پرسش:
تعریف و قلمرو دین چیست؟ و آیا این سخن كه «قلمرو دین محدود به عرصه هایى است كه عقل توان شناخت آن را ندارد» صحیح است؟
پاسخ: تعریف دین و شناخت آن داراى اهمیّتى بسیار است، زیرا در پرتو آن مىتوان قلمرو دین و عرصههایى كه در بر مىگیرد را تعیین كرد. كسانى در صدد برآمدهاند كه ابتدا از طریق متد بحث بیرونى اصل حاجت به دین را بررسى كنند و به شناخت قلمرو دین در زندگى انسان دست یابند و پس از آن به تعیین قلمرو دین بپردازند. و از این رو بحثهاى فراوان و دامنهدارى را از قبیل «انتظار از دین»، و این كه انتظار ما از دین، حدّاقلى است یا حدّاكثرى(162) ـ یعنى قلمرو دین همه عرصههاى زندگى انسانى را در بر مىگیرد، یا این كه تنها بخشى از عرصههاى زندگى انسانى را در بر مىگیرد و بیشتر عرصههاى زندگى انسانى را باید به عقل، علم و خواستههاى مردم واگذارد ـ مطرح نمودهاند، و به تبعِ دیدگاهى كه برگزیدهاند به تعریف دین پرداختهاند. به عنوان نمونه كسانى كه به عدم دخالت دین در عرصههاى اجتماعى (= سكولاریسم) معتقد شدهاند، دین را اینگونه تعریف كردهاند: دین براى تنظیم رابطه معنوى انسان با خداست؛ یا اندكى وسیعتر و گستردهتر، دین چیزى است كه در زندگى آخرت ـ به فرض كه آخرتى باشد ـ مىتواند مؤثّر باشد و براى تنظیم زندگى انسان با آخرت است (ولى دین هیچگونه ارتباطى به مسائل جدّى زندگى انسان و از جمله حكومت ندارد).
اگر ما بخواهیم دین را تعریف كنیم، باید ببینیم دینداران و كسى كه دین(163) را نازل كرده چگونه آن را تعریف كردهاند زیرا اگر، از پیش خود تعریفى از دین ارائه دهیم و بر اساس آن تعریف خود ساخته به تعیین قلمرو دین بپردازیم، در حقیقت قلمرو دین را نه آنگونه
( صفحه 290)
كه هست، بلكه آن سان كه خودْ پسندیده و خواستهایم معرّفى كردهایم. بنابراین براى شناخت دین خدا و ارائه تعریف از آن نباید به سلیقه خود مراجعه كنیم، بلكه براى شناخت دامنه، رسالت، و خواست آن دین باید «منابع» و «محتوا» ىِ آن را بررسى نماییم. از این رو در تعریف دین ـ آنچنان كه از مراجعه به منابع و محتواى دین اسلام ـ برمىآید باید گفت: «دین یعنى شیوه رفتار صحیح انسانى، آنگونه كه خدا مىخواهد» و این رفتار هم باورها و ارزشها را دربر مىگیرد و هم اعمال فردى و اجتماعى انسان را؛ و خلاصه تمام عرصههاى زندگى انسان را شامل مىشود.
به همین دلیل انسان دیندار كسى است كه در اعتقاد، پذیرفتن ارزشها و درعمل فردى و اجتماعى آن گونه كه مورد قبول و خواست خداوند متعال است رفتار نماید و در هر كدام از این امور نقص داشته باشد، دینش ناقص خواهد بود.
دین چنان كه در قرآن(164) و سنّت آمده، شامل مسائل اجتماعى و سیاسى مىشود و راجع به قوانین مدنى، قوانین جزایى، قوانین بین المللى و راجع به عبادات و اخلاق فردى سخن گفته است و براى زندگى خانوادگى، ازدواج، تربیت فرزند و براى معاملات و تجارت دستورالعمل دارد؛ بنابراین چیزى نمىماند كه از قلمرو دین اسلام خارج باشد.
به همین دلیل انسان دیندار كسى است كه در اعتقاد، پذیرفتن ارزشها و درعمل فردى و اجتماعى آن گونه كه مورد قبول و خواست خداوند متعال است رفتار نماید و در هر كدام از این امور نقص داشته باشد، دینش ناقص خواهد بود.
