عرفا تعبیر «وَجْهُ الله» را به «وجود» برگرداندهاند. در قرآن دارید «كُلُّ شَیْءٍ هالِكٌ إِلاَّ وَجْهَهُ»(337) غیر از وجه الهی همه چیز هالک است. هالک یعنی همواره هیچ است، نه اینکه بعداً نیست شود. همین حالا هم نیست. غیر از «وَجه» الهی همهچیز، نیست است. وقتی عرفا متوجه این امر هستند، «وجه الله» را به «وجود» بر میگردانند و میگویند: هر چیزی همین حالا از همهی جهات و نسبتها در عدم است مگر از جهت «وجود» و از جنبهی وجودیاش. یعنی همین حالا اصفهانیبودنِ بنده و یا اینکه 60 سال دارم و مرد هستم، همه نیست. حضرت علی(ع)در تفسیر وجهالله میفرمایند: «هذا الوجود کلّه وجه الله»(338) این «وجود» تماماً وَجهُ الله است. به شرطی که ما هر چیز را آینهی نمایش «وجود» ببینیم. یعنی اگر جنبهی وجودیش را ببینید در واقع «وجه الله» را دیدهاید. بقیهاش چیزی نیست. تنها حق به جمال اسماء در صحنه است. گفت:
دوربینان بارگاه اَلَسْتْ
بیش از این پی نبردهاند که هست
میتوان فهمید که خداوند فقط هست، بقیه همه جلوات هستِ اوست، یعنی «وجود»، ظهور و تجلی اعظم هویت غیب است. همهی عالم، ظهور و تجلی نور هویت غیباند. معلوم است که تجلی «وجود» چیزی جز «وجود» نیست، و شما در عالم با چیزی جز «وجود» روبهرو نیستید. کلمهی «حق» آن طور که استاد فردید تحقیق نمودهاند، با کلمهی «هستِ» فارسی هم ریشه است، و در آیاتی چون «سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِی الْآفَاقِ وَفِی أَنفُسِهِمْ حَتَّی یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ»(339) که میفرماید: به زودی به کمک سیر و سلوک، آیات خود را در بیرون و در درونشان به آنها نشان میدهیم تا آنجا که برای آنها روشن شود او «حق» است. حق را در این آیه به معنی «وجود» گرفتهاند، به این معنا که انسان در اثر عبور از ماهیات میرسد به جایی که در درون خود و در بیرون جز «هست یا حق» نمییابد. هر چند:
هر مرحله از وجود حکمی دارد
گر حفظ مراتب نکنی زندیقی
بنا به تحقیق دکتر فردید، «هست» و «استن» که همان «(س)s» در لاتین است همان «حق» است، و آن «وجودی» است که آنچه هست و آنچه باید باشد در او متحد است. هیچ چیز دیگر در این عالم چنین نیست که «هست» و «باید» در او متحد باشد. اولاً: هر چه هست جلوهی حق است. و ثانیاً: آنچه ارزش و کمال است و باید باشد، از اوست. میگوئید حق این بود که چنین بکنید یعنی شایسته و بایسته بود که چنین بکنید و نیز میگویید: مرگ حق است، یعنی یک واقعیت است.
در موضوع تفاوتِ رجوع به وجود که با نگاه حضوری به آن نظر کنیم و یا با تفکر حصولی، دو نوع نگاه در مورد معرفت نفس پیش میآید، یکی نگاهی است که در کتابهایی مثل جامع السعادات یا معراج السعاده یا کیمیای سعادت در مورد معرفت نفس ناطقه مطرح است که این بزرگان راجع به نفس بحث کردند اما با نگاه علم حصولی. نگاه دوم را در حکمت متعالیه میتوان دنبال کرد و شاید علت آنکه حضرت امام به مطالعهی جلد هشتم و نهم اسفار ملاصدرا توصیه میکردند آن بود که حکمت متعالیه اگر چه در مورد نفس ناطقه با مقدمات حصولی شروع میکند ولی خواننده را نسبت به نفسِ خود به حضور میبرد، به طوری که در نهایت، رجوع شما به «وجود نفس» خواهد بود و نه به مفهوم آن.
یک وقت میخواهیم بگوئیم نفسی هست که وقتی بدن بمیرد آن نمیمیرد، این را سایر فلاسفه نیز اثبات کردهاند. حتی ارسطو نیز قائل به بقاء نفس است. اما ملاصدرا و عرفا ما را به سمتی میبرند که انسان خودش، خود را احساس کند و در این مسیر تا رجوع به وجود مطلق جلو رود. موضوعِ عرفان، خداست و با معرفت نفس به طریق حضوری میتوانید «وجودی» را احساس کنید که عین ربط به حق است و وارد نگاه عرفانی شوید.
علت آنکه در موضوعِ رجوع إلَی الله باید مباحث معرفت نفس را مدّ نظر قرار داد یکی از آن جهت است که در رجوع به «وجودِ خود» مییابیم که عین اتصال به وجود مطلق هستیم و دیگر از آن جهت که فرهنگ انتظار موجب میشود تا به «سبب متصل بین الارض و السماء» رجوع کنیم. زیرا حضرت مهدی(عج) در آن مقام، یک حقیقت وجودیاند و از این جهت واسطهی فیض بین حق و خلق میباشند. امام زمان(عج) از این جهت برای ما مهماند که روح مبارکشان تمام هستی را در قبضهی خود دارد، در این مقام، امام یک حقیقت وجودیاند و در این نگاه است که انتظارِ ظهورِ حضرت، جامعه را متعالی و زمینهی ظهور را فراهم میکند.