«جامع»بودن، نوعی اتحاد است بین کمالات مختلف در یک موجود. این واژه خود را در امور معنوی نشان میدهد ولی در امور مادی واژهی «مجموع» معنی میدهد، به همین جهت عرض میکنیم نگاه اشراقی، نگاه جامع است و به جهت جامعبودنش همهی زوایای حقیقتی را که انسان به آن نظر دارد ظاهر میکند. بر عکسِ نگاه عقلی که در آن نگاه وجهی از موضوع مورد نظر انسان قرار میگیرد. به گفتهی مولوی:
فکر و اندیشه است آب ناودان
وَحی و مکشوف است ابر و آسمان
علم چون در نور حق پرورده شد
پس ز علمت نور یابد قومِ لُدْ(115)
هرچه گویی باشد آن هم نور پاک
کاسمان هرگز نبارد سنگ و خاک
آسمان شو، ابر شو، باران ببار
ناودان بارش کند، نبود به کار
آب اندر ناودان عاریتی است
آب اندر ابر و دریا فطرتی است
آب باران باغ صد رنگ آورد
ناودان همسایه در جنگ آورد
ارتباط با موضوعی که به صورت اشراقی تجلی کرده در صورتی ممکن است که اولاً: رویکرد ما نیز قلبی و ملکوتی باشد. ثانیاً: رجوع ما برای قرارگرفتن در ذیل آن باشد تا بتوانیم عامل تفصیل آن حقیقت باشیم. فرق برخورد با یک حقیقت اشراقی با موضوع عقلی در همین است که در موضوع اشراقی رابطه باید قلبی باشد. ولی در سایر موضوعات رابطهی ما عقلی یا حسی است و بستگی به نوع موضوعی دارد که دنبال میکنیم.
اگر موضوعِ اشراقی را صرفاً در حدّ نگاه عقلی مورد بررسی قرار دادیم بسیاری از ابعاد آن در حجاب میرود و رخ نمینمایاند. باید متوجه بود که رجوع به یک روایت نباید مثل رجوع به یک موضوع فلسفی باشد. در مباحث فلسفی موضوعات از طریق استدلال برای عقل ظهور میکنند. اما وقتی میتوانید درست به روایات رجوع کنید که با بُعد ملکوتیتان خود را در ذیل آن روایت قرار دهید، زیرا روایات از قلبی صادر شدهاند که محل تجلی اشراق الهی است و رویکرد ما به آنها باید متناسب با خاستگاهشان باشد. وقتی به یک موضوعِ فلسفی رجوع میکنید، عقل خود را در عرض عقل گویندهی آن موضوع قرار میدهید و اگر او توانست عقل شما را قانع کند آن موضوع را میپذیرید، ولی در رجوع به حقایق اشراقی شکلِ کار این طور نیست، باید قلب خود را در صحنه بیاورید تا در ذیل آن حقیقت اشراقی، قلب شما آن حقیقت را احساس کند و تحت تأثیر پرتو آن قرار گیرد. در رجوع به حقایق اشراقی، نوری در میان است که در عین وجودیبودن، دارای شدت و ضعف است و تجلی آن به تناسب آمادگی ما، شدت مییابد. در رجوع به موضوعات تجربی شما موضوعی را تجربه میکنید ولی بدون آن که نوری در میان باشد و بدون آنکه نفس ناطقهی شما نیاز داشته باشد خود را شایستهی تجلی آن نور بکند. رجوعی که در موضوعات تجربی دارید مثل رجوعی نیست که در برخورد با یک روایت دارید که لازم باشد خود را در معرض آن روایت قرار دهید.
با فرض اشراقیبودن شخصیت حضرت امام همان برخوردی را با ایشان و انقلاب اسلامی داریم که با روایات داریم، هرچند متوجه هستیم حضرت امام خمینی(ره) معصوم نیستند ولی فرهنگِ شخصیتی ایشان به همان صورتِ فرهنگ اهل البیت(ع) ملکوتی و اشراقی است و لازم میآید رجوع ما رجوعِ به اجمالی باشد که با قرارگرفتن در ذیل آن، به تفصیل در آید و براساس آمادگی که باید در خود ایجاد کنیم میتوانیم آن را تفسیر نماییم.
نمونهی حقیقت اجمالی، شب قدر است که در مقام خود از یک عمر یعنی هزار ماه، برتر است، زیرا جامعیت دارد و با درک آن شب میتوان در ذیل آن قرار گرفت و تمام طول سال را تحت تأثیر نور آن شب، نورانی کرد و آن اجمال را به تفصیل در آورد، به شرطی که با رجوعِ درست به آن بتوانیم آن شب را ادراک کنیم و متوجه باشیم در شبی که ملائکه و روح نازل میشوند باید قلب و ملکوت خود را به صحنه ببریم. در همین رابطه به ما توصیه میکنند در تمام طول سال سورهی قدر را در یکی از رکعتهای نماز واجبتان بخوانید زیرا از آن طریق متوجه فرهنگی میشوید که چگونه حقایقی که در هزار ماه هم به راحتی امکان ظهورش نیست، در یک شب امکان ظهور دارد. توحید یعنی حقیقتی که همهی کمالات هستی در آن مقام به صورت جامع موجود است. در حضرت اَحد همهی صفاتِ کمالی، مثل سمیع و بصیر و علیم، جمع است، بدون هیچ گونه کثرتی. یکی از تجلیات توحید، شب قدر است. هر چقدر از توحید فاصله بگیریم کثرت حاکم میشود و جایی که کثرت حاکم است هرچیزی محدود به صفتی و خاصیتی خواهد شد. وقتی انسان هر روز و شب متذکر باشد که شب قدر یک حقیقت است که ملائکه و روح، همه در آن شب نازل میشوند و آن شب «خَیْرٌ مِّنْ أَلْفِ شَهْرٍ» از هزار ماه بهتر است و آن شب از نظر گستردگی از هزار ماه - یعنی ظرفیتی که هزار ماه میتواند داشته باشد- گستردهتر است، با توجه به این امر متوجه معنی و جایگاه حقایق اشراقی میشویم که چگونه با جامعیتی که دارند اگر بر جان شخصی تجلی کنند آن شخص تاریخ ملت را برای قرنها نورانی میکند و جلو میبرد.