در سلسه مباحث آشتی با خدا از طریق آشتی با «خود» راستین، بحمدالله به اینجا رسیدیم که اگر انسان، «خود» را درست بشناسد متوجه میشود که از همه عالم وسیعتر است. و نه تنها از عالم ماده، که از عالم ملائکه هم وسیعتر است! و نهتنها به زمان و مکان، محدود نیست، بلکه فوق زمان و مکان بوده و از همة مراتب عالَم وجود برتر است، و این بدان معنا نیست که انسان همه جا باشد. بلکه به این معنی است که زمان و مکان برای ذات انسان معنی نمیدهد و لذا اگر خودش خود را گرفتار تنگناها نکند میتواند هماکنون نیز در مراتب عالیتر وجود مثل عالم قیامت و بهشت حاضر شود و نه تنها از آینده خبر دهد، بلکه از باطن اعمال سخن بگوید که نمونهی آن داستان زیدبنحارثه است.
امام صادق(ع) در مورد زید فرمودند:
«رسول اكرم(ص) نماز صبح را با مردم به جا آوردند. بعد از نماز نظرشان به جوانی افتاد كه در اثر كثرت عبادت و بیداری شب، بیاختیار سرش پایین میافتاد و رخسارش زرد و جسم او نحیف و چشمانش گود افتاده بود.
پیامبر اكرم(ص) خطاب به آن جوان فرمود: ای فلان در چه حالی؟ گفت: یا رسولالله در حال یقین هستم. پیامبر(ص) از گفتار جوان تعجب نمودند و به او فرمودند: برای هر یقینی حقیقتی و آثاری هست. حال، حقیقت و آثار یقین تو چیست؟ جوان گفت: یا رسول الله! بر اثر یقین همیشه محزونم و یقینم مرا محزون داشته و شبها خواب از چشمانم ربوده و به تشنگی در روزهای گرم وادارم كرده است (حزن و خوف از عذاب و گرفتاریهای اُخروی، و دوری از وَجه حق، به قیام شب و صیام روز وادارم نموده است). نفس من به كلی از دنیا و آنچه در آن است انصراف پیدا كرده است، تا جایی كه «كَاَنَّ» (گویا) من عرش پروردگار را میبینم كه برای حساب نصب شده است و همه برای حسابِ قیامت محشور شدهاند و من در میان آنان هستم و «كَاَنَّ» میبینم اهل بهشت را كه در بهشت متنعم هستند و با یكدیگر در صحبت و گفتگو بوده و بر مسندهای بهشتی تكیه زدهاند. و «كَاَنَّ» میبینم اهل آتش را در حالی كه در آتش معذّب هستند و استغاثه میكنند و همین الآن «كَاَنَّ» صدای شعلههای آتش را میشنوم كه به دو گوش من میرسد».
سخنان جوان كه به اینجا رسید، رسول اكرم(ص) رو به مردم نموده و فرمود: «هَذا عَبْدٌ نَوَّرَاللهُ قَلْبَهُ بِالایمان» این جوان كسی است كه خدای متعال قلب وی را به نور ایمان منور فرموده است. سپس خطاب به آن جوان فرمودند: «در حفظ حال و منزلت عبودی خود، و در قیام به لوازم آن كوشا باش ...».(100)
ملاحظه میكنید كه این جوان عوالم برزخ و حشر را میدیده و معلوم میشود که از اصحاب یقین بوده است و تعبیر رسول خدا(ص) که از او پرسیدند: «اِنَّ لِکُلِّ یقینٍ حقیقةٌ» برای هر یقینی حقیقتی هست، حاکی از مراتب یقین است و اینکه اصحاب یقین درجاتی دارند و هر مرتبه از یقین دارای حقیقت خاص و آثار مخصوصی است. و منظور از اینکه حضرت پرسیدند: «فَما حَقیقَةُ یقینک؟» سؤال از مرتبة یقین آن جوان است و اینکه در کدام مرتبه بوده و چه آثاری بر یقین وی مترتب میباشد. چرا که در هر مرتبه از یقین به تناسب همان مرتبه، حقایق امور و عوالم پشت پرده مکشوف میگردد و آنچه برای عامة مردم بعد از مرگ و با قیامت ظاهر میگردد، برای اهل یقین در همین دنیا به ظهور میرسد. همانطور که برای آن جوان، عرش و حشر و حساب مکشوف گشته و همه را در عرش و در حشر و حساب میدیده است و ناظر حالات بهشتیان و جهنمیان بوده و این خاصیتِ حیات طیبه است که با سیر عبودی برای مؤمنین پیش میآید که به عوالم برزخ و حشر و حساب سیر کنند و حتی در عوالم بالاتر از آنها قرار گیرند و شاهد حشر و مواقف آن باشند. عمده توجه به انسانی است كه توانسته باشد خود را از محدودیتهای دنیا آزاد کند، تا نفس خود را به عوالم فوق برزخ سوق دهد.
