کانت با اینکه فیلسوف توانایی است ولی به اقرار خودش تحت تأثیر هیوم است و عملاً گرفتار شکاکیتی است که اندیشهی هیوم به جهت نفی «علیت» در پی دارد و در همین رابطه کانت هم پذیرفته است زندگی یک حال درونی است و همهی توصیههای اخلاقی او با این رویکرد ارائه شده است. میگوید من در ابتدا به وجود علت و معلول در عالم معتقد بودم، هیوم مرا بیدار کرد و از جزمیت بر روی «علیت» آزاد شدم. هیوم به عنوان یک فیلسوفِ حسّی معتقد است چیزی تحت عنوان «علت و معلول» در عالم نیست، آنچه ما تحت عنوان علت و معلول حسّ میکنیم، «تقارن» بین دو پدیده است. میگوید: دو کودک در حال پوستکندن موزهایشان در ترن بودند، یکی از آنها همینکه موز خود را به طرف دهانش برد، همهجا برایش تاریک شد، فریاد زد و به برادرش گفت: نخور که کور میشوی. چون همان لحظه ترن داخل تونل شده بود و چون بین خوردن موز و تاریکی اطراف، تقارن بود آن کودک تصور کرد بین خوردن موز و ندیدن اطراف رابطهی علت و معلول هست. هیوم از این مثال نتیجه میگیرد. آنچه را ما «علت» و «معلول» میدانیم از همین نوع است و علت و معلول را از تقارن بین پدیدهها در ذهن خود میسازیم در حالیکه هیچ علیتی در عالم نیست. معلوم است که اگر به گمان هیوم علیتی در عالم نیست پس دیگر خدا به عنوان علت و مخلوقات به عنوان معلول معنا ندارد. کانت در موافقت با هیوم میگوید من را هیوم از اعتقاد به جزمیتِ علیت در آورد. حضرت علامه طباطبائی(ره) در جواب به هیوم میفرمایند: مگر ما علیت را بر اساس تجربه به دست آوردهایم که شما میفرمائید در تجربه نمیتوانیم «علیت» را ثابت کنیم؟ درست است که حسّ و تجربه از علت و معلول جز تقارنِ دو پدیده چیزی نمییابد ولی انسان ابتدا علت و معلول را به علم حضوری در خود مییابد و سپس به روشی عقلی آن را به پدیدههای بیرون تعمیم میدهد، به این صورت که انسان ابتدا از طریق رابطهی نفس با حالات نفسانی خود، به علم حضوری، این رابطه را کشف میکند و بعد به پدیدهها سرایت میدهد. ممکن است در سرایتدادنها و کشف مصداق علت و معلول اشتباه بکند ولی چون حقیقت آن را از طریق علم حضوری بهدست آورده، راه رفع اشتباه معلوم است. مثل اینکه شما رابطهای بین خودتان و ارادهتان را احساس میکنید، مثلاً اراده میکنید به خانه بروید، رابطهای که بین خودتان و ارادهتان حسّ میکنید به این صورت است که خود را عامل و علت ارادهتان میدانید و ارادهی خود را معلول خودتان احساس میکنید و هرگز هم نمیتوانید منکر این بشوید که شما اراده کردید، چون یک رابطهی حضوری بین شما و ارادهای که کردهاید در میان است. حضرت علامه طباطبائی(ره) میفرمایند رابطهای که بین نفس انسان و حالات نفس او هست، رابطهای است که انسان به صورت حضوری کشف میکند و به این صورت علت و معلول را مییابد. در این حالت اولاً: انسان کشف میکند علت و معلولی هست. ثانیاً: در این کشفِ درونی و وجدانی هیچ شکی راه ندارد، چون موطن، موطن شک نیست. وقتی از طریق درون و به صورت حضوری متوجه وجود علت و معلول شدیم میتوانیم آن رابطه را به سایر پدیدهها سرایت و تعمیم دهیم به این معنا که در نزد خود میگوییم ممکن است رابطهی بین برخورد این انگشتر با این لیوان، مثل رابطهای باشد که بین ارادهی من و نفس من هست. از طریق تجربههای مکرر امکان وجود چنین رابطهای را برای خود بیشتر میکنیم، به صورت «تکرارهای همزمان» و «غیبتهای همزمان» و «تغییرات همزمان»، این احتمال بیشتر میشود. به این صورت که اگر چند بار برخورد انگشتر و لیوان را تکرار کردیم و آن صدا را شنیدیم و اگر محکمتر زدیم صدای بلندتری شنیدیم و اگر انگشتر را به لیوان نزدیم، آن صدا را نشنیدیم، احتمال بیشتری میدهیم که رابطهی برخورد انگشتر با لیوان مثل رابطهی نفس ما و ارادهی ما باشد. به گفتهی ابن سینا ما در حوزهی تجربه، با ظُنُون متراکمه روبهرو هستیم، یعنی گمانهای ما پس از تجربههای ممتد زیادتر میشود. چون در عالم خارج و در موطن تجربه بیش از ظنون متراکم نمیتوانیم درک کنیم. ولی عاقلانه آن است که وقتی متوجه حضورهای همزمان و غیبتهای همزمان و تغییرات همزمان نسبت به دو پدیده میشویم، بپذیریم که رابطهی آن دو، همان رابطهای است که بین علت و معلول حاکم است. همان رابطهای که از طریق احساس درونی به آن دست یافتیم.
این را عرض کردم که ملاحظه بفرمائید اشکال سخن هیوم کجا است و چگونه از یک رابطهی واقعی - مثل رابطهی بین علت و معلول- که بین پدیدهها حاکم است غفلت ورزیده است(368) و آقای کانت فکر کرده حالا که با تجربه نمیتوان متوجه علیت شد، پس علیت ساختهی ذهن است در حالیکه علیت، کشف نفس ناطقه است از حالات درونی خود و این غیر از آن است که ساختهی ذهن باشد. وقتی هیوم گرفتار شکاکیت شد حتی نتوانست خود را که یقینیترین وجود است برای خودش احساس کند میگوید: «بهتر است مسئلهی راجع به جوهر نفس را یک سو نهاد زیرا هیچ معنایی نمیتوانیم از آن دریابیم» هر چند خودش میگوید: «آگاهم که شرح من بسیار نارسا است» ولی نمیتواند ماوراء شکاکیت قدمی بردارد.(369)