مىتوان گفت كه فرهنگ غربى از سه ركن اصلى تشكیل یافته است:
1. انسانمدارى یا انسان محورى (= اومانیسم یا هیومنیزم)(213): اوّلین عنصر اصلى و اساسى كه مىتوان آن را ستون فقرات فرهنگ غربى نامید، گرایشى است بنام انسان مدارى یا انسان محورى. جوهره تفكّر اومانیستى این است كه مىگوید انسان را جایگزین خدا كنیم. اندیشه اومانیسم در حقیقت از بازگشت به «انسان» به جاى خدا، بازگشت به «زمین» به جاى آسمان و بازگشت به «زندگى دنیا» به جاى آخرت گرایى نشأت مىگیرد.
گرایش به اومانیسم یا هیومنیزم در اروپا و در اواخر قرون وسطى توسط نویسندگان و ادباى معروف آن زمان، از جمله دانته ایتالیایى، مطرح شد و در حقیقت بازگشتى بود به عهد قبل از مسیحیّت: چنان كه مىدانیم مسیحیّت در شرق و در فلسطین متوّلد شد و قبل از این كه از شرق به اروپا راه یابد، جامعه اروپا بتپرست بود و مهمترین امپراطورى آن زمان امپراطورى رم بود كه رم شرقى (تركیه فعلى) و رم غربى (ایتالیا) را در بر مىگرفت. این مجموعه همگى به استثناى یهودیان، بتپرست بودند. بعد از راه یافتن مسیحیّت به
( صفحه 347)
جامعه آنها و حاكمیّت آن، تحریفهایى در مسیحیّت انجام گرفت و به شكلى عناصرى از بتپرستى در آن ادغام شد و جامعه اروپایى چنین مسیحیّتى را پذیرفت. نمونه آن تحریفات، مسأله تثلیث و سپس نصب مجسّمههاى حضرت مریم و مجسّمههاى فرشتگان در كلیساهاست و لذا این كلیساها خیلى شبیه به همان بتخانههاى قبلى است.
پس مسیحیّت در دنیاى غرب مسیحیّتى است تحریف شده كه جایگزین شرك شد و حكومت مبتنى بر آن در حقیقت یك حكومت دنیوى و فاقد ارزشهاى معنوى بود كه به نام مسیحیّت و به نام حكومت خدا و به نام دعوت به آسمان و ملكوت بر اروپا حاكم شد و جنایتهاى بسیارى تحت پوشش مسیحیّت و با شعارهاى آسمان و ملكوت اعمال كردند؛ تا این كه به تدریج مردم از این ظلمها و جنایتها به تنگ آمدند و به زندگى قبل از مسیحیّت بازگشتند.
ناگفته نگذاریم كه مراد ما از فرهنگ غربى در اینجا، تنها نه غرب جغرافیایى است و نه حتى مردمانى كه در مغرب زمین زندگى مىكنند؛ زیرا در آن جا نیز كسانى هستند كه گرایشهاى دیگرى دارند. كسانى هستند كه گرایشهاى الهى خوبى و نیز مكتبهاى دیگرى دارند. آنچه ما از آن به فرهنگ غربى نام مىبریم؛ فرهنگ جوامعى است كه در جهت ارزشهاى غیر الهى و فرهنگ الحادى گام بر مىدارند، هر چند در زمره كشورهاى مشرق زمین باشند.
به دنبال اومانیسم گرایشهاى دیگرى هم پیدا شد و تدریجاً و در طول زمان از همین ریشه رویید و دو گرایش بسیار مهم آن ـ كه امروزه در فرهنگ غربى در مقابل فرهنگ اسلامى مطرح است ـ یعنى: سكولاریزم و لیبرالیزم پا به عرصه وجود گذاشت.
