تربیت
Tarbiat.Org

آشتی با خدا از طریق آشتی با خود راستین
اصغر طاهرزاده

معنی بی‌هویتی

نتیجة بحث این‌ شد كه ای انسان‌! وقتی فهمیدی خود را در روزمرّگی‌ها گم کرده‌ای و در نتیجه بی«خود» شده‏ای، بگرد و «خودِ» حقیقی خود را پیدا كن، وقتی خود حقیقی‌ات را یافتی آن را سکوی حرکت و پرواز خود قرار بده. نه این‌كه به اسم «خودپیداكردن» و با ادای خودپیداکردن «خودپیداکردن» را سرمایة زندگی کنی و همین‌طور خود را بازی دهی، وگرنه با این‌كه خود را یافته‏ای، چون زندگی را براساس شرایط جدید شروع نمی‌کنی، هنوز بی«خود» هستی، چون هنوز به «خودِ حقیقی» نظر نداری. به جای این‌كه خرش را پیدا كند و برود زندگی خود را ادامه دهد، خرپیداكردن زندگی‌اش می‌شود. یعنی معنی خودش فراموشش شده و خود را گم كرده و در این نوع زندگی سرگردان، و با ادای پیداکردن خود، زندگی را تمام می‌کند.
به گفتة مولوی؛ سلیمانِ جان به بلقیسِ گم‌شده در تخت و بارگاه، خطاب می‌کند:
ملک را بگذار بلقیس، از نخست
چون مرا یابی همه ملک آن توست
خود بدانی چون برِ من آمدی
که تو بی‌ من نقش گرمابه بدی
چون انسان بدون ارتباط با فطرت الهی که پیامبران، تجلی بیرونی آن هستند، مثل تصویرهای کشیده‌شده بر دیوارهای گرمابه‌ها، هیچ هویتی ندارد.
ای تو در پیکار خود را باخته
دیگران را تو ز خود نشناخته
وقتی انسان از خود بی‌خود شد و از اصالت شخصیت در آمد، زندگی و راه و رسم هرکس را مقصد خود می‌داند.
تو به هر صورت كه آیی بیستی
كه منم این، و الله آن تو نیستی‏
چون در اولین موقعیت جدید باز خودِ دیگری را برای خود انتخاب می‌کنی، نشانه‌اش هم این‌که از تنهایی‌ها که بهترین شرایط ارتباط انسان با خودش است، سخت فرار می‌کنی.
یك زمان تنها بمانی تو ز خلق
در غم و اندیشه مانی تا به حلق‏
علاوه بر آن، هیچ‌گونه شخصیت واحدی نداری.
مرغ خویشی، صید خویشی، دام خویش
صدر خویشی، فرش خویشی، بام خویش ‏
تو در چنین شرایطی همواره در خیالات خود به‌سر می‌بری، یک زمان خود را مرغی می‌پنداری که می‌خواهند شکارش کنند، در حالی که شکارکننده نیز ساختة ذهن تو است، و یک زمان خود را در دام می‌پنداری و یک زمان خود را از همه برتر می‌بینی و هزاران هزار خیال واهی که همه نتیجة غافل‌شدن از خود حقیقی است.
راه حل آن است که خود حقیقی را که همان فطرت متصل به حق است، بیابی و متوجه باشی که جانت می‌تواند در دریای حقایق سیر کند.‏
گر تو آدم زاده‏ای چون او نشین
جمله ذرات را در خود ببین‏
چیست اندر خم كه اندر نهر نیست
چیست اندر خانه كاندر شهر نیست‏
این جهان خم است و دل چون جوی آب
این جهان حجره‏ست و دل شهر عجاب‏
جسم ما رو پوش ما شد در جهان
ما چو دریا زیر این کُه در نهان‏
كه، كه باشد كو بپوشد روی آب
طین كه باشد كو بپوشد آفتاب‏
گفتیم كه «خودگم‌كردن» اقسامی‏دارد، آدم‌ها گاهی با تصور دیگران به جای خود، خود را گم كرده و متوجه نیستند، و یا گاهی متوجه خودْ گم‌كردنِ خود شده‏اند ولی راهِ پیداکردن و رسیدن به خود حقیقی را گم كرده‏اند، و یا گاهی راه‌یافتنِ خود را می‏یابند، ولی به جای عبور از راه، مشغول راه می‏شوند و از مقصد باز می‏مانند در حالی‌که: «سوارْ چون‌که به منزل رسد پیاده شود» ولی اگر منزل گم شود، دائماً روی اسب سوار است و می‏تازد و مقصدش تاختن می‏شود.