تربیت
Tarbiat.Org

آشتی با خدا از طریق آشتی با خود راستین
اصغر طاهرزاده

انسان‌های گم‌شده

پس تا حال روشن شد انسان در این دنیا آمده است كه به قرب الهی برسد و نظام «اِنّالِلّه وَ اِنّا اِلَیهِ راجِعُون» را کامل کند و اگر با اختیار و انتخاب خود به قرب الهی برنگردد خودش را زیر سؤال می‌برد. و جالب این‌جاست كه مثل طلب‌کارها می‌گوید: «خدایا! این هم شد کار كه ما را آفریدی؟!» در صورتی كه خودش با پوچیِ «خود»ش آفریده‌‌ی خوب خدا را ضایع كرده است و به جای آن‌که به کمال نهایی خود نظر داشته باشد و مراحل زندگی دنیایی را ایستگاه و منزل ببیند و برنامه بریزد و از منزل‌ها گذر كند، در همین منزل‌ها متوقف می‌شود و تازه پوچی خود را به خدا نسبت می‌دهد. بعضی از انسان‌ها که در جوانی متوقف می‌شوند، می‌خواهند جوانی را تا آخر بگیرند! حاصلش یك انسانی می‌شود با حرکات زشت و بد تركیب. چون می‌خواهد منزل بین راه را بگیرد! اگر این شخص معنی زندگی را بفهمد و بودن خودش را بودن گذرا ببیند، تلاش خواهد كرد كه در هر دوره از عمرش، بهره‌ی آن را ببرد و برای روبه‌روشدن با دوره‌ی بعد جلو برود و هر دوره را در جای خودش بپذیرد. مثل انسان‌هایی که پیری خود را می‌پذیرند و لذا کم‌سویی چشم و سنگینی گوش نه تنها برای آن‌ها آزاردهنده نیست، بلکه پلی است برای انتقال به عالم غیب در برزخ و قیامت. اگر انسان نفهمد كه بودنش در این دنیا برای قرب الهی است اداهایی در‌می‌آورد كه میمون‌ها هم از آن عاجزند! منتهی چون به آن كارها عادت كرده است عیب آن‌ها را نمی‌فهمد.
مرغی كه خبر ندارد از آب زلال
منقار در آب شور دارد همه حال
كسی كه دنیا را نشناسد منزل‌هایی را كه باید طی كند، مقصد می‌گیرد. هنوز صد كیلومتر به مقصد مانده است، اما او در ایستگاه نشسته و دور تابلویی می‌چرخد كه خبر می‌دهد صد كیلومتر به مقصد مانده است، خوشحال هم هست! او نمی‌داند چه كار كند، پس به همین كار سرگرم است و بعد از مدتی هم كه خسته شد می‌گوید: «ای دنیا! اف بر تو». چون او منزل‌ها را مقصد گرفته است در صورتی‌كه باید از منزل عبور می‌کرد تا به مقصد برسد.
آن‌ها نمی‌دانند كه برای چه به این دنیا آمده‌اند درنتیجه در این دنیا مثل بچه‌ها عمل می‌كنند. به ‌خاطر یك امر ناچیز می‌خندند و به خاطر امر ناچیز دیگری گریه می‌كنند! این انسان‌ها چنانند كه اگر در كنكور قبول شوند بسیار خوشحال می‌شوند و اگر قبول نشوند خیلی ناراحت می‌گردند.(27) این حالت، حالت کودکی است كه منزل را مقصد گرفته است. آنچه كه انسان را نجات می‌دهد بندگی است. انسانی كه بنده است تلاش خود را می‌كند، حال اگر در كنكور قبول شد می‌گوید: «الحمدالله» و اگر قبول نشد باز هم می‌گوید: «الحمدالله». چون می‌داند كه خدا سرنوشت او را در این دنیا فقط به كنكور متوقف نكرده است. بالاخره یكی باید از طریق قبول شدن در كنكور به جایی برسد و دیگران از طریقه‌های دیگر.
زندگیِ انسانی كه بفهمد برای چه به این دنیا آمده است از غم و شادی بی‌جا پر نمی‌شود، و آن‌هایی که به خاطر چیزهای ساده و بی‌جا بسیار خوشحال می‌شوند، كودكان ریش و سبیل‌دار هستند! آنهایی كه بر سر چیزهای بیجا و ساده، بسیار ناراحت و غمگین می‌شوند نیز مانند همان دسته اول هستند. به گفته‌ی مولوی:
افتخار از رنگ و بو و از مکان
هست شادی و فریب کودکان
