این كه به طور مطلق گفته شود انسان امروز فقط به دنبال حق است نه تكلیف، سخن گزاف و باطلى است؛ چنان كه فلاسفه حقوق نیز مىگویند هیچ حقى براى شخصى ثابت نمىگردد، مگر این كه متقابلا تكلیفى براى دیگران تحقق مىیابد. مثلا اگر حق استفاده از هواى سالم و پاكیزه براى شهروندى ثابت شد، دیگر شهروندان مكلفاند هوا را آلوده نكنند. پس اگر همگان حق آلوده ساختن هوا را داشته باشند، حق استفاده از هواى
( صفحه 74)
سالم بىمعنا خواهد بود. همچنین هر حقى براى كسى ثابت گردد، ملازم است با تكلیفى كه او در قبال دیگران دارد؛ اگر كسى حق بهرهبردن از دستاوردهاى جامعه را دارد، متقابلا مكلّف است كه به جامعه خدمت رساند و مسؤولیت و تكلیف بپذیرد و سر بار دیگران نباشد. بنابراین، حق و تكلیف ـ به دو معنى ـ ملازم یكدیگرند و این گفته كه انسانها فقط به دنبال حقاند و تكلیف نمىپذیرند مردود است.
با توجه به این كه همه دانشمندان الهى و غیر الهى و فلاسفه حقوق و همه خردمندان بطور كلى مسؤولیت و تكلیف را نفى نمىكنند و بلكه به وجود تكلیف و تعهد اذعان دارند، در مىیابیم كه مقصود از تكلیف در سخنان شبهه افكنانْ تكلیف الهى است. مؤید این نكته آن است كه آنان به صراحت گفتهاند، رابطه مولویّت و عبودیّت و صدور امر از ناحیه مولى و لزوم اطاعت از او متناسب با فرهنگ بردهدارى است.
این را هم بیفزاییم كه تنها انسان مدرن نیست كه از زیر بار خدا، دین و تكالیف الهى شانه خالى مىكند بلكه بسیارى از انسانها، در طول تاریخ، به سبب وسوسههاى شیطانى زیر بار تكالیف الهى نرفتند و راه عصیانگرى و قانونشكنى را پیش گرفتند. این سخن كه بشر به دنبال حقوق است نه تكلیف، سخن تازهاى نیست؛ بلكه از قابیل، فرزند عصیانگر آدم گرفته تا اقوام گوناگونى كه پیامبران خویش را تكذیب مىكردند و نه تنها زیر بار پذیرش دعوت آنها نمىرفتند، بلكه تهمت، استهزا و تمسخر و شكنجه و تبعید و كشتن را نثار آنها مىكردند و تا به امروز ادامه دارد. در واقع این انسان مدرن است كه از لوازم مدنیت دست كشیده، رو به عصر جاهلیت و توحش نهاده است و در حقیقت، مرتجع است. وگرنه تربیتیافتگان مكتب انبیاء از خوى حیوانى و توحّش دست كشیدهاند و با قانونمندى و پذیرش تكلیف و مسؤولیت به معناى صحیح كلمه مدنیّت را برگزیدهاند.
اساساً در قاموس آفرینش مُهر بندگى و عبودیت بر هر پدیدهاى نهاده شده، تكویناً هیچ موجودى بدون مارك بندگى خداوند وجود نیافته است و هستى هر موجودى عین بندگى اوست. گرچه انسان مختار و آزاد آفریده شده، امّا تشریعاً و قانوناً مكلف به پیروى خداوند است، یعنى، باید با اراده آزاد خود اطاعت خدا كند.
و بالاخره انسان هیچگاه از قید بندگى رها نمىشود. یا انسان بلند همت و با كرامتى
( صفحه 75)
است كه جز به بندگى خداى متعال كه مالك همه چیز انسان است تن در نمىدهد و یا آنكه آن اندازه دون همّت و ذلیل است كه بنده مخلوق دیگرى، كه مانند خودش هیچ از خود ندارد، مىگردد. چرا كه از دیدگاه وحى انسان سر دو راهى بندگى خدا و بندگى طاغوت قرار دارد و محال است كه هیچ كدام را بندگى نكند. اگر هم شعار بدهد كه بنده هیچ كس نیستم، در واقع بنده طاغوت و هواى نفس خویش است و از آنها فرمان مىبرد.
بر این اساس قرآن مىفرماید:
«أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْكُمْ یا بَنِی آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ. وَ أَنِ اعْبُدُونِی هذا صِراطٌ مُسْتَقِیمٌ»(47)
آیا با شما عهد نكردم اى فرزندان آدم، كه شیطان را نپرستید، كه او براى شما دشمن آشكارى است. و این كه مرا بپرستید كه راه مستقیم این است.
بنابراین، انسان یا بنده خداست و یا بنده طاغوت و شیطان و هواى نفس.
( صفحه 76)