تمام غرب جز آن «حال»ی که هیوم مدّ نظر دارد، نیست. چون هیوم معتقد بود به هیچ چیز به عنوان واقعیت و حقیقت نمیتوان اعتماد کرد. هرچیز به اندازهای که انسان را در این حالِ خوش قرار دهد، ارزش دارد. آنهایی که متوجه روح تفکر غربی هستند، تذکر میدهند: غرب را با این دید بنگرید که به هیچ حقیقتی رجوع ندارد و تا غرب از این جهت شناخته نشود کانت و امثال کانت شناخته نمیشوند. اگر کسی میخواهد اندیشهی کانت و امثال کانت از فیلسوفان غربی را بشناسد نباید به جزء جزء سخنانشان نظر کند، ابتدا باید روح و مبادی تفکر کانت را بشناسد تا سخنان جزئی آنها معنای اصلی خود را نشان دهند. با همین دید است که مرحوم شهید مطهری هم متوجه میشوند یک شکاکیت پنهانی در اندیشهی کانت نهفته است - که بعداً به آن میپردازیم- آن چه باید در تفکر غربی متوجه باشیم آن است که بدانیم بیمعنیترین سؤال از انسان غربی آن است که از او بپرسید: آیا آنچه را باور دارید، در عالَمِ خارج هست یا نیست؟ چند سال طول میکشد تا برسید به اینکه در اندیشهی غرب این سؤال معنی نمیدهد، زیرا شما آنها را با خودتان مقایسه میکنید که در فرهنگ شما اعتقاد و باور به چیزی به معنی وجود آن چیز است در واقعیت. فویرباخ(362) میگوید: البته خدایی نیست ولی خوب است که باشد. به این معنا که اگر آدم باور کند خدایی هست حالِ خوبی خواهد داشت و از درون در آرامش خواهد بود. ملاحظه کنید که چگونه ابتدا اصالت را به حال درونی میدهد و برای حفظ آن حال، باور به خدا را چیز خوبی میداند. انسان غربی حالِ خوش را به اعتبار رجوع به حقیقت - که مسلّم حقیقت زیبا و نورانی است- دنبال نمیکند، تنها به اعتبار یک باور درونی با آن بهسر میبرد.
برای مردم ما بسیار مشکل است که روحیهی سوبژکتیویته را بفهمند مگر آن که از طریق تحلیل آثار آن فکر متوجه آن فکر شوند. روح غربی طوری اندیشهی خود را بیان میکند که به راحتی نمیتوان عنصر اصلی سخنان آنها را درک کرد مگر آنکه روح غرب را بشناسیم. اساساً فهم روح غربی از آنجایی که شباهتی با روح ما ندارد مشکل است و این قاعده در همهجا صدق میکند به قول آقای «ایان باربور» برای فهم حالات مذهبی یک مسیحی باید وارد روح مذهبی او شد و تا وارد آن مذهب نشوید نمیفهمید حرکات و گفتار او به چه حالتی اشاره دارد. نگاه کردن از بیرون، نگاهکردنِ تماشاگرانه است. همینطور که اشک بر امام حسین(ع)را فقط در روح تشیع میتوان شناخت. اگر کسی سال ها در رابطه با شیعه کتاب بخواند ولی شیعه نشود اشک بر حسین(ع)را نمیفهمد، همینطور که بعضی از روشنفکران، در عین شیعهبودنِ ظاهری، چون تحت تأثیر روح غربی هستند جایگاه اشک بر حسین(ع)را نمیفهمند.
برای فهم روح غربی حدّاقل باید متوجه سوبژکتیویته و لوازم آن بود تا تفاوت معنی خداباوری را در فرهنگ غربی - که بیشتر روانشناسانه است- با خداباوری و رجوع به حقیقتِ وجود در فرهنگ اسلامی - که هستیشناسانه است- بشناسیم. باورها در فرهنگ غربی رجوع به ذهن دارد، حتی خدایی که آنْسْلِمْ در برهان وجودی خود مطرح میکند یک مفهوم ذهنی است.(363) دکارت در اثبات خدا میگوید: باید یک خدایی باشد که مفهوم مطلق را در من ایجاد کند. جان هیک به دکارت اشکال میکند شما نهایتاً ثابت کردید یک مفهوم مطلق در ذهنتان هست. دکارت مدعی است انسان معنای مطلق را باید از یک مطلق گرفته باشد که همان خدا است. ملاحظه کنید دکارت در این برهان به یک مفهوم باور دارد و نه یک حقیقتِ موجود در خارج. حرف ما این است که اگر این غرب را -که دغدغهی رجوع به حقیقت را ندارد- نفهمید در همان مسیری حرکت میکنید که غرب حرکت کرد و مسلم در آن مسیر به مکتب حضرت امام و اسلام و قرآن نمیرسید، حال یا مکتب حضرت امام را از مسیر اصلیاش به سوی غرب منحرف میکنید و یا اگر انقلاب مسیر توحیدی خود را ادامه داد از آن فاصله میگیرید. بسیاری از کسانی که ابتدا خود را خط امامی میدانستند ولی بعداً روبهروی انقلاب ایستادند در همین جاها گیر داشتند که نتوانستند روح و جوهر غرب را درست بشناسند و تفاوت ذاتی آن را با رویکرد نظام اسلامی تشخیص دهند و بفهمند انسان غربی به هست و نیستِ آنچه با آن بهسر میبرد کاری ندارد، میخواهد در حال حاضر حال خوشی داشته باشد. مشهور است که ملکهی انگلستان همواره دلقکی داشت که باید با حرکات و رفتارش او را شاد و بیخیال میکرد و ملکه بعضاً گله میکرده که قانع نشدم و دلقک را عوض میکرد. ملاحظه کنید معنای قانع شدن و نشدن در آن فرهنگ به معنای ایجاد حال خوش یا عدم ایجاد حال خوش است. در حالیکه در فرهنگ دینی قانع نشدن معنای دیگری میدهد، قانع نشدن به این معنا است که دلایل شما برای اثبات آن حقیقتی که میخواهی به ما معرفی کنی، کافی نیست. مثلاً بنده برای اثبات وجود خداوند برهان میآورم و اگر نتوانم از طریق آن برهان، عقل و اندیشهی شما را متوجه خدا بکنم تا شما بتوانید به خدا رجوع کنید میگوئید قانع نشدم. این کجا و اینکه با حرکات و گفتار یک دلقک قانع نشویم کجا؟