تربیت
Tarbiat.Org

سلوک ذیل شخصیت امام خمینی(رضوان الله تعالی علیه)
اصغر طاهرزاده

کانت و شکاکیت جدید غرب

بنده اگر بتوانم در حد خودم جایگاه سوبژکتیویته را در اندیشه‌ی فلاسفه‌ی غرب روشن کنم و مبنای تفکر غربی را بنمایانم إن‌‌شاءالله وظیفه‌ی خود را نسبت به دوستان انجام داده‌ام که اندیشه‌ی حضرت امام را در چه افقی باید دنبال کنند. به گفته‌ی ایان باربور:
«ایمانوئل كانت در این نكته با هیوم موافق است كه هیچ معرفتی جدا از تجربه وجود ندارد، و ذهن صرفاً گیرنده‏ای بدون دخل و تصرف در محسوسات یا داده‏های حسی نیست، بلكه آن‌ها را در پیش خود فعالانه تفسیر می‏كند و تنظیم می‏نماید و به هم ربط می‏دهد، پس معرفت، محصول مشترك حسّیات و قالب ذهن انسان است، علیت در جای خود، مقوله‏ای از مقولات فاهمه است كه به كار تعبیر محسوسات می‏آید، نه این‌كه از آن‌ها یعنی از محسوسات، علیت برآید و علیت در خارج واقع باشد، بلكه علیت از پیش‌فرض‌های اندیشه‌ی آدمی است تا داده‏های جدا جدا را وحدت بخشد».(370)
كانت می‏گوید:
جهان چنان‌كه فی حد ذاته و در نفس‌الامر هست، همواره برای ما قابل دسترسی نیست و ما در قلمرو پدیدارها فقط می‏توانیم بدانیم در ذهن ما چه می‏گذرد ولی نمی‏توانیم بدانیم در واقعیت چه هست. از نظر كانت سرآغاز دین در حوزه‌ی احساسِ الزامِ اخلاقیِ انسان قرار دارد و نه مسائل نظری و استدلالی، چرا كه انسان همان‌طور كه با امور واقع سر و كار دارد و آن‌ها را درمی‏یابد، با ارزش نیز سر و كار دارد. یعنی نه فقط «از آنچه هست» می‏پرسد، بلكه آنچه «باید باشد» هم برایش مطرح است و فراتر از این دو، «چه باید كرد» نیز مورد نظر انسان است. اخلاق از نظر كانت عبارت است از وظیفه‌ی پیروی از قانون عام، یعنی آن عملی كه ما می‏دانیم باید به آن گردن بگذاریم، اعم از این‌كه دیگران هم گردن بگذارند یا نه. مثل این قاعده‌ی اخلاقی كه می‏گوید: كردارهایی را پیشه كن كه بخواهی دیگران همان را پیشه كنند. این یك امر جازم است و مستقل از تمایلات اشخاص است، یعنی «تكلیفِ عام» است... یقینی كه ما به وجود خداوند داریم از نظر كانت یقین عملی است تا نظری، یعنی خدا را قبول داریم هرچند نتوانیم با عقل نظری و متافیزیك آن را اثبات كنیم...كانت در واقع اصالت را در زندگی به علم نیوتنی داد و وَحی به عنوان پیامی‏كه از طرف خدا برای انسان نازل شده است را آنچنان كم‏بها نمود كه به مرور به عنوان برنامه‌ی زندگیِ روی زمین به فراموشی كشانده شد و قرن نوزدهم بدین شكل تحت تأثیر كانت و هیوم قرار گرفت.(371)
به گفته‌ی شهید مطهری: «کانت در عینی که هرگز نمی‌خواهد شکاک خوانده شود ولی مسلک وی یک شکل جدید از شکاکیت است.»(372) وقتی علیت نفی شد و به عنوان یک مفهوم ذهنی قلمداد گشت دیگر نمی‌توانیم وجود چیزی را در خارج از ذهنِ خود اثبات کنیم، چون اگر علت در میان نباشد دیگر دلیلی نداریم که منشأ صورت‌هایی را که در ذهن ما است از بیرون از ذهن بدانیم و آن صورت‌ها معلول موجودات بیرونی باشند. پس نمی‌توانیم به واقعیاتی در بیرونِ ذهنِ خود مطمئن باشیم. وقتی علم من به شما به جهت صورتی است که در ذهن من است که پذیرفته باشم معلومات من معلول آن موجودات بیرونی