تربیت
Tarbiat.Org

سلوک ذیل شخصیت امام خمینی(رضوان الله تعالی علیه)
اصغر طاهرزاده

ضرورت شناخت روح غربی

در بازخوانی مباحث گذشته به اینجا رسیدیم که تا به «وجود» رجوع نکنیم نتوانسته‌ایم به صاحب الزمان(عج) رجوع کنیم، و اگر به صاحب الزمان رجوع نکنیم نتوانسته‌ایم به صورتی فعّال رجوع اِلَی الله داشته باشیم تا بتوانیم تاریخ آرمانی خود را بگشاییم. همان‌طور که برای حیات جامعه باید خدا به میان زندگی‌ها ظهور کند و آن خدا، خدای وجودی است و نه خدای انتزاعی، آن مهدی، مهدی واقعی و نقش‌آفرین و تاریخ‌ساز است که وجودی باشد و با چشمی که وجود را می‌شناسد منتظر او باشیم.
وقتی نظرمان به «وجود» معطوف شد و حقّ در افق نگاه ما طلوع کرد، ظلمات شناخته می‌شود و می‌فهمیم هر اندیشه‌ای که ما را از رجوعِ به وجود محروم کند، ظلمات است که إن‌شاءالله تحت عنوان حجاب سوبژکتیویته به آن می‌پردازیم. وقتی روشن شد هر فکری که ما را از رجوعِ به «وجود» غافل نماید ما را بی‌مهدی می‌کند، امکان تفکر در بین ما فراهم می‌شود و می‌فهمیم چگونه گرفتار سوبژکتیویته شده‌ایم. ممکن است رفقا اشکال کنند چرا این لغت‌های غربی را به کار می‌بریم. إن‌شاءالله روشن می‌شود که ما هیچ لغتی برای ترجمه‌ی بعضی از این واژه‌ها نداریم چون جنس فرهنگ غربی طوری است که آن روح در آن واژه‌ها ظهور کرده. ما بحمدالله ملتی هستیم که با نور حضرت سیدالشهداء(ع)گرفتار سوبژکتیویته و نیهیلیسم نیستیم، تنها آثاری از آن توسط روشنفکرانِ غرب‌زده وارد بعضی از زاویه‌های فرهنگی ما شده و به همین جهت باید روح آن واژه‌ها را بشناسیم تا از رسوخ آن‌ها در فکر و فرهنگ خود جلوگیری نماییم.
بالأخره افکاری که تحت تأثیر غرب است، تحت تأثیر فلسفه‌ی خاصی است که با شناخت آن فلسفه خاستگاه طبقه‌ی روشنفکرِ جامعه شناخته می‌شود و می‌فهمیم چگونه و از چه زاویه‌ای باید با آن‌ها برخورد کرد. ما شخصیتی در تاریخ فلسفه‌ی غرب داریم به نام دکارت که در 1596 به دنیا آمده و 54 سال عمر کرده، هایدگر(325) می‌گوید: «400 سال گذشته، قلمرو تفکر دکارت است.» باید بدانیم دکارت چه می‌گوید که چهار صد سال است غرب و روشنفکرِ غرب‌زده را تحت تأثیر خود قرار داده است. همه‌ی حرف دکارت آن است که چیزی جز آنچه در ذهن است حقیقت ندارد، حقیقت از نظر دکارت برگشت می‌کند به درون انسان.(326) هایدگر برای عبور از این فکر بر اگزیستانسیالیسم تأکید می‌کند، چون Ex(س)st یعنی «وجود» و او اگزیستانسیالیسم را «معنی بودن» معرفی می‌کند.(327)
