با توجه به نکات فوق است که تأکید میشود «خودِ» انسان، حدّ ندارد ولی به هر چیزی كه توجه كند حدّی متناسب با همان چیز پیدا میكند. و اگر چیزی كه انسان به آن توجه میكند حدّ نداشته باشد، «خود» انسان هم خود را بیحدّ احساس میکند و یا بهتر بگویم بیحدّی خود را مییابد. كسی كه به مادیات تعلق پیدا کند در حد مادیات خود را محدود میکند و كسی كه به معنویات تعلق پیدا کند در حد وجود بیکران آنها وسعت مییابد، چون استعداد وسعتیافتن در ذاتش هست. پیامبر اكرم(ص) میفرمایند: «اَلْانَ قِیامَتِی قائم»(96) هماکنون قیامت من قائم است. چون رسول خدا(ص) به قیامت توجه دارند خود را در قیامت مییابند. یا امیرالمؤمنین(ع) میفرماید: «لَوْ كُشِفَ الْغِطاءُ مَا ازْدَدْتُ یَقیناً»(97) اگر پردهها كنار بروند من چیز اضافهتر از آنچه فعلاً از عالم غیب میبینم، نمیبینم، یعنی آن حضرت همه پشت پرده را میبینند، و این به دلیل آن است كه هر چه انسان بیشتر از «بدن» فاصله بگیرد، بیشتر با «خود»ش رو به رو میشود و چون «خود»ش بیحدّ است به دنیای بیحدّ سفر میكند و در تمام عوالم هستی حاضر میشود.
نفس انسان از آن لحاظ كه دارای ذات مجرد کاملی است و ظرف همهی اسماء الهی میباشد، در همه مراتب هستی حاضر است و همه عالم - از ملك تا ملكوت- را در برگرفته است، اما «خود» را در جائی حس میكند كه به آن توجه دارد! گفت:
گر در طلب منزل جانی، جانی
گر در طلب لقمه نانی، نانی
این نكته به رمز گویمت تا دانی
هر چیز كه اندر پی آنی، آنی
انسان با چنین وسعتی، اگر توجه «جان» خود را به ماده و مادّیات بیندازد سخت محدود میشود، هر چند که در ذات خود نامحدود باشد! و چون در قیامت به خود آید خود را در فشاری فوقالعاده احساس میکند، زیرا از یک طرف در ذات و فطرت خود، نامحدود است، از طرف دیگر خود را گرفتار دنیا و موجودات محدود کرده است و در آنجا با خودی روبهروست که با تعلق به دنیای محدود، جواب خودِ نامحدود خود را نداده است. گفت:
خویشتن نشناخت مسكین آدمی
از فزونی آمد و شد در كمی
خویشتن را آدمی ارزان فروخت
بود اطلس خویش را بر دلق دوخت
آیا آدمی كه به بزرگی همه عالم است باید «خود» را به دنیا محدود كند؟! كسی كه چنین كند در واقع «خود»ش را زندانی كرده است. چون در ذات خود وسیع است ولی خود را به عالم ماده، محدود كرده است. همانطور که اگر كسی طالب باشد در سطح شهر قدم بزند و به كوهسار و دشت و جنگل برود ولی او را به زندان بیندازند، محدود شده است و روح او آزار میبیند. انسان هم اگر خود را به دنیا محدود کند، عملاً خود را زندانی کرده است چون حدّ او بیشتر از دنیاست. مولوی قصهی چنان انسانهایی را مثل مرغی میداند که خود را در قفس زندانی کرده و مانند موش زندگی خود را محدود به سوراخ تنگ و تاریکی نموده و لذا مانند مرغی که در قفس از گربـه میترسـد، از مرگ - که میخواهد آنها را از قفس دنیا به عالمی منتقل کند که به گسترة ذات و نفس آنها است- میترسند، میگوید:
آب و دانه در قفس گر یافتهست
آن ز باغ و عرصهای در تافتهست
اگر در قفسِ دنیا به نان و آبی میرسند، از آن طرف از باغ و آنهمه وسعت محروم شدهاند.
مرغ جانش موش شد سوراخ جو
چون شنید از گربكان او عرجوا
وقتی در قفس با گربه روبهرو شود، گربه دست دراز میکند تا او را بگیرد، مثل موش میخواهد سوراخی پیدا کند و فرار کند.
ز آن سبب جانش وطن دید و قرار
اندر این سوراخ دنیا موشوار
و به جهت ترس از مرگ همواره به دنبال آن است که در همین قفس دنیا راه و چارهای پیدا کند.
