پرسش:
شعاع توانایى عقل در ادراك ارزش رفتارها چقدر است؟
پاسخ: وقتى سخن از ارزش رفتارها گفته مىشود، شاید به ذهن بیاید كه اساساً مفهوم «ارزش» چگونه بدست مىآید و ارزش داشتن یك رفتار، چه ارزش مثبت و چه ارزش منفى، یعنى چه؟
بطور كلّى ارزش یك رفتار از در نظر گرفتن رابطه آن رفتار با نتیجه مطلوب و یا نامطلوبى كه به جا مىگذارد بدست مىآید، و اعمال انسان به گونهاى هستند كه مىتوانند در تأمین سعادت و خوشبختى و یا بدفرجامى و شقاوت او تأثیر بگذارند. به همین دلیل و از همین جا اعمال و رفتار انسان جنبه ارزشى پیدا مىكنند؛ اگر عملى سعادت انسان را به ارمغان آورد داراى ارزش مثبت است و اگر انحطاط و بدبختى را براى او رقم زند داراى ارزش منفى. و چنانچه رفتارى به خودى خود تأثیرى در كمال و یا سقوط انسان نداشته باشد داراى ارزش نه مثبت و نه منفى است كه در عرف دینى از آن به مباح تعبیر مىشود. چنان كه ارزش مثبت بسته به درجه و شدّت و ضعف آن به واجب و مستحب، و ارزش منفى به حرام و مكروه تقسیم مىگردد. و ما مسلمانان معتقدیم مجموعه رفتارها و اعمال انسان در تكامل و یا انحطاط او نقش دارند و رفتارهاى ما مىتواند در كمال نهایى و سعادت ابدیمان تأثیر بگذارد.
به دیگر سخن، مسیر انسان در طریق تكامل از نقطهاى به سوى بىنهایت آغاز مىگردد و آنچه براى تكامل ما مفید است و جهتش رو به بالا و خداوند است و زمینه را براى رشد معنوى انسان فراهم مىكند، بر حسب درجاتى كه دارد یا واجب است و یا مستحب و در درجه آخر ـ كه در این حالت تأثیرى در رشد انسان ندارد مگر آن كه با داشتن قصد الهى از انجام آن به عملى راجح تبدیل شودـ مباح است؛ و آنچه در راستاى سقوط انسان قرار مىگیرد و باعث مىگردد انسان از كمال واقعى خویش و از خداوند دور بماند حرام است و در درجه پایینتر مكروه.
( صفحه 297)
بنابراین هر گاه از توانایى عقل در ادراك ارزش رفتارها سخن مىگوییم مرادمان درك همین جنبه ارزشى رفتارهاست. اما حالا باید دید شعاع این توانایى تا چه حدّ است آیا تمامى اعمال و رفتار ما را شامل مىشود یا بخشى از آن را؟ و آیا ما را از وحى ـ هر چند دهها یا صدها سال بعد ـ بىنیاز مىكند یا نه؟
در پاسخ باید گفت: وجه ارزشى رفتار از نظر ایجاب و سلب ـ یعنى اثبات ارزش براى رفتار و یا سلب آن ـ گاهى چنان واضح و روشن است كه عقل انسان بخوبى آن را درك مىكند و دیگر نیازى به بیان تعبّدى از سوى وحى نیست، بلكه عقل خود مىتواند حكم خداوند را تشخیص دهد. از این رو، فقها در باب مستقلاّت عقلیّه فرمودهاند: در برخى از مسائل عقل مستقلاّ مىتواند قضاوت كند و حسن و قبح افعال را تشخیص دهد؛ و ما از طریق عقل تشخیص مىدهیم كه اراده خداوند به انجام یا ترك كارى تعلّق گرفته است و خداوند از فلان فعل راضى است یانه. عقل همه ما مىفهمد كه بر گرفتن لقمه نانى از دهان یتیمى كارى ناشایست است و در این زمینه لازم نیست كه بیان تعبدى از ناحیه شرع وارد شود؛ گر چه گاهى در این موارد، علاوه بر تشخیص عقل، بیان تعبّدى در قرآن و روایات نیز وارد شده است كه در واقع مؤكِّد حكم عقل است. ولى در اكثر موارد عقل توانایى ندارد كه وجوه ارزشى رفتارها و كارها و مقدار تأثیرى را كه آنها در سعادت و شقاوت ما دارند بیان كند، به نحوى كه ما توسط عقل وجوب، استحباب، حرمت و یا كراهت آن كارها را بشناسیم؛ در این گونه موارد دین باید دخالت كند و حكم رفتار را بیان نماید.
