انسان به صورتی شگفتانگیز در طلب بازگشت به آن عالم مقدسی است كه خود را در آنجا آرام میبیند، ولی راه بازگشت را نمیشناسد، وقتی خود را به عنوان پنجرهای مقدس شناخت، این بازگشت را شروع میكند و در فرهنگ مؤمنین به عالم معنا قدم میگذارد و دیگر مسئولیتی خاص نسبت به بودن خود احساس میكند، كه این مسئولیت، غیر از آن چیزی است كه انسان متجدّد نسبت به بودن خود دارد. او دیگر غم غربت از عدم ارتباط با حق را میفهمد و آرزوی زندگی كردن در قرب خدا در جان او سر برمیآورد و معنا پیدا میكند و به نمونههایی از انسانها دل میبندد كه فوق زمین و زمان، زندگی را طی كردند و میكنند، از روزمرّگیها آزاد است و در عالم معنوی خود رمز و رازهایی را اندوخته دارد. از دنیای تاریكِ ابهامات به آسمان شفاف معنویت نظر دارد، حتی چنین انسانی طبیعت را به مانند مادر و پرستاری میشناسد كه پروردگار انسانها برای پروریدنِ او آن را آفریده و لذا با طبیعت به صورتی شفاف برخورد میكند و از آن پیام پروردگارش را میشنود و جلوه روحانی او را میبیند. دیگر برای او طبیعت و فوق طبیعت به دوگانگی مطرح نیست، چرا كه وقتی متوجه شد خودش پنجره ارتباط با حق است، راه پنجره دیدن همه چیز را تمرین كرده است، و در این حال در همه چیز و در همه جا یك نحوه تقدس مییابد، وقتی حیات انسانی رشد كرد و از حیات بدنی بالاتر آمد همه چیز را در حیات مییابد.