هم در این سوراخ بنایی گرفت
در خور سوراخ دانایی گرفت
تمام شعور خود را در حدّ تعامل با دنیا و آبادکردن آن بهکار برد.
پیشههایی كه مر او را در مزید
كاندر این سوراخ كار آید گزید
ز انكه دل بر كند از بیرون شدن
بسته شد راه رهیدن از بدن
چون نخواست به بالاتر از این دنیا نظر کند، دنیا تمام افق شخصیت او را پر کرد، و چون عنکبوت زندگی خود را بر تارهای نااستوار دنیا بنا کرد، در حالی که میتوانست چون عنقا در کوه قافِ قربِ به حق منزل کند.
عنكبوت ار طبع عنقا داشتی
از لعابی خیمه كی افراشتی
گربه كرده چنگِ خود اندر قفص
نام چنگش درد و سرسام و مغص
دردسرهای آزاردهندة دنیا همان پنجههای گربة دنیا است که به سوی انسانهای اسیر قفس دنیا دراز شده.
گربه مرگ است و مرض چنگال او
میزند بر مرغ و پر و بال او
گوشه گوشه میجهد سوی دوا
مرگ چون قاضی است و رنجوری گوا
آدمها در قفس دنیا وقتی با گربة مرگ و مرض روبهرو میشوند، پر و بال میزنند چگونه از دست مرگ رها شوند.
چون پیادهی قاضی آمد این گواه
كه همیخواند ترا تا حكم گاه
پیام مرگ خبر از آن میدهد که خداوند تو را به عالم دیگری دعوت کرده است.
مهلتی میخواهی از وی در گریز
گر پذیرد شد و گرنه گفت خیز
ولی به جای آمادهشدن برای آن عالم از او مهلت میخواهی.
جستن مهلت دوا و چارهها
كه زنی بر خرقهی تن پارهها
تلاش برای فرار از مرگ از طریق دکتر و دارو، راه چاره نیست.
عاقبت آید صباحی خشموار
چند باشد مهلت آخر شرم دار
عاقبت با برخوردی سخت تو را میگیرند، در حالی که از فرصتها هیچ بهرهای نبردهای.
عذر خود از شه بخواه ای پر حسد
پیش از آن كه آن چنان روزی رسد
باید قبل از آنکه فرصت تمام شود جهت جان را به سوی آن عالم و خداوند هستی انداخت.
و آن كه در ظلمت براند بارگی
بركند زآن نور دل یك بارگی
هرکس در ظلمت دنیا مشغول شد دیگر دلش بهکلی از عالم نور و قیامت برکنده میشود.
میگریزد از گواه و مقصدش
كان گوا سوی قضا میخواندش
متأسفانه از هر آنچه او را به مقصد ابدی میخواندش گریزان است.
انسان در صورتی میتواند با «خود» واقعیاش به سر ببرد كه توجه «جانش» به عالم نامحدودِ غیب معطوف شود - عالمی که دارای وسعتی است به وسعت انسان-، در آن صورت با همهی هستی مرتبط خواهد شد و همه هستی، حدّ او میشود. مانند پیامبران و ائمه(ع)كه با همه عالم زندگی میكنند! درست برعکس افرادی كه با مدل فنجان چایشان زندگی میكنند و یا گرفتار نگاه به نامحرماند، این افراد در قیامت كه پردهها كنار میروند شدیداً تحت فشاراند و در آتش جهنّم «خود» را در فشار و تنگنا میبینند. روایات نیز متذکر همین فشار بسیار زیاد اهل جهنّم است و این عذابی است کنار بقیهی عذابهایی که در جهنّم هست. زیرا كه آن افراد در همین دنیا «خود» را از نظر به حقایق نامحدود، محروم كردهاند، منتهی در اینجا آن محرومیت بزرگ، به جهت غلبهی نفس امّاره برای آنها آشكار نیست كه چه بلایی بر سر جانشان آوردهاند و جانشان را در محدوده عالم ماده در فشار قرار دادهاند.
باش تا روزی كه آن فكر و خیال
بر گشاید بیحجابی پر و بال
كوهها بینی شده چون پشم نرم
نیست گشته این زمین سرد و گرم
نه سما بینی، نه اختر ، نه وجود
جز خدای واحد حی ودود
باش تا خورشید حشر آید عیان
تا ببینی جنبش جسم جهان