جامعیت و اشراقِ موضوعاتِ توحیدی چیز مهمی است، وقتی توحید در میان است، جامعیت در میان است و همهی حقیقت - هرچند به صورت ضعیف- ظهور میکند. پیامبر خدا(ص) فرمودند: «إِنَّ الْمَلَائِكَةَ لَخُدَّامُنَا وَ خُدَّامُ مُحِبِّینَا»(116) ملائکه خدمتگذار ما و خدمتگذار محبّین ما هستند. زیرا مُحِبّ امام معصوم که خود را در ذیل شخصیت امام معصوم قرار میدهد، از نظر ملکوتی یک نحوه یگانگی با امام پیدا میکند - مثل نور بیرنگی که با شدت کمتر در ذیل مرتبهی شدیدترِ نور بیرنگ قرار دارد- محبّ امام در عین پیروی از امام، شخصیتی دارد که صفات امام در او به جامعیت موجود است، چون او مُحبّ انسانی است که خلیفةالله است و همهی اسماء را در مقام خود به جامعیت دارد. به این جهت ملائکه در خدمت محبّین اهلالبیت(ع) هستند که محبّین امامان معصوم در مقام جامعیتاند، هرچند این جامعیت نازله باشد ولی در هر صورت، نحوهای از توحید است.
این که رسول خدا(ص) میفرمایند ملائکه خدّام محبّین ما هستند به این دلیل است که محبّین امامان معصوم که در مقام جامعیت اسماء الهی هستند، قلبشان را در ذیل نور امام معصوم قرار دادهاند، در حالیکه ملائکه هر کدام حامل اسمی از اسماء الهیاند و توحید آنها نسبت به توحید انسانهایی که در ذیل نور امام معصوم قرار دارند، فرق دارد. ملک یا مظهر اسم علیم است، یا مظهر اسم محیی و یا مظهر اسمی دیگر، لذا توحیدِ محبّین اهل البیت که در مقام جامعیتاند، با توحید یک ملک که صاحب یک اسم است فرق میکند، حتی اگر آن ملک از اسمی بهرهمند باشد که شدیدتر از اسمی است که در محبّین اهل البیت هست، ولی به جهت جامعیتی که محبّین اهل البیت از نظر اسماء دارند، ملائکه خدّام محبّین اهل البیت هستند، چون محبّین اهل البیت عملاً در مقام تفصیل آن جامعیتاند، چیزی که شما در شخصیت حضرت امام خمینی(ره) مییابید. شخصیتی که نسبت به فرهنگ اهل البیت(ع) در مقام تفصیل است، هر چند در جای خود در اجمال باشد و باید تفصیل داده شود.
این نکته را در دستگاه خودتان محکم نگه دارید که اگر پای اشراق به میان بیاید با موضوعِ اجمال و تفصیل روبهرو هستیم و اینکه تفصیلِ مقام اجمالی با اتحادی که با مقام اجمالی خود دارد، از سنخ همان اجمال است، آن هم با همان حالت اشراقی که بینشان هست و نه مثل ارتباطی که از طریق تفکر حصولی و یا از طریق تجربیات جزئی با معلوم خود داریم. اگر در مقام اشراقی نسبت به حقیقت اجمالی تفکر هست، تفکر انسان در آن مقام هم عین اشراق است.
نکتهای که برای روشنشدن بحث باید روی آن تأکید کرد این است که تفصیل نور اشراقی توسط قلب انسانی انجام میشود که با نظر اشراقی به آن اجمال رجوع میکند و مشخصهی فرهنگ اهلالبیت(ع) در همین نکته است. وقتی رسیدید به این که اهل البیت(ع) دارای مقام نوری هستند و با تجلیات متفاوت، دارای حقیقت واحدی میباشند، هر کجا آن حقیقت را یافتید میشناسید. حضرت صادق(ع) میفرمایند: «خَلْقُنَا وَاحِدٌ وَ عِلْمُنَا وَاحِدٌ وَ فَضْلُنَا وَاحِدٌ وَ كُلُّنَا وَاحِدٌ عِنْدَ اللَّهِ تَعَالَی»(117) خلقت ما واحد است و علم ما یكی و فضل ما یكی است و همه در نزد خدا یكی هستیم. حضرت ما را متوجه حقیقت یگانهی مقام اهل البیت(ع) میکنند. امام خمینی(ره) با نظر به آن مقام میفرمایند مقام نوری امیرالمؤمنین(ع) احتیاج به نصب ندارد، آن نصبی که در غدیر واقع شد جهت ولایت اجرایی در امر حکومت بوده است. همینطور که معنی نمیدهد شما قرار بگذارید آب تر باشد، معنی نمیدهد قرار بگذارید امیرالمؤمنین(ع) در مقام نوری خود مستقر باشند، اما موضوع ولایت ایشان برای مدیریت جامعه موضوعی است که باید با نصب الهی محقق شود. وقتی متوجه شدیم مقام امام معصوم یک مقام نوری است و حرکات و گفتارشان ظهور آن مقام است، میفهمیم باید با شخصیت آنها - اعم از سیره و گفتارشان- با آمادگی قلبی روبهرو شد و قلب را بستر تجلی نور آنها قرار داد.
همهی این سخنان برای آن است که روشن شود نحوهی وجود حقیقت اشراقی فرق میکند با نحوهی وجود موضوعات عقلی و تجربی و ارتباط با هر کدام روش مخصوص به خود را میطلبد. ارتباط با حقایق اشراقی، ملکوتی و قلبی است و اگر ما تا قیامت گریه کنیم از اینکه شکل ارتباط ما با اهلالبیت(ع) در تاریخ گم شده، کم گریه کردهایم، چون چیز فوق العادهای از دست رفته است. با به حاشیهرفتن اهل البیت(ع)، فرهنگ ارتباط با حقایقِ اجمالی - برای گرفتن آن انوار و به تفصیل درآوردن آنها- از دست رفت. برای به تفصیل درآوردن نور اجمالی، قلب باید به میان آید تا جایی برای تجلی آن حقیقت فراهم بشود. بشریت از به صحنهآمدن چنین قلبی محروم شد و پیرو آن از نظر به حقایق اجمالی و به تفصیلآوردن آنها محروم گشت و تأکید ما آن است که با طلوع حضرت امام خمینی(ره) آن فرهنگ به صحنه آمده و باید تلاش کرد با برخوردی صحیح، در ذیل شخصیت حضرت امام قرار گرفت تا آن اجمال به تفصیل در آید. لازمهی این کار آن است که اولاً: با شخصیت و مکتب امام جدّی برخورد کنیم و آن را یک فکری کنار سایر افکار به حساب نیاوریم. ثانیاً: قلبهای خود را آماده کنیم تا نور آن شخصیت بر قلبها تجلی کند و با تجلی آن نور، تفصیل آن حقیقت در حرکات و سکنات ما ظهور کند، در چنین ارتباطی یکی میشود شهید خرازی و دیگری میشود شهید آوینی.