است. کانت می‌گوید که ما یک «نومن» داریم و یک «فنومن». فنومن؛ آثاری از اشیاء است، ولی آن‌طور که برای ما پدیدار می‌شوند و نومن؛ اشیاء هستند آن‌طور که هستند ولی ما همواره با فنومن‌ها سر و کار داریم. نمی‌گوید چیزی بیرون نیست، می‌گوید آن‌چه بیرون هست برای ما معلوم نیست، چون ذهن ما احکام خود را بر نومن‌ها حمل می‌کند و ما با فنومن‌هایی روبه‌روئیم که حاصل نومن‌ها است به اضافه‌ی احکامی که ذهن ما بر آن اضافه کرده. آقای مطهری در همین جا به او اشکال می‌گیرند و می‌فرمایند این شکل جدیدی از شکاکیت است. چون عقل به عنوان ابزاری جهت کشف واقعیات کلی از میدان خارج می‌شود و تحت عنوان عقل عملی یا اخلاق، یک حال یا به تعبیر او وجدان به میان می‌آید ولی وجدانی که هرچه دوست دارد را می‌پذیرد. می‌گوید: «حسّ اخلاقی مقوله‌ی مستقلی است و به عقل و فکر ربط ندارد» عملاً با این حرف، چیزی خوب می‌باشد که انسان می‌پندارد خوب است. وقتی می‌گوید حسّ اخلاقی به عقل ربط ندارد به این معنا است که کاری به «هست» یا «نیست» بودن آن نداریم. چون ما از طریق عقل است که می‌توانیم ثابت کنیم چه چیزی هست و چه چیزی نیست. ممکن است در ابتدا متوجه اشکال این جمله نشوید که می‌گوید حسّ اخلاقی مقوله‌ی مستقلی است و به عقل و فکر ربط ندارد. در حالی‌که اگر عقل را در تشخیص موضوعات از صحنه بیرون کردیم دیگر بین یک عقیده و اخلاق خرافی و حقیقی فرقی نمی‌ماند. زیرا وقتی می‌گوئیم این اخلاق و عقیده خرافی است که عقل انسان آن را تصدیق نکند، می‌گوئیم به این دلیل اعتقاد به خدا حق است و خرافی نیست که عقل می‌تواند آن را ثابت کند. حال اگر عقل به حاشیه رفت هیچ اخلاق و عقیده‌ای خرافی نیست، چون از نظر آقای کانت «تشخیص درونی و حال شخصی افراد منبع حقیقت است و هستی و نیستی همه چیز از ذهن انسان نشأت می‌گیرد». آیا ریشه‌ی آشفتگی فکری که شما در مکاتب غربی و روشنفکران غرب‌زده‌ی ما می‌یابید را باید در جای دیگری غیر از اندیشه کانت پیدا کرد؟ و آیا راه دیگری غیر از آن‌چه در شخصیت علمی و عملی حضرت امام هست برای برون‌رفت از این آشفتگی سراغ دارید؟(373) همه‌ی ما معتقدیم اخلاق چیز خوبی است و باید رعایت شود ولی خوب است متوجه باشیم چیزی باید باشد که مطابق آن به حقانیت اعمال اخلاقی خود اعتماد کنیم. دستورات اخلاقی باید رجوع به یک حقیقت داشته باشند تا موجب تعالی انسان به سوی آن حقیقت شوند در حالی‌که اخلاق در غرب به خودِ انسان برمی‌گردد و همه‌ی این‌ها برمی‌گردد به دکارت که معتقد بود معنا دهی و صورت‌دهی کار ذهن است و اشیاء به صورتی هستند که از طریق انسان معنا می‌شوند و هایدگر با آگاهی از این موضوع می‌گوید: چهارصدساله‌ی گذشته قلمرو تفکر دکارت است. زیرا آن ارزش‌هایی که با تفکر دکارت به صحنه می‌آید از وَحی و عالم بالا ریشه نگرفته بلکه از نفس امّاره ریشه گرفته و عملاً در دنیایی که دکارت ساخته تقابل با انقلاب اسلامی حتمی خواهد بود چون تکلیف انسان را خدا تعیین نمی‌کند. وقتی «وجدانی» که ژان ژاک روسو می‌گوید، بیاید، دستورات اسلام می‌رود. به گفته‌ی دکتر فردید: «هم گروه فرقان، مطهری را ترور می‌کند و هم سروش، اسلام را ترور می‌کند».(374)