تربیت
Tarbiat.Org

آشتی با خدا از طریق آشتی با خود راستین
اصغر طاهرزاده

ناخود به جای خود

هر چه انسان از «بدن» خود فاصله بیشتر بگیرد، بیشتر نزد «خود»ش حاضر است. و هرچه با «بدن» خودش زندگی كند، كم‌تر نزد «خود»ش می‌باشد. در همین راستا بعضی از انسان‌ها، با توجه زیاد به بدن و اموراتی که مربوط به بدن است به کلی «هستِ» خودشان را گم كرده‌اند و با «غیر خود» زندگی می‌كنند و غیر خود را خود گرفته‌اند. مثلاً ممكن است كسی دوچرخه‌اش را بسیار دوست داشته باشد به‌طوری كه اگر یك میخ در لاستیک دوچرخه‌اش فرو رود چنان احساس کند كه انگار آن میخ در قلب خود او فرو رفته است. این شخص در واقع از «خود»ش غافل شده و دوچرخه را «خود»ش گرفته است! وقتی كه این نوع افراد بمیرند و به اراده‌ی الهی نزد «خود» بروند، در آن شرایط و با ملاک‌های آن‌جا، هیچ ندارند و با خلأ خود روبه‌رو هستند. آیا با هیچ می‌توان زندگی كرد؟ قرآن در رابطه با قیامت می‌فرماید: «إقْرَأْ كَتَابَكَ كَفَی بِنَفْسِكَ الْیَوْمَ عَلَیْكَ حَسِیبًا»؛(86) ای انسان کتاب خود را بخوان، که خودِ تو برای بررسی و ارزیابی خودت کافی هستی.
وقتی روشن شد که انسان فقط «هست» و همواره با «خود»ش می‌باشد، باید در این دنیا «خود»ش را طوری بسازد که وقتی در زندگی ابدی بنا است با خودش به‌سر ببرد، با خودی نورانی و معنوی همراه باشد. «بدنِ» دنیایی هر چقدر هم كه زیبا و پرقدرت باشد باز برای همیشه با «خود» انسان نمی‌ماند چون فقط یك وسیله است. «بدن» برای «من»، مثل «عصا»ست برای «تن». نباید كسی بیاید و عصا را «تن» خودش حساب کند و همین طور آن را تزیین نماید! عصا حداكثر، ابزاری برای «تن» است.
بصیرت و آگاهی‌دادن «دین»، در این رابطه بسیار عجیب است، در پشت هر كلمه از آیات و روایاتِ دینی دنیایی از معرفت نهفته است. انسان پس از سال ها مطالعه و تفكر و خودسازی، وقتی كه به «خود» رجوع كند تازه به رمز مختصری از كلام خدا و سخنان پیامبر و ائمه(ع)پی می‌برد.
این‌ها بحث‌هایی نیست كه احتیاج به برهان داشته باشد بلكه فقط به دقت نیاز دارد. اگر انسان كمی توجه كند قبول می‌كند كه «خود»ش فقط هست و وقتی كه مُرد باز هم «خود» او، «خود» اوست! می‌بیند كه می‌میرد. پس همیشه «خودِ» انسان، «خود» اوست، نه تن او!
وقتی كه انسان با مرگ به نزد «خود»ش برگشت و با «خود» زندگی را شروع کرد اگر در طول زندگیِ دنیایی‌اش به «غیر خود»، توجه كرده‌باشد می‌بیند كه در آن عالم «خود»ش «خالی» است و پر از هیچ است. كسی كه به لباسش خیلی توجه كرده‌باشد، چون موقع مرگ، لباسش را می‌گذارد و می‌میرد، پس با «خودِ» خالی‌اش روبه‌رو می‌شود. كسی كه به مدركش خیلی توجه كرده باشد، چون موقع مرگ، مدركش را می‌گذارد و می‌رود با «خود» خالی‌اش رو به رو می‌شود. در روز قیامت نمی‌گویند: «فقط کارشناسان ارشد و یا آن‌هایی که دکترا دارند می‌توانند از پل صراط عبور كنند!» اصلاً این حرف‌ها در آن روز معنی نمی‌دهد. پل صراط همان صراط آدمیت است و تنها كسانی می‌توانند از آن عبور كنند كه «آدم» باشند. «خانه»، «چرخ» و «عصا» را توان عبور از آن صراط نیست. هر چه «غیر خود» انسان است و خارج از جواب‌گویی به فطرت، بیرون از «خود» اوست و آفتی برای انسان است، و هر چه از انوار الهی و از انسان‌های بزرگ بهره‌برده و به آن‌ها نزدیک شده است، آن‌ها را همراه خود دارد چون عرض شد «خدا»، «جانِ جانِ جان» انسان است. پیامبر و «امام»(ع)، فطرت بالفعل و «جان» انسان است. «امام» افق برتر انسان است، پس اگر كسی با تبعیت از امام، به «امام معصوم» نظر كند در حقیقت به هستِ برتر خود نظر كرده‌است. به عبارت دیگر هر چقدر انسان به «امام» نزدیك شود به «جانش» نزدیك شده‌است و هر چقدر كه از طریق نور امامان معصوم(ع)به «خدا» نزدیك شود به جانان خود نزدیك شده‌است؛ اما هر چقدر كه به «دنیا» نزدیك بشود از «خود»ش دور گشته و به ناخودش نزدیک شده است و در آن‌جایی که خودش باید در صحنه باشد، در خلأ به‌سر می‌برد و در نتیجه انواع عذاب‌ها سر بر می‌آورند.