یا در درون كشور، گروهى، یا صنفى، یا طبقه‌اى و یا فردى، خود به خود، حق دارد بر دیگران حاكمیت داشته باشد و تعیین سرنوشت آنها را به عهده گیرد یا نه؟
در قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران نیز اصل، «حاكمیت انسان بر سرنوشت خویش» بر همان روال عرفى است كه در دنیا حاكم است و بر اساس آنها انسان‌ها، خودبه خود، حق حكومت بر دیگرى را ندارند و حاكم بر سرنوشت دیگران نیستند، نه آن كه خدا هم حق حاكمیت ندارد و نمى‌تواند به انسان دستورى بدهد. شاهد آن ده‌ها اصل دیگرى است كه در قانون اساسى آمده است و در آنها تصریح شده است كه حتماً باید قوانین الهى اجرا شود.(129) بنابراین هرگز عاقلانه نخواهد بود كسى از اصل حاكمیت انسان بر سرنوشت خود كه در قانون اساسى ما آمده است، نفى حاكمیت خدا را برداشت كند.