وقتیكه انسان به «خود»ش رجوع كرد احساس میكند كه دارای یك «منِ» برتر است؛ حال اگر جواب نیازهای آن «من» برتر را بدهد به ثمر میرسد و گرنه با فعالیتهای زیادی هم که انجام دهد در نهایت احساس بیثمری میکند و متلاشی میشود. همة پیام بحث فطرت، همین است! که باید پیام فطرت را شناخت و از آن تبعیت کرد تا انسان خود را در زندگی شکستخورده نیابد. فطرت انسان، خداپرست است و با خدا آرامش مییابد و كسی كه جواب فطرتش را ندهد همواره در زندگی متزلزل است. به عبارت دیگر خداخواهی نیاز روحی و روحانی هر فردی است.
كل دنیا برای انسان یك وسیله و ابزار است، مانند یك عصا برای اوست؛ خوب و یا بدبودن دنیا هم بستگی به نحوة استفاده ما از آن دارد. یک نفر از عصا به عنوان تکیهگاه استفاده میکند تا خود را به خانه برساند، نفر دیگر هم ممکن است از عصا بهعنوان یک چوب محکم استفاده کند و بر سر مظلومی بزند. خانه و مدرك و زمین و بهطور كلی دنیا همانند عصاست و خود به خود حقیقتی ندارند كه داشتن یا نداشتن آنها مهم باشد یا بتواند در آرامش انسان تأثیر بگذارد. مثلاً برق كه توسط ادیسون اختراع شد مورد استفاده همه انسانها قرار میگیرد؛ از متدینین گرفته تا جنایتكاران، و چه بسا جنایتكاران، استفاده بیشتری از آن بكنند. داشتن یا نداشتن دنیا هم مثل همین برق است، نمیتوان گفت كسی كه دنیای بیشتری دارد به مقصد نزدیكتر شده است.
در حالیکه شما تجربه کردهاید كسانی كه از مقصد حقیقی دورترند بیشتر اسیر دنیا هستند. تنوعطلبیِ افراطی اهل دنیا که به هیچ وجه از دنیا قانع نمیشوند، نشانة همین حقیقت است. چون از طریق دنیا به آرامش حقیقی دست نیافتهاند، خودشان را با آرامشهای خیالی مشغول كردهاند و لذا هر از چندگاهی با یك امر خیالی به طور موقت آرام میشوند و زود هم آن را از دست میدهند و به سراغ چیز دیگری میروند تا به خیال دیگری مشغول شوند. كسی كه اهل دنیاست و خانه ندارد، در ابتدا به داشتن یك خانه بسیار كوچك هم راضی میشود، اما وقتی آن را بهدست آورد و مدتی با خیال آن خوش بود، چیزی نمیگذرد که به خیال داشتن خانة بزرگتری میافتد. خانهاش را هم كه بزرگ كرد به خیال تغییر دكوراسیون آن میافتد، حتی موقعی كه پیر میشود و باید آمادة مرگ و ابدیت باشد همچنان در پی آن است که وامی بگیرد و خانهاش را خراب کند و از نو بسازد، زیرا کسی که اهل دنیا است از هیچ چیز راضی نمیشود و به آرامش دست نمییابد. اما در زندگی دینی چون فطرت انسان به آنچه میخواهد میرسد دیگر در زندگی او آن نوع تنوعطلبیِ افراطی مطرح نیست، زیرا هرچه انسان بیشتر به سوی خدا برود و بیشتر به او نزدیك شود بیشتر احساس میکند به مقصدش رسیده است و لذا هرگز آن را تغییر نمیدهد. امام خمینی«(ره)» چهارده سال و اندی در نجف زندگی کردند، وقتی كه به ایشان میگویند: «كنار شط بسیار زیبا شده است، سری به آنجا بزنید تا سرحال شوید»، حضرت امام«(ره)» کار خودشان را میکنند و همچنان هر روز مسیر مسجد و مَدْرَس و حرم را ادامه میدهند، چون با امیرالمؤمنین(ع) و با خدای امیرالمؤمنین زندگی میكنند و گرفتار دنیا نیستند که هر روز به امید بهدستآوردن نشاطی از طریق خیالی به کاری دست بزنند. گفت:
آن كه در خانهاش صنم دارد
گر نیاید برون چه غم دارد
نمیخواهم بگویم تنوعطلبی و یا به پارک و تفریحرفتن بهکلی بد است، بلکه میخواهم عرض کنم گاهی انسان چنان با آرامش های خیالی زندگی میكند كه آرامش حقیقی «خود»ش را از دست میدهد و آرامشهای خیالی را جایگزین عواملی میکند که موجب آرامش حقیقی میباشند. همه انسان ها خدا را میخواهند اما بعضی از آنها خدا را گم كرده و به امور ناپایدار دل میبندند و وقتی در آخر عمر به خود میآیند مییابند كه زندگیشان را باختهاند و چیزی به دست نیاوردهاند. و این بدترین شلاقی است كه برگرده بشر فرود میآید. خداوند به لطف خود چراغ قرآن را برای همیشه در «قلب» ما روشن نگاه دارد، قرآن میفرماید: «اَلا بِذِكْرِ اللهِ تَطْمَئِنُ الْقُلُوبُ».(30) ای آدمها! «فقط» با یاد خدا آرامش پیدا میكنید، چرا به غیر او دل بستهاید؟! شما با غیر خدا آرامش پیدا نمیكنید. گفت:
خبر داری كه سیاحان افلاك
چرا گردند گرد محور خاك
چه میجویند از این منزل بریدن
چه میخواهند از این محمل كشیدن
همه هستند سرگردان چو پرگار
پدید آرنده خود را طلبكار
ما در بحث فطرت میخواهیم بگوییم كه صدای هدایت خدا در عمق جان انسان موجود است، كافی است انسان به «خود» بیاید و «خود» را از غفلتها آزاد كند تا خدا را -كه در عمق جان او وجود دارد- بیابد.
همان گونه كه «مَنِ» انسان در «تنِ» او هست، و اگر انسان نظر خود را از تن منصرف کند و به مَنِ خود بیندازد، آن را مییابد، خدا هم همانگونه در عمق جان انسان هست و خودش فرمود: «أنَا جَلیسُ مَنْ ذَکَرَنی»(31) من همنشین آن کسی هستم که مرا یاد کند، اگر نظر را از بقیه بردارد و به من بیندازد، مرا مییابد، و شما این را در خودتان میتوانید احساس کنید، او نزد انسان است. در خطاب به خدا میگوید:
جان نهان در جسم و تو درجان نهان
ای دهانت در دهان، ای جان جان