2. جدایى دین از تمام عرصههاى اجتماعى (= سكولاریسم): وقتى خدا از زندگى انسان كنار رفت، طبعاً دین جایگاهى در مسائل جدّى زندگى نخواهد داشت. بنابراین، باید دین را از صحنه اجتماعى و از حوزه مسائل سیاسى و حقوقى كنار زد. بر اساس این تفكّر، اگر كسانى هم در صدد ایجاد ارزشهایى به نام دین برآیند، این ارزشها را باید فقط براى معابد و زندگى فردى خود لحاظ كنند؛ یعنى در حقیقت جایگاه این ارزشها زندگى فردى و خصوصى افراد است نه در زندگى اجتماعى. نام چنین گرایشى سكولاریسم است.
( صفحه 348)
مطابق این نگرش، دین تنها در حدّ یك ذوق و سلیقه شخصى است كه هر كس مىتواند بسته به مذاق و خوشایند خود آن را یا نوع آن را انتخاب كند. یا اساساً دینى را برنگزیند، درست مانند كسى كه مىخواهد شاعر یا نقّاش باشد، و مىتواند هر مكتب نقّاشى یا مجسّمهسازى را كه خود پسندید انتخاب نماید و هیچكس حق ندارد او را به دلیل سلیقه و ذوقش مذمّت كند. زیرا این امور همگى در حاشیه زندگى هستند و ربطى به مسائل جدّى آن ندارند. دین هم دقیقاً چنین جایگاهى در زندگى انسان دارد و صد البّته حق ندارد در امور اساسى زندگى مانند سیاست، اقتصاد، مسائل اجتماعى و بینالمللى دخالت كند و تنها ذوقى ویژه است كه انسان را به معبدى مىكشاند تا با خدا ـ صرفنظر از این كه چنین خدایى اساساً وجود دارد یا نه ـ به مناجات بپردازد.
این گرایش و طرز تفكر به طور كلّى «سكولاریزم» نامیده مىشود، یعنى تفكیك دین از مسائل زندگى، یا دنیاگرایى و به اصطلاح «این جهانى فكر كردن» به جاى «آسمانى فكر كردن» كه در دین آمده است.
3. لیبرالیسم (= اصالت آزادى مطلق): وقتى محور همه ارزشها انسان باشد و خدا را در این میان جایگاهى نباشد، و دین حق نداشته باشد به طور جدّى در مسائل زندگى انسان دخالت كند، انسان حق خواهد داشت كه هر كارى دلش خواست انجام دهد. انسان باید كاملا آزاد باشد و مگر در حدّ ضرورت(214) هیچ قید و شرطى نباید براى زندگى انسان وجود داشته باشد. باید سعى كرد كه هر چه بیشتر از محدودیّتها كاست و ارزشها را محدود ساخت. درست است كه هركس و هر جامعهاى از یك سلسله ارزشها برخوردار است، اما نباید آنها را مطلق قرار داد. هر كس آزاد است كه به یك سلسله آداب و رسوم فردى و گروهى پایبند باشد، اما نباید اجازه داد كه رویّهاى به عنوان یك ارزش اجتماعى تلقّى گردد و در سیاست، حقوق و اقتصاد دخالت داده شود. انسان آزاد است كه هر نوع معاملهاى كه بخواهد انجام دهد و هر چه بخواهد تولید كند. در انتخاب معامله سودآور نباید محدودیّتى باشد، چه در آن ربا باشد یا ربا نباشد.
( صفحه 349)
انسان در انتخاب لباس نیز آزاد است و حتّى اگر خواست مىتواند عریان هم باشد و هیچ اشكالى ندارد. مگر آن كه شرایط اجتماعى به گونهاى باشد كه به انسان برهنه سخت بگذرد و او نتواند بدگویى مردم را تحمّل كند. روابط زن و مرد و دختر و پسر هم باید آزاد باشد تا آنها هرگونه و هر كجا كه خواستند با هم ارتباط داشته باشند.
خلاصه آن كه، سه ركن، اومانیسم، سكولاریزم و لیبرالیسم سه ضلع مثلّث فرهنگ غربى را تشكیل مىدهند كه در همه امور، از جمله قانونگذارى و برنامهریزى براى زندگى نقش اساسى ایفا مىكنند.