امّا كسانى كه نه با مراجعه به منابع و محتواى اسلام، بلكه به استناد به سخن برخى مستشرقین و یا از جانب خود به تعریف دین پرداختهاند، قلمرو آن را نیز ـ آن چنان كه تعریفشان نادرست و به دور از واقعیّت دین و محتواى آن است ـ محدود به عرصههایى ویژه كردهاند و از جمله مدّعى شدهاند: قلمرو دین تنها چیزهایى است كه بشر از فهم آن ناتوان است، پس هر جا عقل قضاوتى داشته باشد دیگر جاى دین نیست، قلمرو دین جایى است كه عقل راهى ندارد.
( صفحه 291)
لازمه سخن فوق این خواهد بود كه با گذشت زمان و پیشرفت و توسعه زندگى بشرى و حصول دستاوردهاى نوین علمى و یا اندوختن برخى تجارب، نیاز به دین هم رفته رفته كاسته شود. و در واقع امروزه مىتوان ادّعا كرد كه دیگر بشر تقریباً احتیاجى به دین ندارد. و تنها درمسائل جزئى كه هنوز عقل او از حلّ آنها ناتوان است و امید ندارد به این زودىها آنها را حل كند به سراغ دین مىرود. طبعاً بر این نگرش و تعریف، این نتیجه مبتنى مىشود كه سیاست و بطور كلّى تمام مسائل اجتماعى و فردى دیگر كه با تكیه بر عقل و استدلال و كاوشهاى عقلانى بدست مىآید ربطى به دین ندارد و از قلمرو آن خارج است.
در پاسخ طرفداران این نگرش باید گفت: اوّلا همانگونه كه در تعریف دین گفتیم انسان باید تمامى رفتارهاى خود را مطابق خواست و رضایت خدا انجام دهد ـ اگر چه این به سود خود انسان تمام مىشود و كاملا به مصلحت هر دو جهان انسان است ـ امّا چگونه باید خواست و اراده خداوند را شناخت تا بر طبق آن عمل نمود، از سه راه كلّى قابل حصول است: 1. قرآن، 2. سنّت، 3. عقل.(165)
این سه راه، راههاى كشف اراده تشریعى خداوند هستند. از این رو، عقل را نیز در زمره منابع احكام و قوانین الهى بر شمردهاند. و فقهاء با توجّه به همین دلیل، براى اثبات مسائل شرعى به عقل نیز تمسّك مىجویند. پس چنان نیست كه بین عقل و شرع مرزى وجود داشته باشد، و دادههاى دین و مدركات عقلى به سان دو مجموعهاى باشند كه هیچ عضو مشتركى ندارند و به اصطلاح بین آنها تباین كلّى وجود دارد، بخشى به عقل مربوط شودو بخشى به شرع؛ بلكه عقل نیز چراغى است كه در پرتو روشنگرى آن مىتوان اراده و خواست و مرضّى الهى را كشف كرد و آنچه در این عرصه با عقل كشف مىشود، امرى دینى است.
البّته مقصود این نیست كه عقل توان شناخت همه احكام، آموزهها و ارزشهاى دین را داراست، زیرا اساساً چنین چیزى هرگز براى عقل یا هر ابزار شناخت دیگر انسانى ـ مادام كه وحى به كمك انسان نیاید ـ ممكن نخواهد بود. آنچه در این جا مقصود ما است
( صفحه 292)
نفى پندار جدا بودن كامل مدرَكات عقل از دین است.(166)
حاصل آن كه، كسانى كه دین را بدون در نظر گرفتن منابع و محتواى آن تعریف كردهاند و براساس آن، دین را تنها مربوط به ساحتهایى خاص، مثلا صرفاً مربوط به تنظیم رابطه انسان با خدا، دانستهاند و سایر جنبههاى زندگى انسان را از قلمرو دین خارج كردهاند، سخنى كاملا بیگانه از واقعیت دین به زبان آوردهاند؛ وگرنه اسلام آن گونه كه قرآن و پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) و ائمه اطهار(علیهم السلام) فرمودهاند شامل تمام عرصههاى زندگى بشر، اعم از اعتقادى و عملى و فردى و اجتماعى، مىشود و برقرارى و بیان رابطه فردى انسان با خدا تنها بخشى از دین را تشكیل مىدهد.
( صفحه 293)