تربیت
Tarbiat.Org

سلوک ذیل شخصیت امام خمینی(رضوان الله تعالی علیه)
اصغر طاهرزاده

مسیر تعالی انسان

همان‌طور که مستحضرید جلسه‌ی قبل بحث در این بود که سوبژکتیویته همه‌ی روح غرب است. اگر متوجه این نکته نشویم با مباحث نقد غرب در امور جزئی و طرح ضعف‌های اخلاقی آن نمی‌توان از غرب عبور کرد. وقتی سوبژکتیویته را درست شناختیم که به تعبیر آقای دکتر رضا داوری؛ سوبژکتیویته جوهر و ماهیت غرب است(354) و در این راستا غرب را فهمیدیم، ضرورت عبور از غرب برایمان حتمی می‌گردد. و در رابطه با چگونگی عبور از غرب بود که بر روی نقش مکتب اشراقی حضرت امام تأکید شد.
در مکتب حضرت امام و در نگاهی که فرهنگ اهل البیت(ع) به ما می‌دهد متوجه می‌شویم حضرت حق به عنوان وجود مطلق، عین نور و عین تجلی است. قرآن در همین رابطه می‌فرماید: «كُلَّ یَوْمٍ هُوَ فی‏ شَأْنٍ»(355) همواره خداوند در ایجاد است. خداوندی همواره در ایجاد است که نور آسمان‌ها و زمین است(356) پس نورِ وجود خداوند همواره تجلی می‌کند و «وجودِ» مخلوقات را به آن‌ها می‌دهد. اعتقاد به این که خداوند به عنوان وجود مطلق، وجودِ مخلوقات را به آن‌ها می‌دهد، به این صورت است که نور وجود او تجلی می‌کند و از آن طریق مخلوقات ایجاد می‌شوند.(357) هیچ وقت خداوند به شکل مادری و فرزندی به مخلوقات وجود نمی‌دهد که نوعی دوگانگی در میان باشد بلکه به شکل تجلی خلق می‌کند.
وقتی متوجه باشیم وجود مطلق همواره در تجلی است، نظرمان متوجه «وجود» شده است و نه متوجه خیالاتمان، همین که به وجود مطلق نظر می‌شود عملاً به واقعیت نظر کرده‌ایم و نه به ذهنیت خود.
وقتی متوجه هستیم وجود مطلق همواره در تجلی است، می‌فهمیم هرکس به اندازه‌ای که خود را در ذیل نور وجود مطلق قرار داد، یک نحوه رجوع به کمال حقیقی برایش پیش می‌آید. چون وجود مطلق، کمال مطلق است. خدا به عنوان وجود مطلق، حی، قدیر، سمیع و بصیر است. قرارگرفتن در ذیل نور خدا و حقیقتاً به او رجوع‌کردن، موجب می‌شود تا جان انسان آماده‌‌ی تجلی انوار الهی ‌گردد و عملاً نفس ناطقه‌ی انسان از جهت وجودی شدّیت ‌یابد. فرق نفس اولیاء الهی با مردم معمولی در همین است که آن‌ها با رجوعِ وجودی به خداوند، خود را در ذیل پرتو نور وجودی خداوند شدت بخشیده‌اند. توصیه‌ی رسول خدا(ص) به انسان‌ها این است که: «تَخَلَّقُوا بِأَخْلَاقِ اللَّه»(358) به اخلاق الهی متخلق شوید. به این معنا که افراد سعی کنند شعور خود را شعور الهی نمایند تا آن‌جایی که الهی ببینند و الهی بشنوند و الهی فکر کنند، همان‌طوری که در حدیث قدسی از حضرت حق داریم که می‌فرماید: «لَا یَزَالُ عَبْدِی یَتَقَرَّبُ إِلَیَّ بِالنَّوَافِلِ مُخْلِصاً لِی حَتَّی أُحِبَّهُ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِی یُبْصِرُ بِهِ وَ یَدَهُ الَّتِی یَبْطِشُ بِهَا إِنْ سَأَلَنِی أَعْطَیْتُهُ وَ إِنِ اسْتَعَاذَنِی أَعَذْتُه‏»(359) همیشه بنده‏ی من به وسیله‌ی نافله‌ها به من نزدیك می‏شود در صورتی كه كاملا به من اخلاص دارد تا این‌كه دوست‌دار او شوم، پس هرگاه که دوست‌دار او شدم، گوش او می‌شوم که با آن می‌شنود و چشم او می‌شوم که به آن می‌بیند و دست او می‌شوم که به آن می‌گیرد، اگر از من چیزی بخواهد به او می‌دهم و اگر پناه به من آورد پناهش می‏دهم. در این روایت خداوند می‌فرماید آنقدر بنده‌ی من به من نزدیک می‌شود که شعورش الهی می‌شود. حال با توجه به چنین فرهنگی که می‌تواند انسان را تا آن حدّ صعود دهد، به تفکر سوبژکتیویته نظر کنید و ببینید فاصله‌ی آن فرهنگ با این فرهنگ در به تعالی‌رساندن انسان چقدر زیاد است. فرهنگ دینی، انسان را متوجه می‌کند که در مسیر تعالی‌اش اگر در ذیل نور الهی قرار بگیرد در وجود شدّیت می‌یابد و در نتیجه در همه‌ی ابعاد، شعورش الهی می‌شود و در فرهنگ مدرنیته انسان به هیچ حقیقتی ماوراء ذهن انسان رجوع ندارد.
انسان در فرهنگ دینی متوجه این نکته است که تجلیات انوار الهی بر انسانی که خود را آماده کند تا در ذیل آن تجلیات قرار گیرد، چقدر در تعالی‌اش نقش دارد و چگونه درجه‌ی وجودی انسان را شدت می‌بخشد. ولی در فرهنگ سوبژکتیویته جز خود انسان، حقیقتی در عالم نیست که انسان از طریق رجوع قلبی به آن حقیقت منور به کمالِ برتر شود. چون در سوبژکتیویته مبنا فهم خودِ آدم است، نه رجوع انسان به حقیقتی معنوی و متعالی.