تربیت
Tarbiat.Org

سلوک ذیل شخصیت امام خمینی(رضوان الله تعالی علیه)
اصغر طاهرزاده

چگونگی رابطه با اولیاء الهی

ما معتقدیم عقل غربی یا راسیونالیسم، عقل ولایی را نمی‌بیند تا معنی رابطه‌ی قلبی با انسان‌های اشراقی را درک کند. عده‌ای از اصحاب پیامبر(ص) در عین ارادت به آن حضرت آنقدر جلو نیامده بودند تا ولایت رسول خدا(ص) را به آن معنایی بفهمند که حضرت علی(ع)فهمیدند. امروز هم در مسائل اجتماعی دو نوع برخورد با ولیّ فقیه می‌شود. یک نوع برخورد، برخورد کسی است که پذیرفته است باید در ذیل حکم ولیّ فقیه قرار گرفت- به اعتبار آن که حکم خدا و رسول خدا(ص) است- و یک برخورد هم برخورد کسی است که با محاسبه‌های عقل غربی موضوعات را تحلیل می‌کند و در حوزه‌ی عقل غربی می‌خواهد جایگاه تصمیمات را ارزیابی کند. این نوع سخنانی که بنده عرض می‌کنم در محافل روشنفکری به هیچ‌وجه پذیرفتنی نیست، آن‌ها گوینده‌ی این سخنان را متهم می‌کنند که عقلش را تعطیل کرده و احساسات خود را به میدان آورده حتی ممکن است این‌ها را یک نوع خرافه بدانند و ناخواسته یک نوع کینه‌توزی نسبت به آن إعمال کنند.(384) در حالی‌که شما می‌دانید کسانی که خودشان یک فقیه مبرّز هستند با سوابق بسیار عالی، نسبت خود را با ولی فقیه نسبتی قرار می‌دهند که به راحتی جهت قلب خود را مطابق رهنمودهای ولی فقیه شکل دهند. در فرهنگ اهل‌البیت(ع) رابطه‌ها با انسان‌های قدسی فرق می‌کند با رابطه‌ای که فرهنگ غربی تعریف کرده است. این‌طور نیست که شخصیت اشراقی، منحصر به رسول خدا(ص) باشد بلکه وقتی امیرالمؤمنین(ع)با نور قلبی خود با رسول خدا(ص) برخورد کردند خودشان نوری می‌شوند در ذیل شخصیت اشراقی رسول خدا(ص) و سایر ائمه(ع) نیز همین‌طور و این رابطه در محدوده‌ی ائمه(ع) متوقف نیست، اگر کسی به همان شکل که امیرالمؤمنین(ع)با رسول خدا(ص) برخورد کرد با امامان(ع) برخورد کند، مجلای نور آن‌ها می‌شود، تفاوت در شدت و ضعف است، مشروط به این که رابطه‌ها اشراقی و قلبی باشد. اگر کسی قرآن را تجزیه و ترکیب کرده باشد یا علم تفسیر بداند معلوم نیست رجوعش به قرآن رجوع قلبی باشد و از قرآن یک شخصیت جامع نوری گرفته باشد. مرحوم شهید مطهری(ره) می‌فرمایند: من تا حاج میرزا علی آقای شیرازی را و شب‌های او را ندیده بودم نمی‌فهمیدم رابطه‌ی اولیاء الهی با خدا یعنی چه. چون بالأخره رابطه‌ی هر عالِمی با خدا رابطه‌ی اشراقی نیست. در مورد حضرت امام داریم که یكی از استادان قم نقل می‌کنند: شبی مهمان حاج آقا مصطفی بودم، ایشان خانه‌ی جداگانه‌ای نداشتند و در منزل امام بودند، نصف شب از خواب بیدار شدم و صدای آه و ناله‌ای شنیدم، نگران شدم كه در خانه چه اتفاقی افتاده است؛ حاج آقا مصطفی را بیدار كردم و گفتم: ببین در خانه‌تان چه خبر است؟ ایشان نشست و گوش فرا داد و گفت: صدای آقا[امام خمینی(ره)] است كه مشغول تهجد و عبادت است.
