بر فرض كه بپذیریم انسان حق هر نوع تصرفى را در جان و بدن خود دارد و حتى مىتواند حیات خود را از بین ببرد و حتى مىتواند به حكومت چنین حقى را منتقل كند تا در ارتباط با زندگى اجتماعى انسانها قوانینى را تصویب كنند كه بخشى از آنها قوانین حقوقى و كیفرى نیز هست و به اجراى این قوانین بپردازند اما در اینجا انسان تنها مىتواند حقّ تصرّف در خود را به حكومت واگذار كند و حق ندارد به حكومت وكالت دهد كه در دیگران نیز تصرّف كند و حقوق و آزادىهاى آنها را سلب گرداند و یا آنها را به مجازات برساند.
در اصطلاح رایج دموكراسى اگر بیش از نیمى از مردم به حكومت وكالت دهند تا قانونى را وضع و به آن عمل كند این قانون رسمیّت خواهد داشت و در مورد همه افراد جامعه و از جمله افرادى كه به آن حكومت رأى ندادهاند به مورد اجراء گذاشته مىشود. حال سؤال اساسى این است كه حكومت چگونه مىتواند در مورد كمتر از نیمى از مردم
( صفحه 168)
كه به حكومت وكالت ندادهاند قانونى تصویب كند و علیه آنها این قانون را اجرا كند و در جان و بدن آنها تصرف نماید و حكومت این حق را از كجا كسب مىكند كه اگر چنین افرادى تخلف كردند آنها را مجازات كند؟
پس هیچ راه عقل پسندى براى این كه حكومت به زور و فشار بتواند بر مخالفان و كسانى كه به آن رأى ندادهاند حكومت كند و با تحكم و تحمیل آنان را ملزم به اطاعت خویش كند، وجود ندارد.