حضرت روح الله(ره) با فرهنگ سوبژکتیویته در افتاده است و خوب میداند با چه چیزی درگیر شده و چگونه شیشهی عمر این غول میشکند و خوب میداند اگر بر حقیقت و «وجود» تأکید شود همهی غرب دود میشود.
اندیشهی حضرت روح الله یک دستگاه همه جانبه است و نه یک مسئلهی ساده. مثل روز روشن است که تنها راه سعادت امروز بشر اندیشهی حضرت روح الله است. کافی است با دقت کامل آن را بررسی کنیم تا بدون کوچکترین شکی بر آن تأکید نماییم و نتیجهای را که در پی آن هستیم بهدست آوریم. ابوسفیان در جنگ حنین میبیند از در و دیوار، دشمن میبارد. قرآن نیز در وصف آن حالت میفرماید: «لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ فی مَواطِنَ كَثیرَةٍ وَ یَوْمَ حُنَیْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْكُمْ شَیْئاً وَ ضاقَتْ عَلَیْكُمُ الْأَرْضُ بِما رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّیْتُمْ مُدْبِرینَ»(382) حقیقت این است که خداوند شما را در مواقع زیادی یاری كرد و در روز حنین(نیز یاری نمود)؛ در آن هنگام كه فزونی جمعیّتتان شما را مغرور ساخت، ولی(این فزونی جمعیّت) هیچ به دردتان نخورد و زمین با همهی وسعتش بر شما تنگ شده؛ سپس پشت(به دشمن) كرده، فرار نمودید.
اکثر مسلمانان پیغمبر را تنها رها کردند ولی رسول خدا(ص) با آرامش و اطمینان کامل ایستادند و روی مرکب خود با صدای بلند فرمودند: «یا انصار الله و انصار رسوله، أنا عبدالله و رسوله» و حضرت محمد(ص) به سوی میدان نبرد حرکت کردند و به عموی خود عباس که صدای بلند و رسائی داشت دستور دادند مسلمانان را صدا بزنند.(383) در آن شرایط که همه چیز حکایت از شکست میکرد، پیامبر(ص) هیچ احساس شکست نکردند زیرا حضرت اصولی را میشناسند که مطابق آن اصول محال است در مسیر نبوتِ ایشان شکست به معنی نابودی نهضت نهفته باشد. در رابطه با موفقیت مکتب حضرت امام در مقابله با غرب نیز موضوع از همین قرار است. اگر انسان رجوع به وجود و حقیقت را بفهمد و غرب را هم به معنای حقیقیاش بشناسد و در ذیل روح اشراقی حضرت امام(ره) بفهمد که تمدن غرب رجوع به مجاز دارد، هیچ شکی برایش نمیماند که غرب با چنین مبنایی در مقابله با اندیشهای که رجوع به وجود دارد، شکست میخورد و تماماً نفی می شود. نهایتاً غفلتهای ما از این موضوع موجب میشود با ظهور موانعِ مختلف، کار عقب بیفتد و جنگِ حُنینی پیش آید که شرایط برایمان تنگ شود ولی وجود این موانع هیچ فایدهای برای غرب ندارد و تغییری در سرنوشت غرب ایجاد نمیکند.
اگر برای عزیزان روشن شود كه جایگاه مکتب حضرت امام(ره) در رابطه با فرهنگ مدرنیته در کجای تاریخ است و ایشان از چه زاویهای با غرب درگیر هستند و میخواهند به کجا برسند، سعی میکنند با تمام وجود، خود را در ذیل آن مکتب قرار دهند و زندگی خود را در همهی ابعاد از روح سوبژکتیویته برهانند و با نظر به مکتب حضرت امام(ره) زندگی خود را معنا ببخشند. بسیاری از منتقدین غرب نمیفهمند درگیری با غرب چگونه است و چرا باید با غرب درگیر شد بعضی از آنها در سطحی با موضوع برخورد میکنند که عملاً در دل فرهنگ غرب و در بستری که فراماسونها شکل دادهاند با غرب درگیر میشوند. اگر نفی غرب به آن شکلی باشد که حضرت امام نفی میکنند، حقیقتاً غرب نفی میشود و میتوان به نتیجه رسید.
تأکید بنده آن است که اگر فهمیدیم حضرت امام با چه مبنایی انقلاب کردند و غرب را نفی نمودند، به حقیقت بزرگ و با برکتی در این دوران دست یافتهایم. فكر میكنم فهم مکتب امام در این رابطه مثل همان فهمی است که رسول خدا(ص)، امیرالمومنین(ع)را درآغوش گرفتند و در ساعتهای احتضار هزار باب از علم را بر قلب حضرت امیرالمومنین(ع)گشودند.
فهم شخصیت اشراقی حضرت امام(ره) یک مجموعه از اطلاعات نیست، روبهروشدن با افقی است که قدرت تحلیلِ درست زمانه را به ما میدهد، افقی صحیح که تمام عالم برای انسان معنای خاص خود را پیدا میکند. سعی ما در این مباحث آن است که از یک طرف روح تمدن غربی روشن شود و از طرف دیگر شخصیت حضرت امام مدّ نظر قرار گیرد و با دقتی کامل به ایشان نگاه شود، در این حالت همهچیز معنایش مشخص میگردد و گرفتار خطاهای غرب و غربزدهها در این دوران نمیشوید. حتی تأکید بر روی مکتب صدرایی در دل این افق برای ما مهم است زیرا رویکرد به اصالت وجود منجر به عبور از تمدنی میشود که تمام رجوعش به مجاز است و بشر را به بحران انداخته. اصالت وجودی که مرحوم ملا صدرا میگوید و حضرت امام بر آن تأکید دارند و همان طور که عرض شد در جواب حسنین هیکل، یکی از عوامل نهضت خود را فلسفهی ملاصدرا قرار میدهند، خیلی فرق میکند با اصالت وجودی که صرفاً یک درس است و در مراکز آکادمیک ما تدریس میشود. اصالت وجودِ حضرت امام منشأ انقلاب اسلامی است و حضرت امام در آثار متفاوت فلسفی و عرفانی خود بر آن نظر دارند و ما إنشاءالله در جلسهی آینده به عنوان نمونه به طور مختصر به آن میپردازیم.
وقتی معلوم شود مکتب امام با تمام محتوایش عبور از غرب و رجوع به اسلام است و برای عبور از غرب و رجوع به اسلام ساز و کار خاصی باید در میان باشد، معلوم میشود چرا ایشان در نامهای که به گورباچف مینویسند- تا او با اسلام آشنا شود و از غرب دل بکند- به ملاصدرا و به محیالدینبنعربی اشاره میکنند، با اینکه میخواهند مکتبشان را معرفی کنند، بر روی صدرا و محیالدینبنعربی تأکید میکنند. چون به طور کلی اصرار ملاصدرا به «وجود» است و اصرار محیالدین به مراتب عالم وجود، چیزی که غرب مطلقاً از آن بیبهره است، چون مبنای آن نومینالیسم و پوزیتیویسم است که چیزی به نام مراتب وجود و باطن و باطنِ باطن در آن مکاتب معنا نمیدهد که بتوانند به آنها نظر کنند.