گاهی بدون آن‌که بدانیم گرفتار سوبژکتیویته هستیم، هنرمندِ ما به قصد خدمت، فیلمی می‌سازد که خانمی بیست سال پیش همسرش را در یک تصادف از دست داده و همه هم می‌دانند که همسر او فوت شده ولی آن خانم در باور خود معتقد است او نمرده است، فیلم‌ساز این اعتقاد را به عنوان یک ایمانِ مقدس به بینندگان معرفی می‌کند. آیا این همان حرف دکارت یا سوبژکتیویته نیست؟ سوبژکتیویته فرهنگی است که نظر به باور درونی دارد بدون آن‌که آن باور، ریشه‌ای در واقعیت داشته باشد و آن فیلم نیز ایمان را در حدّ یک باور درونی تعریف می‌کند. آیا این همان ایمانی است که پیامبران به آن توصیه می‌کنند؟ یا پیامبران تلاش دارند ما را با حقیقتی مأنوس کنند که به عنوان یک واقعیت، سراسرْ شعور و حیات و علم است، و با اُنسی که قلب ما با او می‌گیرد از انوار علم و حیات او بهره‌مند می‌گردد؟ در آن فیلم به صداقت ایمانِ آن زن ارزش داده می‌شود. اگر ملاحظه بفرمائید این همان اندیشه‌ی دکارت است که حقیقت را به درون انسان برگشت می‌دهد و ذات انسان منبع حقیقت می‌شود.
مکتب حضرت امام(ره) نظر به «وجود» دارد و حقیقت را یک مفهوم خیالی نمی‌داند، روشنفکران ما که اصولاً گرفتار کانت و دکارت هستند هرگز نمی‌توانند متوجه شوند چه تفاوت اساسی بین مکتب حضرت امام(ره) و تفکر پدران فرهنگ مدرنیته هست. خدای فرهنگ مدرنیته نیز درونی و سوبژه است، چون معتقدین به فرهنگ غرب پذیرفته‌اند حقیقت چیزی نیست جز آن چیزی که انسان پذیرفته است و ذات انسان منبع حقیقت می‌باشد. یعنی آن چه تو فکر می‌کنی حقیقت است، همان چیز حقیقت است و چون از نظر آن‌ها ایمان چیزی نیست جز این‌که انسان فکر می‌کند، پس آن خانم ایمان دارد، در حالی‌که در مکتب حضرت امام(ره)، خداوند به عنوان یک حقیقتِ موجود در خارج، حی و قیوم و سمیع و بصیر... است که اگر خود را در ذیل انوار خدا قرار دهیم تحت تجلیات انوار ولایی حضرت حق، متعالی می‌شویم، در صورتی که اگر منبع حقیقت، خودِ انسان باشد دیگر متعالی‌شدن معنی نمی‌دهد، چون بیرون از انسان، حقیقتی را نمی‌شناسیم تا جان خود را تحت نور کمالات معنوی او قرار دهیم و به وحدت خود شدت ببخشیم.
در مکتب کانت و هیوم و دکارت که پدران تفکر فرهنگ مدرنیته‌اند، چیزی به نام حقیقت مطرح نیست و اگر متوجه روح غربی نباشیم و با عبور از آن به مکتب حضرت امام رجوع نداشته باشیم مثل آن کارگردان متدین، وقتی بخواهیم ایمان را نشان بدهیم ایمانی را نشان می‌دهیم که آن ایمان، ایمانی نیست که پیامبران می‌گویند. ما تحت تأثیر فرهنگ غربی غافل می‌شویم که خدای واقعی داریم و با نظر به «وجود» می‌توان متوجه وجود مطلقی شد که وجود همه‌ی مخلوقات از اوست.
ملاصدرا و دکارت حدوداً در یک زمان زندگی می‌کردند.(328) دکارت ذات انسان را محور حقیقت دانست و تاریخ غربِ جدید با این فکر شروع شد و ملاصدرا درست مقابل دکارت، نظر به «وجود» کرد، آن وجودی که عین خارج است و تاریخ جدیدی را در جهان اسلام گشود که در نهایت به انقلاب اسلامی منجر شد. حضرت امام با تأکید بر مکتب صدرا و اصالت وجود، تاریخ ما را که می‌رفت با غلبه‌ی فرهنگ مدرنیته در حجاب رود و از مقصد اصلی‌اش باز بماند، از غرب جدا کرد و در مسیر نظر به «وجودِ» حقیقت، ما را آماده‌ی رجوع به حقیقت یا ذات عالم نمود.