انسان باید با تفسیر صحیحی که از زندگی خود به دست می‌آورد نسبت به رسیدن به هدف متعالی آن زندگی، خود را آماده ‌کند و در راه رسیدن به آن هدف مستحكم باشد. این‌که عموماً می‌بینید كودكان در غم و شادی‌های خود ناپایدار و لرزان هستند به‌خاطر این‌كه هدف مهمی را دنبال نمی‌کنند، در اثر اندك چیزی زود می‌خندند و به همان اندازه هم زود به گریه می‌افتند. اما غم‌ها و شادی‌های انسان‌های بزرگ خیلی فرق می‌كند، موقعی كه به هدف حقیقی حیاتشان برسند شاد می‌شوند و موقعی كه از هدف حقیقی حیاتشان كه همان قرب الهی است، دور شوند غمگین می‌گردند چون معنی زندگی را فهمیده‌اند و می‌دانند برای چه خلق شده‌اند. به قول مولوی:
رقص آن‌جا کن که خود را بشکنی
پنبه را از ریش شهوت بَر کنی
رقص و جولان بر سر میدان کنند
رقص اندر خون خود مردان کنند
چون رهند از دست خود دستی زنند
چون جهند از نقص خود رقصی کنند
مطربانشان از درون دف می‌زنند
بحرها در شورشان کف می‌زنند
پس خدا انسان را آفرید كه او را به قرب برساند و زندگی حقیقی که گرفتار پوچی و یأس نمی‌شود آن زندگی است که در راه قرب الهی قرار داشته باشد، چنین زندگی معنی‌دار است، و كسی كه زندگیش معنی‌دار باشد، در ایستگاه‌های زندگی، یعنی در خصوصیات کودکی و جوانی و پیری متوقف نمی‌شود و در نتیجه چنین كسی نه آلوده به حرکات زشت خواهد بود و نه دچار یأس می‌گردد. وقتی كسی چندین روز در یك ایستگاه بماند و چیزی هم به دست نیاورد بالاخره خسته می‌شود و آن ایستگاه را ترک می‌کند ولی به جای این‌که در مسیر رسیدن به هدفْ خود را به ایستگاه بعدی برساند و همواره نظرش به مقصد اصلی باشد، فقط ایستگاه را عوض می‌کند و به سوی ایستگاه دیگری از همان سنخِ ایستگاه قبلی می‌رود و عملاً کاری در مسیر رسیدن به هدف متعالی خود انجام نمی‌دهد، چون معنی زندگی را نمی‌شناسد. در ایستگاه جدید هم مثل گذشته چیزی به دست نمی‌آورد. این شخص تمام فرصت زندگی خود را از دست می‌دهد و دستش هم تهی می‌ماند، پس دچار یأس می‌شود و با یأس می‌میرد چون به گفته مولوی؛ این‌ها صندوق عوض می‌کنند. گفت:
ذوق آزادی ندیده جان او
هست صندوق صور میدان او
گر ز صندوقی به صندوقی رود
او سمائی نیست، صندوقی بود
گر هزاران‌اند یک تن بیش نیست
جز خیالات عدد اندیش نیست
اما كسی كه معنی زندگیش را بفهمد، به ایستگاه‌هایی كه باید طی كند دل نمی‌بندد، به سوی هدف خود می‌رود و بالأخره می‌رسد.
پس ریشه‌ی همه‌ی پوچی‌ها، اضطراب‌ها، یأس‌ها و افسردگی‌ها-كه بیماری بزرگ این نسل است- قبول نشدن در كنكور، نداشتن سرگرمی و كامپیوتر و... نیست، بلكه غفلت از معنی بودنشان در دنیا است که نتیجه‌ی ضعیف‌شدن ایمان و اعتقادات است. و در این شرایطِ روحی است كه این سؤال در روان این ‌گونه افراد ظاهر می‌شود كه «چرا خدا ما را خلق كرد؟» مولوی گفت:
این همه كه مرده و پژمرده‌ای
زان بود كه ترك سرور كرده‌ای
باید سرور خود را پیدا کنیم. هیچ مقصدی جای او را نمی‌گیرد، چرا که:
صد هزاران گوش‌ها گر صف زنند
جمله محتاجان چشم روشن‌اند
در آن صورت است که می‌توانیم راه را درست برویم، چون مقصد خود را یافته‌ایم و جان و دل و دست و پا را به‌سوی او سیر می‌دهیم. گفت:
گر تو خواهی حرّی و آزادگی
بندگی كن، بندگی كن، بندگی
به امید آن که طوری زندگی را شروع کنیم و ادامه دهیم و طوری با خدا آشتی کنیم که هرگز با بی‌ثمری زندگی روبه‌رو نگردیم، تا زندگی خود را زیر سؤال برده و سؤال کنیم: «اصلاً چرا خدا ما را آفرید؟!».
خدایا! آنچه ما می‌خواهیم «تو» هستی. خدایا! خودت را به ما بشناسان تا از سؤال عذاب‌آور «چرا خدا ما را خلق كرد»؟ آسوده شویم.
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»