تربیت
Tarbiat.Org

سلوک ذیل شخصیت امام خمینی(رضوان الله تعالی علیه)
اصغر طاهرزاده

رابطه‌ی تفکر با فرهنگ

بحث‌مان در رابطه با جایگاه اشراقی حضرت امام(ره) است و این‌که چرا باید شخصیت ایشان مبادی تفکر دوران معاصر نسبت به مسائل اجتماعی سیاسی و عقیدتی دوران ما باشد. در جلسه‌ی قبل تا حدّی روشن شد که تفکر، مبادی می‌خواهد و انسان‌ها براساس آن مبادی و عالَمی که پذیرفته‌اند تفکر می‌کنند، پس اندازه و وسعت تفکر هر جامعه‌ای به وسعت مبادی و عالَمی است که در آن به‌سر می‌برند. تصور بعضی‌ها این است که می‌توانند بدون هیچ مبانی، هر طور که خواستند و در هر جهتی که خواستند تفکر کنند ولی با یک مقدار دقت و خودآگاهی متوجه می‌شویم که ملاک پذیرش یا عدم پذیرش سخنانِ افراد، ریشه در عالَمی دارد که پذیرفته‌ایم. انسان‌‌ها ابتدا چیزی را دلپذیر قرار داده‌اند و در ذیل آن چیز فکر می‌کنند. نسبتِ حقانیتِ موضع‌گیری‌ها به حقانیت عالَمی بستگی دارد که به آن نظر دارند. ممکن است متوجه نباشیم جایگاه افکارمان کجا است ولی در هر حال در فضای مبادی پذیرفته‌شده‌مان فکر می‌کنیم و به همین جهت باید متوجه بود که «تفکر تحت تأثیر فرهنگ است».
وقتی گفته می‌شود تفکر مبتنی بر فرهنگ است، به این معنا است که تفکر مبادی دارد و آن چیزی‌که روح افراد را در برگرفته، فرهنگ پذیرفته‌شده‌ی جامعه است و به همین جهت گفته می‌شود حقیقی‌بودن فرهنگ اهمیت بسیار دارد، چون تفکر را به صورتی صحیح جلو می‌برد.
این‌که بعضی از جوامع نمی‌توانند با هم کنار بیایند به این نکته برمی‌گردد که هم‌فکر نیستند ولی فراموش نکنیم که فکر مبتنی بر فرهنگ است، پس چون آن جوامع فرهنگ واحدی را نپذیرفته‌اند، هم‌فکر نیستند و چون تفکر در پاسخ به مسائل فرهنگِ موجود در یک جامعه به‌وجود می‌آید، فلسفه‌ی اقوام مختلف - به عنوان نمود تفکر جامعه - متفاوت است.
ما در صورتی می‌توانیم با افراد مختلف درست برخورد ‌کنیم که بتوانیم در فرهنگ خود افکار و شخصیت آن‌‌ها را بشناسیم و بدانیم تبادل میان فرهنگ‌ها بر مبنای پذیرفتن هویت واحدی است که در میان آن‌ها است.
وقتی از خود سؤال می‌کنیم چرا این اقوام هم‌فکر نیستند، در جواب باید بدانیم چون فرهنگی که مبنای فکر این قوم است با فرهنگی که مبنای فکر آن قوم است یکی نیست، زیرا لازمه‌ی هم‌فکری، هم‌فرهنگی است. به عبارت دیگر به اندازه‌ای که فرهنگ‌ها همدیگر را درک کنند افراد فکرشان به هم نزدیک است. بر همین مبنا می‌گوییم مدرنیته هرگز شرق و اسلام را درک نکرد و در کشورهای اسلامی و در کشورهای خاور دور به مدرنیته به‌عنوان مهمان ناخوانده نگاه شد.
در دعای صباح به خداوند عرضه می‌دارید: «إِلَهِی قَلْبِی مَحْجُوبٌ وَ نَفْسِی مَعْیُوبٌ وَ عَقْلِی مَغْلُوبٌ وَ هَوَائِی غَالِبٌ...»(87) در این فراز از دعا متوجه هستید که قلب و عقل از طریق هوس و هوای غالب، محجوب و معیوب می‌شود، در نتیجه قلبی که می‌تواند با حقایق مرتبط شود و عقلی که می‌تواند متوجه وجود حقایق گردد، ناتوان می‌شوند. زیرا با گرفتاری در ذیل هوی و هوس، مبادی منطقی خود را از دست داده‌اند. در این حال عقل در میان است ولی اسیر هوس است که حضرت مولی‌الموحدین(ع)در وصف چنین عقلی می‌فرمایند: «كَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیرٍ عِنْدَ هَوًی أَمِیر»(88) چه بسیار عقل‌هایی که اسیر هوس‌هایی هستند که حاکم بر عقل‌ها می‌باشند. آیا این‌عقل‌ها می‌توانند به جایی برسند؟
با توجه به این‌که هر تفکری مبادی خاص خود را دارد و این مبادی است که فکر را جلو می‌برد، عرض می‌کنیم این مبادی اولاً: باید اشراقی و حضوری باشد تا جایگزین خوبی در مقابل امیال شود. ثانیاً: در این زمان این مبادی، شخصیت علمی و عملی حضرت امام(ره) است. عرض شد که شخصیت حضرت امام یک شخصیت اشراقی است، به این معنا که ایشان پس از طرح آن سؤالات چهارگانه، با توجه به روحیه‌ی ملکوتی که داشتند، قلب و عقل خود را آماده کردند تا در ذیل اسلامِ شیعی، جواب آن‌سؤالات به صورت وجودی بر ملکوت جان ایشان اشراق شود. به همین جهت ما انقلاب اسلامی را یک حادثه‌ی سیاسی نمی‌دانیم که تنها نظام سیاسی شاهنشاهی را به نظام سیاسی دیگری تبدیل کرد، انقلاب اسلامی در این حد متوقف و خلاصه نمی‌شود. حرف ما این است که شخصیت امام روحی است که به جهان جدید القاء شده. با این‌که میشل فوکو می‌گوید: «ایران روح یک جهانِ بی‌روح»(89) است ولی بعید می‌دانم منظور او در این حد باشد که جایگاه اشراقی شخصیت امام را بشناسد.