همچنان که در شخصیت زیدبن حارثه ملاحظه فرمودید نفس انسان وسعت آن را دارد که هماکنون در حشر و قیامت حاضر شود، زیرا همانطور که عرض شد؛ توجه انسان به هرچیز، حدّ او را تعیین میکند. اگر چیزی که انسان به آن توجه میکند محدود باشد علیرغم ذات نامحدودش، محدود میشود، هر چند که نفس او در جای خود بیحدّ و نامحدود است. در شرایطی که انسان دلبندِ دنیای محدود شد و شخصیت خود را محدود نمود، حقیقت خود را زندانی کرده است! اما اگر افق جان خود را متوجه حقایق بیکرانه و نامحدود عالم معنا کرد، در واقع نامحدود به نامحدود توجه کرده است و از وسعت خود محروم نشده و لذا احساس آزادی میکند. به خصوص اگر سعی کند به کمال مطلق و بینهایتِ جامع یعنی حضرت «الله» نظر کند که در این حال همهی استعدادهایش به شکوفائی کامل میرسد. گفت:
در تمام کارها چندین مکوش
جز به کاری که بود در دین مکوش
عاقبت تو رفت خواهی ناتمام
کارهایت ابتر و نان تو خام
بلکه خود را در صفا گوری کنی
در منّی او، کنی دفن منی
مگر آنکه منیت خود را گوری کنی و خود را در آن دفن نمایی و فانی در حق شوی تا به حق باقی گردی.
خاک او گردی و مدفون غمش
تا دمت یابد مددها از دمش
وقتی تمام غم تو غم بیخدایی شد و در مقابل او هیچ شدی، به حق زنده میگردی و به حق سخن میگویی و شکوفا میشوی.
اگر حافظ خطاب به همهی انسانها میگوید:
که ای بلند نظر پادشاه سِدره نشین
نشیمن تو نه این کنج محنت آباد است
تو را ز کنگره عرش میزنند صفیر
ندانمت که در این دامگه چه افتاده است
نظر به مقام فوق زمان و مکانی انسان دارد و این که او محدود به هیچ حدی نیست، هر چند توجه او به هر چیز، او را به همان چیز محدود میکند و این خاصیت عجیبی است که انسان با آن همه وسعت ذاتی باید شخصیت خود را خود شکل دهد. اگر به دنیا توجه کند «وجود» او محدود میشود، چون دنیا محدود است. در این حالت پرنده «وجودِ» نامحدود انسان، در قفس محدود دنیا زندانی شده است و ریشهی نارضایتیها و شکستها در همین نکته است. اگر انسان به ملائکه و عالم غیب و معنویت نظر کند، از آن جهت که نامحدود به نامحدود نظر کرده است، در خود احساس آزادی میکند، چون خود را در تنگناهایی مثل پول و لذات دنیایی زندانی نکرده است و اگر انسان این راه را ابراهیموار ادامه دهد و به خدا توجه کند، انسانِ نامحدود به کمال مطلق و بیحد نظر کردهاست، در این حالت علاوه بر احساس آزادی که در او ظاهر میشود، از آنچنان وسعتی برخوردار میشود که گویا تمام بهشتها در او شکوفا شدهاست، چون از طریق انوار کمال مطلق تمام استعدادهای خود را به ثمر رسانده است.