مرحوم آیت‌الله‌حاج‌آقامصطفی‌خمینی فرموده بودند: یک روز دیدم آقا [امام خمینی(ره)] در اتاق خود هستند و صدای گریه ایشان بلند است. از مادرم پرسیدم: چه شده كه آقا گریه می كنند؟ مادرم فرمودند: ایشان در شبی كه موفق به نماز شب و راز و نیاز با خدا نشود آن روز چنین حالی را دارد.(385)
خانم زهرا مصطفوی می‌فرمایند: رمضانِ سالِ قبل از رحلت امام را خوب به یاد دارم. بعضی وقت‌ها هر بار که به دلیلی نزد ایشان می رفتم و سعادت پیدا می‌کردم با ایشان نماز بخوانم، وارد اتاقشان که می‌شدم می‌دیدم قیافه ایشان کاملا برافروخته است و چنان اشک می‌ریختند که دیگر دستمال کفاف اشکشان را نمی‌داد و کنار دستشان حوله می‌گذاشتند. امام شب‌ها چنین حالتی داشتند و این واقعاً معاشقه‌ی ایشان با خدا بود.(386)
رابطه‌ی ما با اولیاء الهی و آن‌هایی که خود را به صورت اشراقی پرورانده‌اند غیر از رابطه با علمایی باید باشد که عالم به متون دینی هستند. مرحوم شهید مطهری آن رابطه‌ای که با آیت الله بروجردی داشته‌اند - با آن‌همه احترامی که برای شخصیت علمی آیت الله بروجردی قائل بودند- غیر از آن رابطه‌ای می‌دانند که با علامه طباطبایی یا حضرت امام داشتند. رابطه‌شان با حضرت امام و علامه‌ی طباطبائی از نوع رابطه با یک ‌ولیّ خدا بود.
اکثر اصحاب پیامبر(ص) رابطه‌شان با رسول خدا(ص) فقط در آن حدّ بود که حکم خدا را از آن حضرت می‌گرفتند و در كنار زندگیشان قرار داده بودند تا تکلیف خود را نسبت به حق انجام دهند، نه می‌دانستند رابطه‌ی خود را با خدا باید رابطه‌ای قلبی کرد و نه می‌توانستند با رسول خدا(ص) رابطه‌ای قلبی برقرار کنند. این فرهنگ در بین اکثر اصحاب رسول خدا(ص) غریبه بود، در حالی‌که رجوع به حق به عنوان رجوع به نورِ «وجود»، رجوع دیگری است غیر از فهم حق که با کلاس و مدرسه به‌دست می‌آید. هرکس می‌تواند با مطالعه‌ی قرآن و روایات، حق را بفهمد، اما در رجوعِ به حق باید تمام تعلقات و ماهیات را از منظر خود بزداید و در ذیل یک شخصیت الهی قرار گیرد تا به نور پرتو شخصیت او، شدتِ وجودی پیدا کند.
به همان اندازه که انسان ها به ماهیات مشغول شدند، گرفتار پوچی‌ها و به عبارت دیگر به خود واگذاشتگی‌ها شدند. ما دو نوع رجوع بیشتر نداریم یا رجوع به «وجود» و یا رجوع به ماهیت. لازمه‌ی رجوع به «وجود»، نفی خود است تا قلب آماده‌ی تجلی و اشراق نور وجود گردد. لازمه‌ی رجوع به ماهیت، اومانیسم یا اصالت‌دادن به خود است و خود را محور نسبت‌های گوناگون قرار دادن. اومانیسم نه شاخ دارد و نه دم. اومانیسم یعنی رجوعِ به خود، که همان به خود واگذاشتگی است. ما نیز تا وقتی برای بهداشت روان و تخلیه‌ی روح، قرآن می‌خوانیم ناخودآگاه در فضای اومانیسمی زندگی می‌کنیم و رویکردمان به خودمان است.(387)