اما آیا عقل و فهم بشرى و حتى پیشرفتهاى علمى او مىتواند روزى ما را از وحى بىنیاز كند و ما دیگر در شناخت جنبه ارزشى اعمال خود ـ كه مطابق دین اسلام همه اعمال و رفتارما چه فردى و چه اجتماعى و حتى اندیشه و فكر ما را نیز در بر مىگیرد ـ احتیاجى به وحى نداشته باشیم؟ در پاسخ باید گفت:
زندگى دنیا مقدّمهاى است براى زندگى ابدى آخرت و رسیدن به سعادت نهایى و نعمتهاى بىپایان الهى، و اعمال و رفتار ما در رسیدن به این سعادت و هدف یا محروم شدن از كمال نهایى دخیل و مؤثرند. از طرفى همان گونه كه پیشتر گفتیم ارزش هر رفتارى بسته به نتیجهاى كه به بار مىآورد تعیین مىشود. بنابراین قضاوت در اینباره كه
( صفحه 298)
هر رفتارى ـ خصوصاً با عنایت به پیچیدگى رفتارهاى اجتماعى و جنبههاى گوناگون و ناشناخته وجود انسان ـ دقیقاً چه نتیجهاى ممكن است به بار آورد، و بویژه رابطه رفتار انسان با نتایج اخروى آن چگونه است، كاملا وابسته به شناخت این روابط است. تا در پرتو آن دست به گزینش اعمال نیك و انجام آنها بزنیم و سعادت و خوشبختى ابدى خود را تأمین نماییم. پس شرط لازم براى سعادتمندى حقیقى، خصوصاً در جهان آخرت شناخت چگونگى رابطه اعمال با نتایج آن، بویژه نتایج اخروى آن است.
اما حالا باید دید ابزارهاى شناختى ما ـ غیر از وحى ـ چه چیزهایى است و آیا براى شناسایى روابط گفته شده كافى است یا نه؟
بطور كلّى ابزارهاى شناخت كه در همه انسانها عمومیّت دارد عبارتند از: شناخت حسّى و شناخت عقلانى. البته از تركیب این دو نیز شناخت دیگرى بنام شناخت تجربى بدست مىآید:
ادراك حسّى بوسیله حواس ظاهرى ودر اثر ارتباط با جهان مادّى حاصل مىشود. بُرد این ادراك محدود است و تنها چیزهایى كه با ما ارتباط پیدا مىكند، آن هم در حدّ ارتباطش و در زمانى كه این ارتباط برقرار هست، مورد ادراك حسى واقع مىشود. در اثر محدودیت بُرد اداراك حسّى نمىشود توقع داشت كه بوسیله آن بتوان مسیر صحیح زندگى را در تمام ابعادش، و جنبه ارزشى اعمال و رفتارمان ـ بویژه رابطه رفتار انسان با نتایج اخروى آن ـ را بشناسیم.
اما ادراك عقلى؛ آنچه عقل به تنهایى و صرفنظر از تجربه خارجى درك مىكند یك سلسله مفاهیم كلّى خاصّى(169) است، مانند: محال بودن اجتماع نقیضین و یا بزرگتر بودن كلّ از جزء آن. این گونه مفاهیم نیز خود به خود براى بازشناسى روابط پیش گفته كارآیى ندارد و حدّاكثر مىتواند مسائل فلسفى محض مانند وجود خداى متعال را براى ما اثبات كند، بدیهیّات اوّلیه عقل بسیار محدود است و هرگز نمىتواند حكم صدها روابط ما با خدا، خودمان یا دیگران و محیط زندگى را تعیین كند و جنبه ارزشى آنها را بیان نماید.
ادراك تجربى نیز كه از همكارى حسّ و عقل حاصل مىشود، یعنى: حسّ ما چیزى را درك مىكند، عقل روى آن كار مىكند و یك ادراك جدیدى بدست مىآید، مشروط به
( صفحه 299)
ادراكات حسّى است و قوانین علمى(170) به اصطلاح خاص یعنى علوم تجربى از همین راه بدست مىآید. همكارى حسّ و عقل اگر چه موجب وسعت دایره معلومات انسان مىشود ولى در حدّى است كه در دایره تجربه انسان قرار گیرد، ما مىتوانیم پدیدههاى مادّى را مورد آزمایش قرار دهیم، علّتهاى مادّى آنها را بشناسیم، امّا آنچه جنبه ماوراء مادّى دارد در دام تجربه و آزمایش نمىافتد تا بتوانیم رابطه مادّه و غیر مادّه را هم از راه تجربه اثبات كنیم.
و بالاخره آنچه مهمتر است و تكیه ما روى آن است رابطه این جهان با جهان ابدى است. ما هیچ راهى براى شناخت پدیدههاى آخرت نداریم، نه حس ما و نه عقل ما به تنهایى نمىتوانند پدیدههاى اخروى را بشناسند و نه همكارى حسّ و عقل مىتواند حقایق آن جهان را براى ما روشن كند. و ما تا ندانیم كه زندگى ما چه تأثیرى مىتواند در زندگى آخرت داشته باشد و بین كدام عمل ما با سعادت آخرت رابطه مثبت هست و با كدامیك رابطه منفى، نمىتوانیم شكل صحیحى به زندگیمان بدهیم و برنامه صحیحى براى آن تنظیم نماییم.
البته آنچه راجع به حسّ و عقل و تجربه و میزان توانمندى آنها گفتیم براى همیشه حیات بشر است، زیرا هر چقدر هم كه پیشرفت براى بشر در این زمینهها حاصل شود هرگز توان درك رابطه اعمال این جهانى ما با پدیدهها و نتایج اخروى آن را نخواهد داشت. و به همین دلیل نیاز به وحى و راهنمایى خداوند متعال از بدو ورود انسان به عالم هستى تا انقراض نسل بشر از این جهان، به جاى خود باقى خواهد بود.
( صفحه 300)