ملاحظه فرمودید که وقتی موضوعِ مورد نظر، موضوعی وجودی باشد با روبهروشدن با آن نمیتوانیم بگوئیم کار تمام شد و همهی آن را یافتیم. این نوع برخورد با موضوعات که فکر میکنیم همهی آن موضوع را یافتهایم به جهت آن است که ماهیتاً به آنها مینگریم و به جنبهی وجودی آنها نظر نداریم و عملاً با حقیقت موضوعات روبهرو نیستیم. راز اینکه علمای بالله هر چقدر قرآن میخوانند قرآن برای آنها تمام نمیشود آن است که با حقیقت وجودی قرآن مرتبطاند و نه صرفاً با معانی آیات. اگر رجوع ما به قرآن درست باشد، قرآن را یک حقیقت وجودی مییابیم که مرتبهی عالی و عالیتر دارد و جان ما با هر مرتبهای از آن که روبهرو شد و با آن مرتبه ارتباط پیدا کرد، چون قرآن مرتبهی بالاتری هم دارد باز نظر به آن مرتبهی بالاتر میکند و بالاتر میرود، حضرت صادق(ع)میفرمایند: «فَإِذَا كَانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ یُقَالُ لِقَارِئِ الْقُرْآنِ اقْرَأْ وَ ارْقَ فَكُلَّمَا قَرَأَ آیَةً رَقِیَ دَرَجَة»(225) چون روز قیامت بر پا شود به قاری قرآن گویند بخوان و بالا رو و هر آیهای که بخواند یك درجه بالا رود. چون در دنیا با نورِ وجودی قرآن، با قرآن مرتبط بوده که دارای مراتب بینهایت است.
رجوع به عالیترین درجهی قرآن مربوط به مقام قدسی اهل بیت(ع) است. آیا ما میتوانیم در ارتباط با یک سوره و تدبّر بر روی همهی آیات آن سوره بگوئیم این سوره را فهمیدیم و تمام شد؟ اگر اینطور با قرآن برخورد کنیم نشان میدهد چیزی از قرآن نمیدانیم. گفت:
بینهایت حضرت است این بارگاه
صدر را بگذار صدر توست راه
حقیقت همواره دارای مراتب است و به تعبیر مولوی دارای بینهایت حضرت میباشد. پس نمیشود با تصور آن که به مقصد خود رسیدهای و صدر و مقام خود را یافتهای، در مرتبهای از مراتب آن متوقف شوی، صدر تو آن است که همهی آن را داشته باشی و در راه باشی و نه در مرتبهای خاص.
اگر میگوئیم باید به حقیقت رجوع کرد، با توجه به این امر است که «حقیقت»، دارای شدت و ضعف است، پس هرچه از آن سخن بگوئیم باز میبینیم چیزی نگفتهایم، چون آنطور نیست که بتوان به راحتی از آن سخن گفت و آن را وصف کرد، فقط هست. وقتی رجوع شما به حقیقت، وجودی شد دیگر با چیستی روبهرو نیستید، با هستی روبهروئید. در صورتی که اگر با چیستی یا ماهیت روبهرو بودید، همواره با چیز ثابتی روبهروئید که قابل وصف و تعریف است(226) در این حال علم شما به معلوم، علمی نیست که شدت پیدا کند. همین بحثی که ما تحت عنوان «سلوک ذیل شخصیت حضرت امام(ره)» داریم و با نظر به جنبهی وجودی و اشراقی شخصیت و اندیشهی ایشان بحث میکنیم، اگر با نظر به جنبهی وجودی شخصیت ایشان بحث را ادامه دهیم در هر لحظه احساس میکنید اولِ این راه هستید و هرچقدر هم جلو برویم و به معرفتی شدیدتر برسیم باز احساس میکنید موضوعِ مورد بحث در اختیار شما قرار نگرفته، بلکه تنها میتوانید چیزی از آن را احساس کنید.
پس وقتی چیزی را به عنوان شروع تفکر در مورد موضوعی وجودی مطرح میكنیم به معنی آن نیست که در مورد آن موضوع سخن نهایی را گفتهایم، اگر بنا بود در مباحث معرفت نفس، نهاییترین نظر داده شود هرگز بحث شروع نمیشد چون به موضوع به عنوان یک ماهیت نظر شده بود و فکری به میان نمیآمد.
اهل معرفت نفس خوب میدانند که نفس یک حقیقت وجودی است و لذا هرچه میخواهند در مورد آن بگویند متوجه میشوند چیزی در مورد آن نگفتهاند، یا باید چیزی نگویند یا باید کاری کنند که مخاطب، آن را در خود احساس کند و آرامآرام به احساس خود شدت ببخشد. اگر کسی مدعی شد میخواهد در معرفت نفس حرف نهایی را بزند باید بداند هیچ کلمهای از معرفت نفس نمیداند. بعضیها بر اساس وجودیبودن نفس ناطقه، روایت «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ»(227) را اینطور معنی کردهاند که اگر کسی توانست نفس خود را بشناسد، رب خود را خواهد شناخت، و چون کسی نمیتواند نفس خود را بشناسد - چون حقیقتی است وجودی و دارای شدت و ضعف- پس هرگز کسی نمیتواند رب خود را بشناسد. یعنی شناخت نفس و ربّ در همین حدّ است که متوجه باشی «هست»، البته هرکدام در مرتبهی خودشان.
نه در مباحث معرفت نفس میتوان به نهاییترین معرفت دست یافت و نه در «حقیقت نوری اهل بیت(ع)»، چون در این مباحث به موضوعی نظر میشود که «وجودی» است ولی اگر درست رجوع کنیم میتوانیم در رابطه با آنها فکر کنیم.(228)