بحث به اینجا رسید که نگاه ثنویتِ بین عین و ذهن که در اندیشهی دکارت و کانت ظهور کرد و تمدن غرب مبتنی بر این نگاه شکل گرفت، به این شکل بود که آنچه را انسان غربی در ذهن و فکر خود دارد به عالم تحمیل کند، در این نگاه انسان است که به عالم معنا میدهد، نه اینکه عالم یک حقیقتی و معنایی دارد که باید کشف شود.
عنایت فرمودید که نگاه ثنویتِ بین عین و ذهن، ذهن را فعّال و عالمِ عین را منفعل میداند، به این معنا که هر طور انسان خواست عالم خارج یا عالم عین را تعریف میکند و بر اساس تعریف خود به عالم صورت میدهد.
میتوان گفت تمدن غرب از اینجا شروع شد که آنچه ذهن انسان غربی از عالم تعریف کرده به عالم تحمیل کرد. در چنین نگاهی، دانشمند کسی است که راه تحمیل ذهنیات بشر به عالم را میداند. در نگاه ثنویتِ بین ذهن و عین، دانشمند آن کسی نیست که حقیقتی را در عالم سراغ دارد و تلاش میکند راه کشف حقیقت را پیدا کند. دانشمند کسی است که بداند چگونه آنچه را ذهن پذیرفته است بر عالم تحمیل کند. چون همچنان که ملاحظه فرمودید در نگاه ثنویتِ بین ذهن و عین، شناساگر فعّال و شناخته شده منفعل است و آنچه در ذهن و میل انسان است اصل میباشد. به همین جهت گفته میشود در واقع آنچه این تمدن میسازد صورت ذهن خودش است، نه کشف جمال حقیقت.
در مقابل نگاه غربی، نگاهی است که به «وجود» نظر دارد و سعی میکند تا هیچ ذهنیتی بر تشخیص او از عالم حاکم نشود. تلاش عالمان فرهنگ ما آن است تا حقیقتی را که در عالم هست در جلوات مختلفش بشناسند. این رویکرد به عالم درست عکسِ رویکردی است که غرب به عالم دارد که در آن چیزی به نام حقیقت مدّ نظر نیست. در فرهنگ غربی سؤال از حقیقت، یک سؤال عوامانه و غیر علمی است زیرا آن تمدن جایی برای آن نوع سؤال نمیشناسد.